«خالد حسینی» ـ نویسنده سرشناس افغانستانیتبار ـ درباره داستان «دعای دریا» که آن را با الهام از ماجرای «آیلان کردی» نوشته و ارتباطش با بحران مهاجرت حرف زده است.
به گزارش ایسنا، خبرنگار «گاردین» نوشته است: درست وسط روزی که خورشیدگرفتگی بیسابقهای در حال رخ دادن بود، در ادارهای در سنخوزه با «خالد حسینی» قرار ملاقات داشتم. تابش نور در کالیفرنیا عجیب به نظر میرسید، نقرهایرنگ و سنگین بود.
وقتی «خالد حسینی» در را باز کرد و هنوز اندکی از احوالپرسی رسمیمان نگذشته بود، از من پرسید: «کسوف را دیدهای؟» او بلندقد و سرحال است، میانسالی جذاب و جورج کلونیمانند.
عینکی به دستم داد و من را به پشت ساختمان برد و گفت: «بیا. درست همینجا. اینجا بهترین نقطه است.»
عینک را به چشمم زدم و به آسمان نگاه کردم. خورشید قرصی تمام است که سایه گرد و سیاه ماه روی زمین آن را از چشم ما پوشانده. شبیه هیچ چیزی نبود که تا آن زمان دیده بودم. وقتی در ماشین بودم سعی کردم خورشیدگرفتگی را ببینم، اما موفق نشدم. اما آنچه «حسینی» به من نشان داد، بسیار جذاب و نفسگیر بود. بعد از چند لحظه عینک را درآوردم و به سمت او نگاه کردم. با حالتی غرورآمیز ایستاده بود و انگار خورشید را از دریچه چشم من میدید.
وقتی مصاحبه را شروع کردیم، با همان دقت تمام به سوالهای من توجه میکرد. قبل از اینکه فرصت کنم ریکوردر را روشن کنم، من را با سوالاتی درباره اینکه که هستم و از کجا آمدهام، بمباران کرد. به نظر میرسد سفرهای او به سرتاسر جهان به عنوان سفیر حسننیت پناهندگان در کمیساریای عالی سازمان ملل متحد (UNHCR)، حس سپاسگزاری او را نسبت به زندگی و آدمهایی که رودرروی او قرار میگیرند، افزایش داده است.
«خالد حسینی» بیش از ۱۰ سال است که این سِمَت را به عهده گرفته و اخیرا در اوگاندا فعالیتهایی را تحت نظر سازمان ملل برای پناهندگان انجام داده است. اولین فعالیتهای او صحبت کردن با جنگزدگان افغانستان، چاد، عراق، اردن و اوگاندا بود که از کشورشان فرار کرده بودند. او داستان این افراد را همانطور که قصه «امیر» و «هزاره» را در رمان پرفروش سال ۲۰۱۳ خود یعنی «بادبادکباز» روایت کرده بود، مینویسد.
اگر نویسنده دیگری با چنین موفقیت پیشبینینشدهای («بادبادکباز» تنها در آمریکا بیش از هفت میلیون نسخه فروش داشت) روبهرو میشد، شاید از جایگاه جهانی خود عقب میماند. اما «حسینی» که خود از جنگ گریخته، به این امید که نوشتههایش جهان را متوجه گرفتاری آنها کند، خود را متعهد دانسته تا زندگی پناهندگان را به آرامی ثبت کند.
در اینباره میگوید: همه میدانند که آنجا جنگ است، اما زمانی که تو معنای جنگ را حس میکنی به نظر من برای بسیاری از مردم کاری نکردن درباره آن حتی در مقیاس کوچک، غیرقابل درک است. به سادگی نادیده گرفتن یا از کنار این مسئله گذشتن هم سخت میشود. این مسئله وجدان تو را تحریک میکند.
میشود گفت مأموریت اصلی «خالد حسینی» به عنوان یک نویسنده، تحریک کردن وجدان جهان غرب است. زمانی که روسیه در سال ۱۹۷۹ به افغانستان حمله کرد، پدر او یک دیپلمات بود که در پاریس کار میکرد. خانوادهاش به فرانسه و سپس به آمریکا رفتند و «خالد» که در آن زمان ۱۵ سال داشت، چیز زیادی از زبان انگلیسی نمیدانست.
او وارد دانشکده پزشکی شد و به عنوان یک دکتر در کالیفرنیا مشغول به کار شد. همزمان که در کسوت پزشکی فعالیت داشت، به این امید که دیگران هم بدانند زندگی در وطن او چگونه است، نگارش رمان «بادبادکباز» را شروع کرد.
«حسینی» در اینباره میگوید: من انتظار داشتم این کتاب بر افرادی تاثیر بگذارد که به این منطقه علاقهمند هستند، کسانی که شاید به طور ویژهای به افغانستان علاقه داشتند. اما میزان توجهی که این کتاب به خود جلب کرد، کمی غافلگیرم کرد.
«بادبادکباز» به مدت ۱۱۰ هفته در فهرست پرفروشترینهای «نیویورکتایمز» باقی ماند. «خالد حسینی» با انتشار «هزار خورشید تابان» در سال ۲۰۰۷ این مسیر را ادامه داد و دو کتاب اول او در سطح جهانی به فروشی ۳۸ میلیون جلدی دست پیدا کردند. اما او پیش از نوشتن کتاب سوم خود یعنی «و کوهها طنین انداختند» (۲۰۱۳) همکاریاش را با UNHCR آغاز کرد. فعالیت در مقام سفیر حسن نیت این کمیساریا، به اذعان خود «حسینی» تجربهای بوده که او را به عنوان یک نویسنده تغییر داده است.
این داستاننویس در اینباره میگوید: فکر میکنم سومین کتابم ملایمتر بود. کمتر درگیر کهنالگوها بود و کمتر پیچیدگی داشت. جابهجایی، پناهندگی و اینجور مسائل هنوز با من هستند... فکر میکنم من الان زندگی میکنم و ذهنم در مقایسه با زمانی که «بادبادکباز» را مینوشتم، درگیر مسائل بزرگتر است، نه اینکه به اشغال آنها درآمده باشد.
جدیدترین کار او داستان کوتاهی به نام «دعای دریا» است که با همکاری گاردین و UNHCR به یک پروژه واقعیت مجازی تبدیل شده است. «دعای دریا» داستانی مختصر و ویرانکننده است که از زبان پدری که پسرش را با قایق از سوریه خارج کرده، روایت میشود. این پدر در واگویههای خود مدام دعا میکند که آبهای وسیع دریا، فرزندش را ایمن نگه دارد.
این رماننویس با دیدن عکسی که سال ۲۰۱۵ از جسد «آیلان کردی» ـ کودک سهساله سوری که در ساحل بدروم پیدا شد ـ انتشار یافت، به نگارش این اثر تصمیم گرفت. زمانی که جسم بیجان این کودک در ساحل ترکیه پیدا شد، تصاویر شوکهکننده آن واکنشهای جهانی را برانگیخت و این کودک را به نمادی تراژیک از بحران سوریه تبدیل کرد. از زمان مرگ این کودک خردسال، حداقل ۸۵۰۰ نفر دیگر در دریای مدیترانه جان خود را از دست دادهاند.
«خالد حسینی» درباره الهام گرفتن از این تصویر غمانگیز میگوید: وقتی من این عکس را دیدم، به تمام کارهای ناپیدایی که برای بزرگ کردن یک کودک انجام شده، فکر کردم. تمام نگرانیهای شخصی، اضطرابهای شخصی، مطمئن شدن درباره اینکه بچهها فلان چیز را دارند یا به خوبی غذا خوردهاند، اینکه واکسنشان را زدهاند، لباسهایشان اندازه است، آیا ناراحت نیستند، آیا خوب خوابیدهاند، قرصهای ویتامینشان را خوردهاند... ما همیشه نگرانیم و برای فراهم کردن رفاه بچههایمان تلاش میکنیم. اینکه همه این کارها را انجام دهی، تمام عشقت را برای فرزندت خرج کنی، بعد ببینی آن جسد بیجان با صورت روی ساحل افتاده...
پروژه واقعیت مجازی «دعای دریا» توسط «لیز ادواردز» به یک نقاشی سهبعدی بزرگ تبدیل شد که بیننده را دربرمیگیرد. در این نقاشی از فناوری تیلت براش استفاده شده تا پخش شدن و درخشش رنگها با وضوح دیده شوند. «عادل اختر» ـ هنرمند برنده جایزه «بفتا» ـ روایت این پروژه را بر عهده دارد. همچنین «دیوید کولتر» با همکاری گروه «کرونوس» موسیقی این اثر را ضبط کردند.
وقتی متن «دعای دریا» را میخوانم، نه تنها مسخ زیبایی آن میشوم، بلکه تحت تاثیر پوچی و بیحاصلی آن قرار میگیرم؛ پدری به دریا التماس میکند اما دریا یا نمیتواند یا نمیخواهد به دعاهای او پاسخ دهد.
از «حسینی» میپرسم با اینکه طی یک دهه گذشته، بیشتر در تاریکترین جنبههای وضعیت بشری غرق بوده، و آیا هنوز هم مثبتاندیش است یا نه، در پاسخ میگوید: اگر ایمان و اعتمادبهنفس این را نداشتم که انجام دادن این کار تغییری ایجاد میکند، در دنیایی واقعا منفی زندگی میکردم و هیچ راهی برای مفید زندگی کردن برایم وجود نداشت. اگر اینطور بود، بازی واقعا تمام میشد. با این روش حداقل امیدی وجود دارد که فردی با این داستانها ارتباط بگیرد.
امیدواری «خالد حسینی» تأثیرگذار است. اینکه در خانه امن و راحت خود در کشوری که درگیر جنگ نیست، بنشینی و خوشبین باشی یک چیز است، اما اینکه سفر کنی و با افرادی که از تاریکی غیرقابل توصیف فرار کردهاند، ملاقات کنی و هنوز احساس کنی میتوانی و باید تغییری هرچند کوچک ایجاد کنی، مسئلهای کاملا متفاوت است.