فرارو در برابر عظمت وصف ناپذیر امیر مومنان ، دست ادب بر سینه می گذارد و به مناسبت سالروز میلاد خجسته آن مرد تقوا و عقل و حکمت و عدل و علم و کلام و شجاعت و عبادت ، گزیده ی مطولی از این وصیت شیرین و سرنوشت ساز را به محضر خوانندگان گرامی خویش تقدیم می کند. و آرزو می کند که روزی همگی بدین پندهای گرانبهای پدر بزرگوار خیرخواهمان عمل کنیم تا کژی ها و پلشتی ها و کینه ها و حسدها و انتقام جویی ها و تهمت زدن ها و دروغ گویی ها و دنیا طلبی ها و نکبت ها و بی شرافتی ها و ناجوانمردی ها از حیات فردی و اجتماعی مان رخت بر بندد و بتوانیم زندگی در گلستان را تجربه کنیم.
این وصیت نامه ی ارزشمند و بی بدیل را که در کتاب شریف نهج البلاغه می یابید، توسط سید مهدی شجاعی ، به روانی و زیبایی ،ترجمه شده است.
هر چه کوشیدیم تا فرازهایی را که مهم ترند برگزینیم و در لابلای متن ،عمده کنیم تا بیشتر جلب توجهتان کند ، نتوانستیم ! همه اش دلنواز و سرنوشت ساز است و آن چه در میان متن ، عمده شده است ، مهم ترین فراز ها نیست.
بخوانیم:
از: پدری که در آستانه مرگ ایستاده است.وعبور شتابناک زمان،به باور جانش نشسته است. و حیات این جهان را پشت سر نهاده است،و تسلیم روزگار گشته است.به نکوهش دنیا پرداخته است.در سرای مردگان مسکن گزیده است.وپای در رکاب عزیمت فردا نهاده است.
به: فرزندی که دل به آرزوهای محال سپرده است.و پای در مسیر نیستی نهاده است.در تیر رس بیماری ها نشسته است، و وامدار روزگار گشته است.و آماج مصائب اندوهبار قرار گرفته است.و به بندگی دنیا در آمده است.و به تجارت غرور (دنیا) مشغول گشته است.و بدهکار وادی فنا شده است.و تن به اسارت مرگ داده است. و هم پیمان دغدغه های غمبار گشته است. و هم نشین داغهای اندوهبار شده است.و در نشانه گاه آفات و بلیات،سکنی گزیده است.و زمین خورده و خاکمال شهوتها شده است.و جانشین مردگان گردیده است.
اما بعد:
تجربه عینی آشکار من از بد عهدی و بی وفایی دنیا و طغیان و سرکشی روزگار از یک سو، و آغوش گرم وگشاده آخرت،از سوی دیگر، وادارم ساخت که تمام هوش و حواسم معطوف خودم باشد،لحظه ای چشم از خودم برندارم و به دیگری نسپارم. فهمیدم که من پیش و بیش از آن که مسئول مردم باشم، وظیفه دار خودم هستم .و بر این دریافت ودغدغه ام،عقل نیز صحه گذاشت و از افتادنم به دام هوای نفس،بازداشت. و تکلیفم را بی هیچ پرده و پیرایه ای روشن ساخت.
و مرا به کاری سترگ وا داشت که بازی و شوخی بر نمی دارد. و با حقیقتی مواجه ساخت که هیچ دروغی از راستی اش نمی کاهد.
ودیدم که تو پاره تن منی، و بلکه بیشتر از آنی، تو برایم همه روح و جانی!هر بد و خوبی که سوی تو آید، نصیب من شده است.و اگر مرگ،نشان از تو بگیرد،جان مرا نشانه گرفته است.
پس،کار تو را کار خودم دانستم و هر چه برای خودم می خواهم،برایت خواستم.این مکتوب را برایت نوشتم تا همواره تکیه گاه تو باشد و اسباب پشتگرمی ات، چه من بمانم برایت و چه نمانم.
فرزند جانم!
وصیت و سفارش من به تو ، پروای ازخداست،و پای بندی به دستورات او. و آباد ساختن دلت با یاد او. و به چنگ آوردن دست آویز او. و میان خود و خدایت کدام رابطه محکم تر و کدام واسطه مطمئن تر ازحبل الله،اگر که به آن دست پیدا کنی؟ دلت را با نصیحت زنده گردان. و با زهد وبی رغیبتی به این جهان، بمیران. و با یقین قوتش ببخش. و با حکمت چراغانی اش کن.و با یاد مرگ ، هوای طغیان و عصیان از او بستان و خوارش گردان. و از او اقرار و اعتراف بگیر به میرندگی ونابودی.و دیده اش را به فجایع دنیا باز کن. و او را از حمله و غلبه روزگار وزشتی گردش شبها و روزهای کج مدار برحذر دار. و اخبار و احوال گذشتگان رابرایش ترسیم کن.ویادش بیاور که از ابتدا بر سر پیشینیان چه آمده است.و در دیار و آثار گذشتگان سیر کن.و ببین!دقیق ببین که آنان چه کردند؟!از که جدا شدند؟به کجا کوچ کردند و در کدام منزل فرود آمدند؟!
بی تردید به این نتیجه خواهی رسید که:
آنان از یاران جدا شدند وهجرت به دیار غربت کردند. و چنان است که تو در اندک زمان، یکی از آنان خواهی بود. پس جایگاه ابدی ات را سامان ببخش.و آخرتت رابه دنیایت مفروش. و درآنچه نمی دانی، دخالت نکن! و سخنی را که وظیفه نداری نگو! و به راهی که بیم گمراهی می رود،قدم مگذار! که توقف در آستانه گمراهی بهتر است از سوار شدن بر امواج هولناک. و دیگران را به کارهای خوب فرا بخوان تا در زمره خوبان و امر به معروف کنندگان قرار بگیری.و به دست وزبان از زشتی بپرهیز،وبکوش که راهت را از بدکاران جدا کنی.
ودر راه خدا چنان که شاید و باید تلاش کن.و مبادا که در راه خدا،نکوهش ملامتگران، دلت رابلرزاند. و هر کجا که خاطر خدا در میان است، تن به مخاطره بسپار. ودر فهم دین بکوش. وخود را به صبوری در ناملایمات عادت ده. که بهترین اخلاق، تلاش برای شکیبایی است در مسیر حق. و خودت را در همه کارهایت به خدایت بسپار. که اگر چنین کنی، خود را به پناهگاهی مطمئن و نگاهبانی شکوهمند ومقتدر سپره ای.و همه چیز را فقط از خدایت بخواه. چرا که – توان و اراده- بخشیدن و نبخشیدن تنها به دست اوست.و تا می توانی ازخدا طلب خیر کن. و تلاش کن که وصیتم را خوب دریابی و از آن روی بر متابی. چرا که بهترین کلام آن است که سودمند باشد. و بدان که دانشی که به کار نیاید، مفید نیست. و در آن دانشی هم که آموختنش شایسته نیست، سودی نیست.
فرزند جانم!
من اینک چون خود را در آستانه کهنسالی یافتم و سستی و ناتوانی ام را رو به افزایش دیدم، به انجام وصیت شتافتم. و به بیان برخی از مختصات پرداختم پیش از آن که اجل به سویم بشتابد وحرفهای دلم با تو را ناتمام بگذارد. یا اندیشه ام کاستی پذیرد، هم چنان که جسمم فرسوده می شود. یا چیرگی هواهای نفسانی و فتنه های دنیوی، پیش از اقدام من اتفاق بیفتد و نفست همچون شتر سرکش، لجام نگیرد وتربیت نپذیرد. و قلب جوان همچون زمین خالی – سرشار از قابلیت وپذیرش-است. هر بذری را می پذیرد و در خود جای می دهد. و من پیش از آن که زمین دلت،سفت وسخت شود ودلت بذر دیگری رابپذیرد،به کشت ادب در وجودت همت گماشتم. تا محکم واستوار، دل به کار بسپاری و از آنچه اهل تجربه، طالبش بوده اند وخود آزموده اند،بهره برداری. وبدین سان رنج جستجو کردن ونیاز آزمودن از تو برداشته شود.
وتو هم دریابی آنچه ما دریافتیم. و به روشنی ببینی آنچه را که ما در سایه روشن دیدیم.
فرزند جانم!
من اگر چه به اندازه گذشتگان خودم عمر نکرده ام، اما در اعمال و رفتارشان نگریسته ام و در اخبار و احوالشان اندیشیده ام و در بقایا و آثارشان،سیر کرده ام. آن چنان که انگار یکی از آنان گردیده ام. و شگفت تر این که به دلیل احاطه بر سر گذشت و تاریخشان،گویی که با تمامی آنها از اولین تا آخرین نفر،زندگی کرده ام. و چنین شد که خالص را از ناخالص و سود را از زیان باز شناختم. و برای تو از هر کار، زبده ترین و زیبا ترینش را برگزیدم. و از کارهای بی نتیجه و نا معلوم،بازت داشتم. و آنچنان که شایسته پدری دلسوز ومشفق است،به مسائل تو نگریستم.
وجمیع آداب را برایت فراهم آوردم تا در علم و عمل به آنها مجهز شوی. در زمانی که تو، تازه پا به وادی زندگانی نهاده ای و به روی روزگار، آغوش گشوده ای .و از نیت پاک و جان بی خس و خاشاک بر خورداری. بر آن شدم که ابتدا به تو قرآن بیاموزم و تو را از ترجمان و تاویل آن آگاه سازم. و شریعت اسلام و احکام آنرا به تو بشناسانم و حلال وحرام آن را برایت مشخص گردانم. و در آموزشت، پا از این حدود،فراتر نگذارم. سپس ترسیدم که مبادا آن هواها واندیشه ها که مردم را دچار انحراف و اختلاف کرد، تو را نیز دچار سازد. پس اگرچه بیان برخی از هشدارها راخوش نمی داشتم، ولی برای تحکیم مبانی اعتقادی ات به این ناخواسته تن دادم،ازبیم آنکه مبادا دل به راهی بسپاری که در انتها،چاره ای جز هلاکت نداری. و امید بستم که خدا تو را در مسیر رشد و رستگاری موفق گرداند و به سر منزل هدایت برساند.اینک، تعهدت را به انجام این وصیت می طلبم.
و بدان ای فرزند جان!
بیشترین توشه ای که دوست دارم از این وصیت بگیری، پروای از خدا است (پرهیزگاری و تقوا). مثل (به فتح میم ) آنها که ماهیت دنیا را شناخته اند،مثل مسافرانی است که در دیاری خشک و بی حاصل، وقوف کرده اند تا به سمت مقصد که جایگاهی سبز و خرم و با طراوت است،کوچ کنند. اینان رنج راه را می پذیرند،هجران دوستان را تحمل می کنند وبه ناهنجاری سفر و ناگواری خوراک تن می دهند تا به فراخنای خانه ها یشان و قرارگاه کاشانه ها یشان برسند.و اینچنین است که هیچ دردی را درد نمی دانند وهیچ هزینه ای را زیان نمی شمارند. و دراین مسیر، هیچ چیز مطلوب تر نیست از آنچه آنان را به منزل و ماوا (مقصد) شان نزدیکتر کند.و مثل آن کسانی که فریفته دنیا شدند، مثل آن قومی است که دراستراحتگاهی سبز وخرم، جا خوش کرده بودند و برای کوچ به سمت دیاری خشک و بی آب و علف ناگزیر گردیدند.برای این گروه، سخت ترین و نا خوشایندترین کار، جدایی و کندن از مکان پیشین و پیوستن به مکان واپسین است.
ای فرزند جانم!
در آنچه میان تو ودیگران است،خودت را میزان قرار بده! آنچه برای خودت دوست می داری،برای دیگری هم دوست بدار. و آنچه برای خودت بد می شماری،برای دیگری هم بد بشمار! وستم مکن! همچنانکه دوست مداری بر تو ستم شود وخوبی کن! همچنانکه دوست داری با تو خوبی کنند.و آنچه برای دیگران زشت می انگاری،برای خودت هم زشت بدان.و از مردم بگذر،آن سان که دوست داری از تو بگذرند.و نگو آنچه نمی دانی،هر چند کم باشد آنچه که میدانی. و نگو آنچه راکه دوست نداری درباره تو بگویند.
وبدان که خود پسندی ناپسند است و آفت عقل و خرد. پس در حد توان بکوش و ذخیره بان دیگران مباش. و آنگاه که به مقصد و مقصودت رهنمون شدی،تا می توانی نسبت به پروردگارت خاشع و فروتن باش. و بدان که پیش روی تو راهی است دور و دراز وسختی و مشقتی جانگداز. و در این مسیر، به تلاش و طلبی جانانه،محتاجی و توشه ای که تو را به مقصد برساند، بی آنکه پشتت را سنگین گرداند. وبه هوش باش که بیش از طاقتت بار بر نداری و بر پشت نگذاری چنانکه سنگینی اش تو را بیازارد و به ستوه آورد.
و اگر به فقیر ومستمندی دست یافتی که حاضر شد بار تو را بر دوش کشد و فردای قیامت که تو به آن محتاجی،تمام کمال به دستت برساند، وجودش را مغتنم بشمار و بارت را بر دوشش بگذار ،و تا می توانی از بار خودت بردار و در انبان او بگذار. چه بس زمانی که تو طالب آنی، یافتنش را نتوانی.
و غنیمت بشمار وجود کسی را که در روز توانگری از تو وام بخواهد تا هنگام تنگدستی و نیازمندی به تو باز پس دهد. و بدان که گردنه ای هولناک پیش روی تو ست. گردنه ای که در آن، سبکباران خوشحا ل ترند تا گرانباران. وکند روان و آهسته گان بد حال ترند تا تندروان و شتابندگان. و فرودگاهت درآن مسیر، یا بهشت است یا جهنم،ناگزیر. برای خودت، پیش از رسیدن،چاره ای بساز و خانه را قبل از نقل مکان، بپرداز. چرا که پس از مرگ نه امکان جلب رضایت خدا هست و نه امکان بازگشتن به دنیا.
و بدان! آن خدایی که گنجینه های آسمانها و زمین به دست اوست، وقتی به تو اجازه دعا داده است، یعنی که اجابت را بر عهده گرفته است. و وقتی فرمان داده است که از او بخواهی، یعنی بنایش بر عطا کردن است. و از او طلب بخشش کنی، یعنی اراده اش بر بخشیدن است.
و میان تو و خودش، حاجب و پرده دار قرار نداده و کار تو را به هیچ میانجی و واسطه ای واگذار نکرده. و اگر بدی کردی،تو را از توبه باز نداشته.و درکیفر شتاب نکرده.و انجا که سزاوار رسوایی بودی رسوایت نساخته.و در پذیرش توبه، بر تو سخت نگرفته. و چند و چون گناهت را به رخت نکشیده. و از بخشش و رحمت مایوست نگردانده. بلکه کندن تو را از گناه ،تحسین کرده. هر گناهت را یکی برشمرده،اما هر خوبی ات را ده به حساب آورده. و در توبه را برایت باز گذاشته. اگر او را بلند بخوانی، صدایت را می شنود.و اگر با او آهسته نجوا کنی،راز و نیازت را می فهمد.
پس نیازهایت را از او بخواه،رازهایت را با او درمیان بگذار،گلایه ها وشکوه هایت را نزد او ببر، بر طرف شدن غم ها وغصه هایت را از او طلب کن و درکارهایت از او مدد بگیر. و هر چه می خواهی از خزائن رحمت او بخواه،چیز هایی که هیچکس جز او توان بخشیدنش را ندارد، از افزایش طول عمر تا سلامتی و تندرستی، تا وسعت و گشایش در روزی. او کلید های گنجینه هایش را در دو دستت نهاده وقتی که درخواست از خودش را به تو رخصت داده. پس هر گاه اراده کردی، درهای نعمتش را با دعا باز کن و نزول باران رحمتش را از او بخواه.پس مبادا که تاخیر در پاسخ و اجابتش، اسباب نومیدی ات گردد. چرا که بخشش ومرحمت مبتنی است بر مختصات نیت. و چه بسا فلسفه تاخیر در اجابت این باشد که پاداش بیشتر نصیب خواهنده شود وهدایای ارجمندتری به دست آرزومند برسد.
ادامه دارد...