روزنامه خراسان ماجرای مراجعه مردی به کلانتری مشهد را گزارش کرده است.
در این گزارش آمده است:
مرد 38 ساله با بیان این که همسرم پاسخ محبت ها و حمایت های مرا با بی مهری داد و زندگی ام را به خاک سیاه نشاند، به کارشناس اجتماعی کلانتری شهید هاشمی نژاد مشهد گفت: 10 سال قبل با شور و شوق خاصی کت و شلوار دامادی ام را پوشیدم و به خواستگاری «ترانه» رفتم. او دیپلم گرفته بود ولی من در همان دوران راهنمایی ترک تحصیل کردم و وارد بازار کار شدم. با این همه، این اختلاف اندک تحصیلی را هیچ گاه در زندگی آینده ام مهم نمی دانستم و تنها به سعادت و خوشبختی ترانه می اندیشیدم، دوست داشتم همه امکانات و خواسته های همسرم را برآورده کنم تا مشکلی در زندگی نداشته باشد.
زندگی شیرین و عاشقانه ما با به دنیا آمدن «پریسا» رنگ و بوی بهشتی گرفت. از آن روز به بعد «پریسا» لذت زندگی ما را دو چندان کرد و ما برای آینده او نقشه های فراوانی می کشیدیم. 6 سال با سعادت و خوشبختی در کنار یکدیگر زندگی کردیم تا این که روزی «ترانه» از علاقه اش به ادامه تحصیل سخن گفت. من هم که دوست نداشتم در برابر خواسته های او مقاومت کنم، برای ادامه تحصیل او رضایت دادم. ابتدا تصورم این بود که ترانه در شهرستان محل زندگی خودمان به تحصیل می پردازد اما وقتی نتایج کنکور روی سایت ها قرار گرفت، مشخص شد همسرم در یکی از دانشگاه های مشهد پذیرفته شده است.
این موضوع مرا نگران کرد چرا که ادامه تحصیل همسرم در یک شهر دیگر با مشکلات زیادی همراه بود. اگرچه فاصله شهرستان محل زندگی ما تا مشهد زیاد نبود و همسرم می توانست رفت و آمد کند ولی باز هم نگهداری از پریسا و رسیدگی به امور منزل از جمله مشکلاتی بود که بر نگرانی ام می افزود.
با همه این ها، وقتی شور و شوق او را برای ادامه تحصیل دیدم به ناچار موافقت کردم اما گاهی همسرم به دلیل تاریکی شب یا برگزاری کلاس های جبرانی یا امتحانات نمی توانست به شهرمان بازگردد و در خوابگاه دانشگاه ساکن می شد. با آن که مخالف اقامت او در خوابگاه بودم ولی همسرم به این روند ادامه داد و آرام آرام رفتارش تغییر کرد، کار به جایی رسید که دیگر به من و پریسا بی توجه شده بود و گاهی حتی پاسخ تلفن هایم را نمی داد.
در همین شرایط او گفت در شرکتی مشغول به کار شده است تا بتواند هزینه های تحصیلی اش را تامین کند. مخالفت های من هم هیچ فایدهای نداشت چرا که دیگر ترانه به من و زندگی اش کاملا بی تفاوت بود. آرام آرام زمزمه هایی می شنیدم که دیگرعلاقهای به من ندارد تا این که فهمیدم بدون اجازه من با یکی از همکارانش در شرکت به مسافرت شمال کشور رفته است.
3 روز هیچ اطلاعی از او نداشتم تا این که بعد از بازگشت از مسافرت به او اعتراض کردم و با هم درگیر شدیم. در همین حال گوشی همسرم را به زور گرفتم و با تصاویر غیراخلاقی او و همکارش روبه رو شدم، ترانه با دیدن این صحنه، گفت علاقه ای به من ندارد و قصد جدایی از مرا دارد.
نتیجه اخلاقی: حواسمون باید به شریک زندگیمون باشه چرا که ما آدمها بی جنبه ایم.