bato-adv
کد خبر: ۳۲۶۴۹۱

دو روز جسد پسر و عروسم را اره می‌کردم!

«لطفاً مرا زودتر اعدام کنید؛ من نه وکیل می‌خواهم نه می‌خواهم کسی رضایت بدهد. اگر رضایت هم بدهند به حال من فرقی ندارد. با اتفاقی که افتاده چطور می‌توانم زندگی کنم. زودتر اعدامم کنید تا از این زندگی نکبت بارنجات پیدا کنم.»

تاریخ انتشار: ۱۰:۱۲ - ۲۹ مرداد ۱۳۹۶
این بخشی ازاظهارات مرد 75 ساله‌ای است که پس ازقتل هولناک پسرخوانده وعروس اش، سرهای آنها را بریده و درحوالی خیابان شیخ بهایی رهایشان کرده بود.

به گزارش ایران، «لطفاً مرا زودتر اعدام کنید؛ من نه وکیل می‌خواهم نه می‌خواهم کسی رضایت بدهد. اگر رضایت هم بدهند به حال من فرقی ندارد. با اتفاقی که افتاده چطور می‌توانم زندگی کنم. زودتر اعدامم کنید تا از این زندگی نکبت بارنجات پیدا کنم.»
 
این بخشی ازاظهارات مرد 75 ساله‌ای است که پس ازقتل هولناک پسرخوانده وعروس اش، سرهای آنها را بریده و درحوالی خیابان شیخ بهایی رهایشان کرده بود. ساعت 8:30 دقیقه 11 مرداد زمانی که سرهای زن و مرد جوان کنار بزرگراه شیخ بهایی کشف شد، شاید هیچ‌کس تصورنمی‌کرد که آنها قربانی جنایت خانوادگی شده باشند.
 
با این حال پس از کشف اجساد، تحقیقات کارآگاهان جنایی پایتخت و بازپرس منافی آذر به‌طور ویژه آغازشد تا اینکه پس از 14 روز تلاش شبانه روزی، راز جنایت‌ها فاش و متهم دستگیر شد.
 
متهم به قتل دیروز پس از انتقال به دادسرای جنایی تهران جزییات تازه‌ای درباره جنایت‌هایش افشا کرد.
 
آنطورکه شنیده‌ایم شکارچی هم هستی. نخستین شکاری که کردی یادت هست؟
بله، 6 یا 7 ساله بودم که یک کبوتر را زدم و آخرین شکارم هم...
 
وقتی کبوتر را شکارکردی چه احساسی داشتی؟
هم دلم سوخت و هم خوشحال بودم.
 
چه چیزهایی شکار کرده‌ای؟
هر چه فکرش را بکنید. من عاشق شکار بودم.
 
پس شکارچی ماهری بودی؟
خیلی. من برای خودم کسی بودم و الانم را نگاه نکنید که اینجا هستم.
 
زمانی که پسر و عروست را کشتی چه حسی داشتی؟
آن زمان جنون داشتم؛ مگر می‌شود که آدم جگر گوشه‌اش را به قتل برساند. معلوم بود که آن زمان هیچ چیز دست خودم نبوده، و گرنه چنین کاری نمی‌کردم.
 
چرا دست به اسلحه شدی؟
خسته‌ام کرده بود. خانه‌ام شده بود مثل ویرانه. تمام وسایل داخل خانه‌ام را فروخته یا شکسته بود. دیگه چیزی داخل خانه نمانده‌ بود. پسرخوانده‌ام هر شب ساعت یک نیمه شب می‌آمد و از من پول می‌گرفت. می‌گفتم شهرام من که گنج قارون ندارم؛ این همه پول را از کجا بیاورم. اما او توجه نمی‌کرد و هر بار هم دعوا وجنجال راه می‌انداخت. با این حال دلم نمی‌آمد و به او پول می‌دادم.
 
خب شهرام معتاد بود همسرش را چراکشتی؟
او بدتر از شهرام بود. نیمی از رفتارهای نامربوط شهرام به خاطر همسرش بود. همسرش معتاد بود، او این سه سال آخر از خانه بیرون نیامد و خودش را داخل خانه حبس کرده بود. باورکنید مغز هر دونفرشان به خاطرمصرف مواد مخدر و شیشه از کار افتاده بود.
 
بچه نداشتند؟
نه، 15 سال بود که زندگی می‌کردند اما بچه دار نمی‌شدند.
 
از قتل‌ها بگو؟
وقتی آنها را با اسلحه کشتم، جسد پسرم را به داخل حمام بردم و با اره برقی به 9 قسمت تقسیم‌اش کردم. این کار تا ساعت 10 شب روز بعد طول کشید. بعد از آن تکه‌های بدن را در سطل زباله سمت خیابان گیشا رها کردم و سرش را به زمین بایری که کنار بزرگراه شیخ بهایی بود برده و رها کردم.
 
بعد از آن به خانه رفتم و این بار جسد همسرش را مثله کردم، این کار هم تا ساعت 10 شب فردای آن روز یعنی 10 مرداد طول کشید و این بار هم یک شبانه روز وقت برد. من پیرم و توانم نمی‌کشید که این کار را با سرعت انجام دهم.
 
چرا سر همسر شهرام را به همان محل انتقال دادی؟
جای دیگه‌ای نداشتم.
 
بعد از آن به محل برنگشتی تا ببینی چه اتفاقی برای آنها افتاده است؟
می ترسیدم. زمانی که سر همسر شهرام را بریدم تا رها کنم یک لحظه چشمم به سر شهرام افتاد که حال بدی به من دست داد.
 
بعد از جنایت‌ها چه حسی د اشتی؟
دلم آتش گرفته بود. شهرام فرزند خوانده‌ام بود اما خودم بزرگش کرده بودم و مثل بچه خودم دوستش داشتم. وقتی این کار را انجام می‌دادم مدام گریه می‌کردم.
 
عذاب وجدان نداشتی؟
مگر می‌شود عذاب وجدان نداشته باشم. یک لحظه هم خوابم نبرد. به این نتیجه رسیدم که هیچی را نباید به زور از خدا خواست. من به زور از خدا بچه خواستم و نتیجه‌اش شهرام شد.
 
چرا خودت را معرفی نکردی؟
به خاطر همسرم؛ تمام نگرانی‌ام به خاطر اوست.
 
فکر می‌کردی دستگیر شوی؟
هرگز، حتی یک درصد هم احتمال نمی‌دادم. اگر می‌دانستم ردی از من زده می‌شود سرها را دفن می‌کردم تا هرگز دستگیر نشوم.
 
چرا بچه‌ای را برای سرپرستی نیاوردی؟
اقدام کردیم اما هر چه فکر کردیم دیدیم نمی‌شود. اگر پسر می‌آوردیم به همسرم نامحرم می‌شد و اگر دختر می‌آوردیم به من. شهرام بچه خواهر زنم بود و به هر دوی ما محرم می‌شد.
 
شهرام با همسرش چطور آشنا شد؟
نمی دانم، همانطوری که خیلی ازخانم‌ها با همسرانشان آشنا می‌شوند.
 
شما مقیم انگلستان هستی و در سازمان‌های امنیتی رژیم سابق هم کار می‌کردی؟زمانی که در انگلیس بودی کسی را به قتل نرساندی؟
پیرمرد سکوت می‌کند و سرش را پایین می‌اندازد. اما اجازه سؤال بعدی را به خبرنگارما نمی‌دهد. بعدهم راهی بازداشتگاه می‌شود.
bato-adv
مجله خواندنی ها
انتشار یافته: ۱