فرارو- آرمان و شهرکی؛ ابد و یک روز فیلم بیهمتایی در سینمای ایران و واجد یک خصلت یکه است. اینکه نه ضد قهرمانش که قهرمان اثر یک تریاکی است. در سرتاسر این نوشتار سعی دارم تا چنین ادعای پرچالشی را ثابت کنم یا حداقل به خوبی تبیینش کنم.
ابد و یک روز، بیشتر داستان دو برادر است یکی آلوده به تریاک و دیگری مفتخر به ترک آن. آن نکته ظریف تنیده در تاروپود اثر این است که برادر نخست در تمامی جوانب و وجوه زندگی خانواده، برتر از تمامی خواهران، مادر و برادرش میایستد. مردی بافراست تیزبین و راستگو، همگی خصال فردی و روانشناختیای متمایز.
خیلی عجیب است که ستون فقرات یک خانواده و نبض آن در دستان فرزندی تریاکی باشد. فردی که در ادبیات داستانی ما از هدایت گرفته تا پزشکزاد و تا گلی ترقی مفتخر به لقب "مفنگی" شده. در تمامی این آثار مشتی پیرپاتالِ پالبِ گور، دوران نقاهت زندگی را آغوش تریاک و منقل و وافور خویش سپری کرده و اینچنین روزگار میگذرانند.
شخصیت تریاکی خوش قلبِ مردِ" بامعرفت" گرچه پیش از انقلاب توسط بهروز وثوقی در گوزنها به تصویر کشیده شده بود، اما در سینمای پس از انقلاب چندان سابقهای ندارد؛ و این تا حدودی طبیعی است.
تریاک آن مخدری بوده که میتوانسته تا حدودی آلام برخاسته از جنگ و توسعه نیافتگی کشور را مرهم نهد و لذا با افزایش تقاضا، عرضه و قاچاقش نیز روبه فزونی نهاد و همین امر سبب شد تا سیاستمداران و متولیانی که وقت چندانی نیز برای مطالعات جامعهشناسانه و مردم شناخنی نداشتند با قوه قهریهای ستبر، سراغ "سوداگران مرگ" رفته و لذا زندگیهای بسیاری از فرزندان این مرزوبوم در کشاکش میان نظامیان و قاچاقچیان بر باد رفت و ایران در صدر کشورهای سازمان ملل شد که در ازای فداکاریهایش در این معرکه، چیزی جز تقدیرهای هیچ و پوچ از سازمانهای بین المللی دریافت نداشت.
با چنین پیشینهای انتظار نمیرفت که تریاکیهایی که آب به آسیابِ یک دلال مواد مخدر میریختند بازنمود رسانهای مثبتی در سینما و تلویزیون داشته باشند. ابد و یک روز تابوی نمایش وجوه مثبت فرد تریاکی یا همان مفنگی ادبیات داستانی را شکسته است. همان کاری که کمال تبریزی بنحوی زیبا و شایسته در "لیلی با من است" با طنز در سینمای جنگ کرد و ده نمکی در اخراجیها لوث و کم مایه اش ساخت.
حال، ابد و یک روز نقطه عزیمت تحلیل انسان شناختی-روان شناختی از شخصیت سینماییِ نوظهورِ "تریاکی مظلومِ مهربانِ با معرفت" در سینمای پس از انقلاب است؛ و به واسطهی ارایه چنین تحلیلی است که اثر را سایکودرامی میدانم که دیدن اش برای معتادان، سرپرستان کمپهای مساله زای ترک اعتیاد، معاونین اجتماعی و فرهنگیِ نیروی انتظامی و ستاد مبارزه با مواد مخدر، قضات، صداوسیمایی ها، و همهی خانوادههای درگیر پدیده اعتیاد، ضروری و مفید میدانم.
شاید کمی عجیب باشد که فردی تریاکی، آنقدر مسئولیت داشته باشد که به "پرکردنِ لاتیِ" خواهرزاده اش واکنشی درخورداشته باشد. دلسوز مادر باشد و مادر نیز بنا به طبیعت مادری، دلسوز او، و هوای خواهرانش را به هروجه داشته باشد گیرم که او را داخل آدم حساب نکنند.
ابد و یک روز، اخلاقی عمل کردن در مواجهه با فرد معتاد را پاس میدارد آنجاکه مامورین قلدر و قلتشنِ کمپ ترک اعتیاد را مشتی مهاجم به تصویر میکشد که بی محابا به خانهها هجوم میبرند یا آنجاکه به سوء استفاده پیمان معادی از اندوخته برادر معتادش اشاره دارد یا حداقل چنین احتمالی را مطرح میسازد.
باری! دزدی مجاز نیست حتی از یک فرد معتاد به تریاک. اوج نگاه اخلاقی و انسانیِ خالق اثر به پدیده "تریاکی" آنجاست که مسئولیت و تکلف کشیدن بار و ثقل دراماتیک فیلم را بر دوش او میگذارد: برادر معتاد، به خواهرش سمیه دختر دمِ بختی که میل به ازدواج با نوجوانی افغانستانی را دارد؛ با بغضی سرشار زنهار میدهد که سمیه نرو! که اگر بروی مادر میمیمرد که خانواده متلاشی میشود.
بازی درخشان نوید محمد زاده در این سکانس هیچ کم ندارد درونی ذاتی و فوق العاده اثرگذار. بی شک همین تک سکانس کافی است تا بسیاری از اعضای خانوادههای درگیر با اعتیاد با نگاهی دل سوزانهتر علمیتر و اخلاقیتر با عضو معتاد خود مواجه شوند. مفنگیِ داستانهای ایرانی به تحلیلگر عمیق تیزهوش و منصفی تبدیل شده که نقدی درخور به نهاد ازدواج در اوضاع کنونی ایران وارد میکند گیرم که ازدواج با یک تبعه افغان. با یک تریاکیِ پرنسیپ دار مواجه ایم و با شکیلترین و باکلاسترین کاراکتر یک افغانستانی در سینمای ایران که با بیل و کلنگ و استامبولیِ پرِ ملات سیمان و گچ نسبتی ندارد. نقد نهاد ازدواج همین طوراش هم دشوار شده چه رسد به اینکه از سوی یک تریاکی باشد.
گو اینکه در عین حال، عشق، عشق نابِ بی بدیل در فیلم تجلیل میشود. محسن در جملهای زیبا و دلنشین آنجا که همگی بر ازدواج سمیه صحه گذاردهاند میگوید که: پسر خوبیه، ولی این دوسش نداره. این یکی دیگرو دوس داره من میدونم.
چه کسی دوست دارد که از یک تریاکی که درون حریم خانواده، ساز جدایی طلبی کوک کرده و بالکنی خانه آشپزخانه یا انباری را به شیره کش خانه بدل کرده سخن از عشق بشنود. اما این حقیقتی است ناگفته و به حاشیه رانده شده که تریاکیِ آدم حسابی کم نداشته و نداریم. گویا خصلتی در برخی معارف یا سبکهای زندگی هست که فرد را به سمت اعتیاد یا مرگ میکشاند. یا صاحب آن علم یا معرفت چنین تصور میکند که لابد چنین است. د
ر سکانسی از فیلم هجوم بربرها به کارگردانیِ دنیس آرکند با صحنهای غریب و تابو در رسانههای ایران مواجهیم. دو پلیس مبارزه با مواد مخدر بر درگاه خانه یکی از ساقیانِ بنام تریاک در پاریس کمین گذاشته اند و مشتریان را یکی یکی نظاره میکنند: استاد معروف فلان دانشگاهِ مشهور، متخصص جراح حاذق فلان بیمارستان بزرگ شهر، فلان و بهمان شاعر یا نویسنده سرشناس. اگر نخواهیم همچون دوترته دیوانه و افسارگسیخته در فیلیپین به مصاف اعتیاد و معتادها برویم باید از مجرای شناختی که سایکودرامهایی همچون ابد و یک روز حاصل میکنند اقدام کنیم.
در روانشناسی اجتماعیِ نظریهای جالب هست از روان شناس معروف آمریکایی، لئون فستینگر.
بر اساس این تئوری اگر دو شناخت همزمان، اما متعارض نسبت به یک چیز یا یک فرد داشته باشیم مغز جهت کاهش بار روانی ناشی از دو شناخت متضاد سعی میکند تا اطلاعات مربوط به یکی از آن دو را تقلیل داده نسبت بدان شک ورزد یا ردش کند؛ و پاشنه آشیل ابد و یک روز درست همینجاست که فکری به حال همین تعارض ایجاد شده در ذهن مخاطبین نکرده: بار روانی ناشی از تقابل اعتیاد به تریاک از سویی و ویژگیهایی همچون مهربانی، عالم بودن، فراست و مظلوم بودن و گوشه گیری یک تریاکی از سوی دیگر. این البته تکلیفی مالایطاق است از فیلمی که آوانگارد و پیشرو و پیشکسوت است و سعی دارد تا راه را برای دیگران هموار سازد. طبیعتا و آشکارا ابعاد اجتماعی پدیده اعتیاد که در رسانهها بازتاب دایمی دارند کم نیستند. مخاطب آشنا با این ابعاد و تبعات نمیتواند به سادگی با شخصیت محسن همذات پنداری کند. این البته مشکل اعتیاد به تریاک است نه مشکل فیلم.
محسنِ خوبِ شجاع فداکار، شیرازه زندگی جمعی در محیط خانواده را از سویی و زیست اجتماعی در شهر را به خطر افکنده. او یک دلال مواد مخدر نیز هست. زندگی بسیاری را تباه کرده و با حیثیت و اعتبار اجتماعی خواهران و برادرانش بازی کرده است. تریاکیها غالبا دچار نوعی بی تفاوتی اجتماعی میشوند که به خودخواهیهای بسیار درآمیخته است. فرم ظاهری چهره و اندامشان غیرمعمول میشود؛ صدایشان خش برمیدارد؛ کم تحرک میشوند و از سروته کار میزنند تا فی الفور به وصال منقل نایل شده از خماری بیرون بیایند؛ به خواستههای اعضای خانه وقعی نمینهند و عالم هپروت را با تمامی ویژگیهایش به هرچیزی در عالم واقع ترجیح میدهند.
به هر روی، ابعاد انسانشناختی و روانی تریاکی بودن برای نخستین بار است که در یک درام خوش ساخت ایرانی برجسته شده و شایسته مداقه و مطالعه. از ابعاد اجتماعی آن، کم سخن و فیلم گفته و ساخته نشده.
در کشوری با چندین هزار مبتلا به افسردگی نباید تنها در حومههای شهر و حلبی آبادها به دنبال تریاکیها گشت بوی تریاک در آن وسطها و آن بالابالاها نیز به مشام میرسد. سالها پیش پذیرفتیم که تریاکی بودن جرم نیست حال مهم است که با تقب زدن درون ذهن یک تریاکی که شاید همین همکار یا دوست قدیمی و نزدیکمان یا عضوی از خانوادمان باشد بدانیم که در کله اش چه میگذرد و حرف حسابش چیست و اشکالی ندارد که اگر به خویشتن داری خودمان اعتماد داریم که دامانمان به این راحتیها لکه دار نمیشود؛ شده پای منقل و صحبت اش نیز بنشینیم شاید که راه چارهای پیدا شد.