علیرضا بهشتی
علیرضا بهشتی در روزنامه اعتماد در یادداشتی نوشت: اين نوشتار گفتار يکي از استادان برجسته حوزه علميه را در اينکه تبعيت از رئيس جمهور به منزله تبعيت از خداوند است، با دقت بيشتري مورد بررسي قرار مي دهد که ابتدا استناد ايشان به کلام امام علي(ع) مورد توجه قرار مي گيرد. لذا لازم است آنچه در بيانات شان آمده را مرور کنيم؛
آن جمله يي که در ميان همه اين خطبه انتخاب کردم، براي توجه دادن به نکته يي است که براي بسياري از ما مورد غفلت واقع مي شود.
حضرت در ابتداي خطبه اشاره مي کنند که اصولاً حق از کجا پيدا مي شود و به مطلبي اشاره مي کنند که در هيچ يک از مکاتب فلسفه و حقوق درست تبيين نشده.
ايشان مي فرمايند حق از جايي پيدا مي شود که کسي مالک چيزي باشد، اختيارش را داشته باشد. همه هستي مملوک خداست. هر کس هرچه دارد، از خداست. ريشه همه حقوق از خداي متعال است و اولين حقي هم که در عالم شکل مي گيرد، حق خدا بر بندگان است ولي خداي متعال از باب لطف و عنايتي که به بندگان دارد، حق را يک طرفه قرار نداده و فرموده من بر شما حقي دارم و شما هم بر من حقي داريد؛ حق من بر بندگانم اين است که اطاعت کنند، حق آنها هم اين است که پاداش درخوري به آنها عطا کنم.
و بعد مي افزايند؛ بعد از حق خدا نوبت به اين مي رسد که خدا حقي بر بندگان، بعضي بر بعضي ديگر قرار داده است، چون همه بندگان خدا هستند و اگر حقي هم داشته باشند، خدا آن حق را به آنها مي دهد، پس هر بنده يي هم که حقي دارد، خدا به او داده، مثل حقي که پدر بر پسر دارد، حقي که همسايه بر همسايه دارد.
حقوقي است که بندگان به هم دارند اما اين حقوق را خدا براي بندگان قرار داده است. همه هستي از خداست و هر چه از لوازم هستي است، از خداست. اين در مقدمه خطبه آمده است تا اينکه مي رسد به اينجا ، از حق خدا که اصل حقوق است، بگذريم، بزرگ ترين حقي که خدا براي يک انسان نسبت به انسان ديگر قرار داده است، حقي است که والي بر مردم و مردم بر والي دارند که متقابل است؛ حقي که سرپرست جامعه بر جامعه دارد و بالعکس. اين بالاترين حقي است که خدا براي انساني نسبت به انسان ديگر قرار داده است.
قوام اين کشور به اين است که اين مردم اطاعت رهبرشان را، اطاعت از خدا مي دانند، چون دين با سياست توام است. وقتي امام مي فرمايد جبهه ها را پر کنيد، مردم همچون نماز خواندن اين را واجب مي دانند.
وقتي مي فرمايد مصوبات حکومت هاي اسلامي واجب الاطاعه است، مردم آن را همچون امري واجب مي پذيرند. آنچه رمز پيروزي اين انقلاب بود، اين بود که مردم اطاعت از رهبر اين حکومت را همچون اطاعت از خدا براي خود مي پنداشتند و محبت اين حکومت را محبت خدا مي دانند. همان پيامبر فرمود اجر رسالت پيامبر، محبت اهل بيت است. اجر قيام و انقلاب امام، محبت جانشين اوست . اين است که مردم را آنچنان با رهبرشان جوش مي دهد که از هم انفکاک ناپذير هستند.
سپس به نکته اصلي مورد نظر ما مي رسند که؛ يکي از آرزوهاي مردم در اقشار مختلف اين است که رهبرشان را ببينند. کجاي عالم چنين چيزي را سراغ داريد؟ و اين نيست چون که او را جانشين امام زمان مي دانند، ديدن ايشان را همچون ديدن امام زمان مي دانند، البته نه اينکه خود ايشان، بلکه پرتويي از وجود مقدس امام زمان را با ديدن ولي فقيه مي بينند.
امام رحمه الله مي فرمود جان من، فداي خاک پاي امام زمان (روحي لتراب مقدمه الفداه). مقام امام زمان را با کسي نمي توان مقايسه کرد اما اين يک پرتويي است از ايشان. اين رمز پيروزي و رمز پيشرفت و دوام در مقابل همه توطئه هاست که اين را مي خواهند بگيرند. خوب هم درک کردند و تشخيص دادند. متاسفانه در درون جامعه ما آن طور که بايد و شايد به اين مساله توجه نشده و نمي شود.
عموم مردم ما، همين مردمي که نمازخوان و مسجدي و متدين هستند، اين چيزها را خوب درک مي کنند، اما خواصي که مسووليت پذير هستند در پست هاي مختلف، آنها خيلي باورشان اين نيست. آنها خيال مي کنند رهبر هم همچون رئيس جمهور است. اين يک جور پست است و آن هم يک جور ديگر و چندان هم فرقي ندارد. همان طور که انتخاباتي مي شود و زد و خورد مي شود، آن هم همين طور است.
فرقي نمي کند، يک عده طرفدارشان هستند و يک عده نيستند. در صورتي که ماهيت اين دو با هم تفاوت ماهوي دارد، آن يک رهبر ديني و جانشيني امام زمان دارد و آن ديگري نماينده يي که مردم انتخابش کردند. اين دو با هم خيلي تفاوت دارد. بله رئيس جمهور وقتي از طرف ولي فقيه نصب شد، مي شود عامل او و آن پرتوي قداستي که او دارد، بر اين هم مي تابد.
وقتي شد رئيس جمهوري اسلامي و حکمش را از رهبر يعني از جانشين امام دريافت کرد، آن قداست بر اين هم مي تابد. آن وقت اطاعت رئيس جمهور، اطاعت مجلس و ساير نهادهاي قانوني هم مي شود اطاعت خدا. اما حساب رهبر جداست. اطاعت از ايشان اطاعت از امام زمان و خداست. مردم براي او مقامي قائل هستند که گويا از لب هاي ايشان شنيده اند او نايب من است.
البته چنين چيزي نيست چون نصب، نصب عام است، يعني گفتند در زمان غيبت، کساني که واجد اين شرايط هستند، از طرف امام زمان نيابت دارند. شخص تعيين نشده، اما بعد از اينکه خبرگان تاييد کردند بهترين شخص درخور اين مقام، فلان شخص است، مصداق اين تعريف تاييد مي شود، به هر حال «من اعظم تلک الحقوق» والي خطبه اميرالمومنين، همان رهبري است که ما امروز از او ياد مي کنيم. در اول خطبه هم همين است حقي که من به شما دارم، آن نکته يي که من خواستم در اين مقدمه عرض کنم، اين است که عزيزان ما توجه بيشتر به اين مساله داشته باشيد که دينداري فقط نماز خواندن نيست، اطاعت از رهبر شرعي و قانوني، اين هم جزء دين ماست.
من نمي گويم، بلکه اميرالمومنين مي فرمايد. بالاترين حق، همين حق است. مردم هم حق دارند. مردم حق شان اين است که رهبر تمام توانش را صرف اجراي احکام اسلامي و رفع نيازهاي مردم کند. اگر کوتاهي کند، حق مردم را ادا نکرده است. اگر به جاي اينکه شب ها و روزهايش را صرف اين کند که ببيند مصلحت مردم چه چيزي را اقتضا مي کند، در روابط بين الملل چه چيزي اقتضا مي کند، حتي برود سفر زيارتي و به اين نياز مردم رسيدگي نکند، مسوول است، و اگر بدانيم هرچه فکر کنيم، کم است، خدا چه نعمتي را به ما داده که بعد از هزاران سال تاريخي که داريم از تاريخ خودمان و اسلام بگرديم، در حکامي که در کشورهاي اسلامي و غيراسلامي بوده اند، چنين رهبري با چنين جامعيتي نمي يابيم.
و سرانجام به بخش حقوق مردم بر رهبر مي رسند؛ حالا اگر فرصت کرديد و اين خطبه را کامل خوانديد، نکته هاي عظيمي در آن پيدا مي کنيد. ممکن است مثلاً شما به ذهن تان بيايد که پست رهبري در افق بالايي است و کساني مي توانند به آنها کمک کنند که هم طراز خودشان باشند.
فرض کنيد وزرا مي توانند به رئيس جمهور کمک کنند، علما و مراجع مي توانند به رهبر کمک کنند. در دنباله خطبه داريم که در عالم هيچ کسي نيست که نتواند به رهبر جامعه اسلامي کمک کند. همه مي توانند؛ کوچک و بزرگ و هيچ کس مستثني نيست در اينکه اين حق را ادا کند. مثلاً کساني در قواي نظامي، مجريه، مقننه، قضائيه و... فکر کنند اينها دارند به وظايف شان عمل مي کنند، ما ديگر چه کاره ايم، من طلبه، هنرمند، دانشجو، ما چه کار به مسوولان کشور داريم، اگر چنين چيزي به فکر کسي بيايد، اميرالمومنين در همين خطبه پاسخ آنها را داده است، که هيچ کس کوچک تر از اين نيست که بتواند به حاکم اسلامي کمک کند.
همه اين عظمت را دارند که کمک کنند و بايد هم کمک کنند. حاکم اسلامي هر کس باشد، بزرگ تر از آن نيست که بزرگ تر از کمک مردم باشد. هر کس در هر حدي باشد به کوچک ترين افراد جامعه نياز دارد، يعني هيچ مسلماني نبايد خودش را نسبت به مسائل اجتماعي معاف بداند، کلکم راع و کلکم مسئول. با توجه به موضوع بحث نوشتار حاضر، مي توان نکات مهم در سخنان ايشان را به طور خلاصه چنين برشمرد؛
1- در نظام جمهوري اسلامي، رهبر جانشين امام زمان (عج) است و قداست امام معصوم (ع) به او سرايت مي کند.
2- هنگام تنفيذ حکم رياست جمهوري از سوي رهبري، اين قداست به رئيس جمهور هم سرايت مي کند.
3- حق متقابل مردم نسبت به رهبري نظام اسلامي اين است که نسبت به امور سياسي جامعه بي تفاوت نبوده و آگاه باشد که صرف نظر از جايگاهي که هر کس دارد، مي تواند به او کمک کند.
حال خطبه 207 نهج البلاغه که در تاييد اين ديدگاه برگزيده اند را مرور مي کنيم تا معلوم شود چه اندازه مويد ديدگاه ايشان است. با اينکه خطبه مذکور طولاني است، اما ترجمه تمامي آن را در اينجا مي آوريم تا فضاي کلام امام علي (ع) را آن طور که منعقد شده بازشناسيم؛
اما بعد، بي گمان خداي سبحان مرا بر شما- با ولايت امرتان- و شما را بر من حقي رقم زده است و اين حقوق متقابل ميان من و شما برابر است. حق را در مقام سخن فراخ ترين ميدان است، ولي در عمل و پاسداري انصاف تنگنايي بي مانند چرا که حق چون به سود کسي اجرا شود ناگزير به زيان او نيز به کار رود و به زيان هر کس اجرا شود به سود او نيز جريان يابد.
اگر بنا بود در موردي حق يک سويه اجرا شود چنين موردي تنها از آن خداي سبحان بود، نه آفريده هاي او، چرا که او بر بندگان قدرتي است بي کران و قلمرو سرنوشتي که او رقم زده است، عدالت ناب است بي گمان. با اين همه در اين مورد نيز حق را به گونه يي متقابل نهاده است؛ حق خويش را بر بندگان فرمانبري بي چون و چرا و در برابر پاداش آنان را- از سر فضل و کرم و فزوني و گشايشي که خداوندي او را سزاست- دوچندان رقم زده است.
در اين ميان خداوند حقوق متقابل در روابط اجتماعي انسان ها را بخشي از حقوق خود رقم زده است که بزرگ ترين بعد آن، حقوق متقابل مردم و زمامداران است و اين فرضيه يي الهي است که خداوند سبحان آن را براي هر يک بر ديگري واجب کرده است، پس آن حقوق متقابل را نظام همبستگي و راز شکوه دين شان خواسته است. چنان که ملت سامان نيابد مگر با اصلاح زمامداران و زمامداران اصلاح نشوند جز با استقامت ملت.
پس هرگاه ملت حق والي را بپردازد و زمامدار نيز حقوق ملت را پاس دارد حق در ميان شان شکوه يابد، راه هاي دين استوار شود، شناسه هاي عدالت راست شود و سنت ها در روندي فراخور جريان يابد. بدين سان زمانه اصلاح مي شود، به ماندگاري دولت اميد مي رود و آزمندي دشمنان به نوميدي مبدل مي شود.
ولي هنگامي که ملت بر زمامدار خود چيره خو شود و زمامدار با ملت خود از در زورگويي درآيد، اختلاف کلمه رخ مي دهد، نشانه هاي جور آشکار مي شود، دغلکاري در دين فزوني مي يابد و راه هاي اصلي سنت بي رهرو مي ماند. هوا و هوس مبناي عمل قرار مي گيرد و احکام به تعطيل کشيده مي شود. بيماري هاي نفساني فزوني مي گيرد، چنان که از تعطيل حق، هرچند بزرگ باشد و عملي شدن باطل، هرچند چشمگير، کسي احساس نگراني نمي کند. از اين رو نيکان به ذلت مي افتند و بدان عزت مي يابند و بندگان از خدا کيفري گران مي بينند.
پس بر شما باد پند دادن متقابل در اين زمينه و همکاري نيک بر آن، چراکه هيچ کس هرچند بر خشنودي خدا سخت حريص و در سختکوشي و مبارزات عملي سابقه اش طولاني باشد نمي تواند به ژرفاي اطاعت خداوند- چنان که او را شايسته است- راه يابد. اما بخشي از حقوق واجب الهي بر بندگان اين است که در حد توان و استعداد خويش از نصيحت دريغ نورزند و بر اجراي حق در ميان خود همکاري کنند.
هيچ کس- هرچند در شناخت و اجراي حق جايگاهي عظيم يابد و در کسب فضيلت ديني پرسابقه و پيشتاز باشد- در چنان مقامي نباشد که در اجراي حقوق الهي که بدو تکليف شده است، بي نياز از ياري ديگران باشد و از ديگر سو هيچ کس- هرچند نفوس کوچکش بشمارند و چشم ها حقيرش ببينند- کمتر از آن نباشد که در اين زمينه کمکي بدهد يا کمکي بستاند.
چون سخن حضرت به اينجا رسيد مردي از اصحاب با گفتاري طولاني که در ضمن آن حضرتش را ثناي فراوان گفت و پيروي و گوش به فرمان بودنش را يادآور شد، مولا را پاسخ گفت و امام سخن خويش را چنين پي گرفت؛ بي گمان ناچيز ديدن همه چيز در برابر بزرگي خداوند بخشي از حقوق او است بر هر آن که شکوه خداي را در ژرفاي جان پذيرا باشد و او را در قلب جايگاهي شکوهمند دهد و بي شک سزاوارترين کس به اين ويژگي هم او است که نعمت خداوند بر دوش اش بيشتر سنگيني مي کند و از نيکي هاي سراسر لطف حق بهره يي افزون تر دارد، که بي ترديد نعمت خداوند بر دوش هر کس سنگيني کند، حق الهي نيز بر وي بزرگي گيرد.
بي گمان از پست ترين حالت هاي زمامداران جامعه در نگاه مردم شايسته اين است که به اين گمان متهم شوند که دوستدار ستايش اند و سياست کشورداري شان بر کبرورزي بنا يافته است. و به راستي که من خوش ندارم اين پندار در ذهن تان راه يابد که به چاپلوسي گراييده ام و شنيدن ثناي خويش را دوست دارم.
من- با سپاس از خداوند- چنين نيستم اما اگر چنين نيز بودم، آن را به عنوان خاکساري در برابر خداوند سبحان- که به بزرگي سزاوارتر است- وامي نهادم. آري بسا که مردمان پس از درگيري پيروزمندانه، از ستايش شيرين کام شوند.
ولي از شما مي خواهم براي آنکه احياناً توانسته ام در پيشگاه خدا و شما- به انگيزه خداترسي- بخشي از حقوقي را که به گردن دارم، بپردازم و از عهده وظايف واجبي که ناگزير از انجام دادن آنم، برآيم، مرا با مدح و ثناي نيکو نستاييد و بدان سان که رسم سخن گفتن با جباران تاريخ است، با من سخن مگوييد و آنچنان که از زورمندان دژخوي پروا مي کنند، از من فاصله مگيريد و با تصنع با من نياميزيد و چنين مپنداريد که اگر با من سخن حقي گفته شود مرا گران مي آيد، و نيز گمان مبريد من بزرگداشت نفس خويش را خواهانم، زيرا آن که از شنيدن حق و پيشنهاد عدالت احساس سنگيني کند، عمل به آن دو برايش سنگين تر باشد.
پس از سخن حق و پيشنهاد عدل دريغ مورزيد، که من نزد خود برتر از آن نيستم که خطا نکنم و از خطا در کردار خويش نيز احساس ايمني ندارم، مگر آنکه خداوند در برابر خويشتن خويشم کفايت کند، که او بيش از خود من قلمرو هستي ام را مالک باشد.
آري، واقعيت جز اين نيست که من و شما همگي بندگاني هستيم در ملک پروردگاري که جز او پروردگاري نباشد. او است که حتي بخش هايي از خود ما را که- فراتر از مالکيت خودمان- در تملک دارد، و هم او است که ما را از جاهليتي که در آن بوديم به نظامي درآورد که سامان مان دهد. پس در پي گمراهي هدايت را جايگزين ساخت و از پس کوري، بينايي مان ارزاني داشت.
آنچه از کلام امام علي (ع) مي توان استنتاج کرد، عبارت است از؛
1- حقوق رهبر جامعه اسلامي و مردم حقوقي است برابر و متقابل
2- اگر قرار باشد حقوق يک سويه يي وجود داشته باشد تنها مي تواند از آن خدا باشد.
3- اما در اين مورد هم حق دوسويه است يعني فرمانبري بي چون و چراي بندگان از او و پاداش دهي به بندگان در مقابل
4- حقوق زمامداران و مردم نيز دوسويه است؛ به رسميت شناخته شدن فرمانبرداري فرمانروايان از سوي مردم و تلاش براي اصلاح زمامداران به وسيله مردم و از طريق پايداري مردم.
5- ديده باني امور از سوي مردم که هم شامل نظارت بر حکومت مي شود و هم شامل مراقبت از جامعه (امر به معروف و نهي از منکر)
6- در اين رابطه متقابل هيچ کس از ديگري بي نياز نيست.
7- رهبري جامعه اسلامي ممکن است خطا کند، مردم حق دارند او را نسبت به خطايش آگاه کنند و در اين کار بايد از زبان مدح و ستايش (که زباني است که براي خطاب کردن حاکمان ستمکار به کار بسته مي شود) سخت پرهيز کنند. نتيجه آنکه به نظر مي رسد گزينش و قرائت ارائه شده توسط آن استاد گرامي با آنچه در خطبه امام علي (ع) آمده از نظر سياق، محتوا و زمينه بحث ناسازگار است. اما مهم تر از اين ناسازگاري توجه به يک مساله مهم است يعني تفاوت ميان دو گفتمان در باب ولايت و حکومت از ديدگاه اسلام. اما پيش از ورود به اصل بحث، لازم است مقدمتاً به چند نکته توجه شود.
اول اينکه شهيد بهشتي به عنوان يک انديشمند دو ويژگي بارز دارد؛ يکي از اين ويژگي ها اين است که درک صحيحي از پيوند ميان عمل و نظر نزد وي مشهود است. اهميت اين ويژگي در اين نکته مهم نهفته که در آسيب شناسي حرکت هاي اصلاحي که در چند سال اخير در ايران شکل گرفته، مي توان از علل عدم موفقيت نهضت هاي اصلاح گرانه به فقدان درک صحيح از نوع رابطه عمل و نظر اشاره کرد.
اينکه بفهميم عمل و نظر پيوندهاي پيچيده يي با هم دارند، مي تواند راهگشاي بسياري بن بست هاي مسدود فکري و عملي باشد. در انديشه شهيد بهشتي و سيره عملي او و نوع فعاليت هاي او و در آثار باقي مانده از وي به خوبي اين درک صحيح از اين پيوند آشکار است. براي پيگيري دقيق تر موضوع خوانندگان گرامي را مراجعه به برخي از آثار وي از جمله کتاب ربا، بانکداري و قوانين مالي اسلام، کتاب بهداشت و تنظيم خانواده، کتاب اتحاديه انجمن هاي اسلامي اروپا، کتاب نقش آزادي در تربيت کودکان و کتاب سه گونه اسلام توصيه مي کنيم.
ويژگي دوم اينکه در مواجهه با انديشه شهيد بهشتي درمي يابيم با مجموعه يي منسجم سر و کار داريم که اجزاي آن با هم ربطي منطقي دارند. برخلاف اکثر انديشمندان مسلمان معاصر شهيد بهشتي به طرح مباحث پراکنده يي که نتوان آنها را کنار هم قرار داد، اقدام نمي کند. براي نمونه مي توان به کتاب شناخت اسلام (به همراه آقايان باهنر و گلزاده غفوري) که سال گذشته با تجديدنظرهايي تجديد چاپ شد، مراجعه کرد.
ادامه دارد...