تنها چند روز پس از آنکه «دانلد ترامپ» در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا پیروز شد، صهیونیستهای آمریکا سریعا دست به کار شدند تا اطمینان حاصل کنند که منافع اسراییل در دولت جدید آمریکا از پشتیبانی کامل برخوردار خواهد بود.
«سازمان صهیونیست آمریکا» وقت را تلف نکرد و دم برخی نژادپرستان بدنام را دید، که ضمنا بخاطر دیدگاههای ضد یهودیشان معروف هستند. جشن سالانهی این سازمان در ۲۰ نوامبر [سال گذشته] میزبان کسی نبود جز «استیو بانون»، یکی از رهبران جریان راست افراطی که خود را «راست آلترناتیو» مینامند، اما شهرت اصلیشان بخاطر اعتقاد به برتری نژادی سفیدپوستان در آمریکا است.
«الکس امند» و «جاناتان مورگان» در وبسایت «آلترنت» مینویسند وبسایت «بریتبارت» که از پایگاههای اصلی جریان مزبور است، تحت مدیریت «بانون» به ترویج مطالب یهودستیزانه (و قطعا، مطالب نژادپرستانه از تمام انواعش) پرداخت.
برخیها با مشاهدهی اینکه مسئولان عالیرتبهی اسراییلی و رهبران یهودیان آمریکا، – با شوق و ذوق هرچه تمامتر – میزبان «بانون» در جشن سالانهی «سازمان صهیونیست آمریکا» هستند، گیج شدند. برخی همینطوری آن را ذات سیاست دانستند، یعنی که اسراییل به اتحاد خود با آمریکا نیاز دارد، حتی اگر لازمهاش ساخت و پاخت با یهودستیزان باشد.
اما ماجرا هیچ به این سادگی نیست.
پیوندهای «بانون» با صهیونیستها به مدتها پیش از پیروزی حیرتآور ترامپ باز میگردد. در واقع، اسراییل هیچگاه مشکلی با یهودستیزی واقعی نداشته است. در عوض، صرفا به هر نوع انتقاد از اشغالگری اسراییل در سرزمین فلسطین برچسب یهودستیزی زده است.
صهیونیستها، با خلط بین این دو مفهوم، موفق شدند در آمریکا جلوی هرگونه بحثی را دربارهی اسراییل بگیرند، و علیرغم تلاشهای سفت و سختی که صورت گرفت تا سلطهی صهیونیستها بر روایت رسانهها، دولت، و جامعهی آمریکا از فلسطین و خاورمیانه در هم شکسته شود، اسراییل همچنان دست بالا را دارد، همچنان که دهها سال است دست بالا را دارد.
«بنیامین نتانیاهو» نخستوزیر اسراییل در نشست خبری مشترکی که با ترامپ در روز ۱۵ فوریه در کاخ سفید داشت، صمیمانه از مهماننوازی ترامپ تشکر کرد، و بعد این کلمات را بیان کرد: «اسراییل هیچ متحدی بهتر از ایالات متحده ندارد. و میخواهم خیالتان را راحت کنم، ایالات متحده هم هیچ متحدی بهتر از اسراییل ندارد».
اما فقط نصف حرفهای او درست بود. آمریکا قطعا یک پشتیبان پابرجا برای اسراییل بوده است، و طی چند دههی اخیر هر سال بیش از ۳٫۱ میلیارد دلار کمک مالی تقدیم اسراییل کرده است. این مبلغ در دوران باراک اوباما به ۳٫۸ میلیارد دلار افزایش یافت. اینها همه به غیر از صدها میلیون دلار مبالغ دیگر است که در قالب همهگونه کمکهای مالی و نظامی و وام به اسراییل اعطا میشود و اغلب جایی هم حساب و کتاب نمیشود.
با این حال، نتانیاهو دروغ گفت. کشور او برای آمریکا یک متحد قدرتمند نبوده است؛ در واقع، اسراییل وبال گردن آمریکا بوده است. فارغ از موارد مختلفی که اسراییل به جاسوسی ازآمریکا پرداخته است و اسرار و فناوریهای آمریکا را با روسیه و چین رد و بدل کرده است، اسراییل عامل بیثباتی در منطقه خاورمیانه بوده است.
از جنگ جهانی دوم بدین سو، آمریکا تلاش کرده است دو هدف اصلی را در سیاست خارجهی خود در خاورمیانه کسب کند: این منطقه و منابع آن را کنترل کند و زیر پر و بال متحدان خود را (که اغلب دیکتاتور هستند) بگیرد، و در عین حال درجهای از «ثبات» را حفظ کند که آمریکا بتواند کسب و کار خود را بدون مشکل پیش ببرد.
با این حال، اسراییل همواره بر طبل جنگ کوبید. جنگهایی که اسراییل به تنهایی قادر به پیشبرد آن نبود، نیازمند مداخلهی آمریکا به نیابت از اسراییل بود، همانطور که در جنگ عراق چنین بود. نتیجهی این جنگها برای سیاست خارجهی آمریکا فاجعهبار بود. حتی نظامیان باراندیده کم کم متوجه مسیر مخربی شدند که کشورشان برای دفاع از اسراییل در پیش گرفته بود.
در ماه مارس ۲۰۱۰، ژنرال «دیوید پترائوس»، رییس وقت ستاد فرماندهی مرکزی آمریکا، در جلسهای خطاب به کمیتهی نیروهای مسلح مجلس سنا گفت که اسراییل وبال گردن آمریکا و مانعی در مقابل «امنیت و ثبات» شده است، همان اهدافی که آمریکا خواهان دستیابی به آن است.
او گفت: «تنشهای اسراییلی-فلسطینی اغلب به خشونت و درگیریهای نظامی گسترده کشیده میشود. چون این تصور وجود دارد که آمریکا از اسراییل جانبداری میکند، این درگیریها به احساسات ضد آمریکایی دامن میزند. خشم عربها بر سر مسئلهی فلسطین، قدرت و عمق همکاریهای آمریکا با دولتها و جوامع در «مناطق عملیاتی» را محدود میکند و مشروعیت رژیمهای میانهرو در جهان عرب را تضعیف میکند. در عین حال، القاعده و دیگر گروههای ستیزهجو از این خشم سوء استفاده میکنند تا حمایت افراد را نسبت به خود بسیج کنند».
اگرچه «پترائوس» کاملا از موضع منافع نظامی آمریکا سخن گفته بود، لابی اسراییل تقریبا بلافاصله او را هدف حمله قرار داد. «ایب فاکسمن» مدیر «اتحادیه ضد افتراء» که اغلب نقش خود را به غلط مبارزه با نژادپرستی در آمریکا جا میزند، این فرماندهی ارشد آمریکایی را هدف حملهی لفظی خود قرار داد و نتیجهگیری او را «خطرناک و زیانبخش» خواند.
در آمریکا، هیچ کس در مقابل نقد اسراییلیها مصون نیست، از جمله خود رییسجمهور، که قرار است به ساز اسراییلیها برقصد بی اینکه توقع هیچ لطف متقابلی از سوی اسراییلیها داشته باشد.
رویدادی در این رابطه که بطور خاص جالب توجه بود، حد و اندازهی نفوذ اسراییل در آمریکا را آشکار کرد: زمانی که «جان بینر» رییس وقت مجلس نمایندگان با «ران درمر» سفیر وقت اسراییل در واشنگتن همکاسه شد تا برنامهای برای سفر «نتانیاهو» به آمریکا و سخنرانی در جمع اعضای کنگره ترتیب بدهند، بلکه روی اوباما را کم کنند.
نتانیاهو در آن زمان، در مقابل یک کنگرهی متحد (به استثنای چند نفر) غرید و توفید، و وقتی رییسجمهور آمریکا را تحقیر کرد و شدیدا از سیاست خارجهی آمریکا در قبال ایران انتقاد کرد، اعضای کنگره بارها او را با تشویقهای ایستادهی خود مستفیض کردند.
اوباما چنان احساس انزوا کرد که گویی به یک کودتای سیاسی دچار شده است؛ چند نفر از دموکراتها در یک نشست خبری درهم و برهم قدری من و من کردند تا به اتهامات نتانیاهو پاسخ گفته باشند، اما آنها قطعا اقلیت کوچکی بودند.
همان منظره به تنهایی نشان میداد قدرت اسراییل در آمریکا با گذشت زمان از مقام یک «رژیم دستنشانده» به جایگاه یک «شریک» ارتقا یافته است.
اما اسراییل چگونه به چنین نفوذ قاهرهای در سیاست خارجهی آمریکا دست یافت؟
«هذر دیگبی پاترون» در مقالهای با عنوان «شبکهی مرموز استیو بانون: با میلیاردهای عجیب و غریبی که پشت سر استراتژیست اصلی رییسجمهور هستند آشنا شوید» چند تن از این «میلیاردرهای عجیب و غریب» را معرفی کرد. از جملهی آنها، «شلدون ادلسون» میلیاردر راستگرایی است که در صنعت قمار صاحب یک امپراطوری است، و «به طرزی نامعمول وقف دولت اسراییل است».
روابط «ادلسون» با «بانون» (و ترامپ) به مدتها پیش از پیروزی ترامپ باز میگردد، و گویا توجه چندانی به این واقعیت نداشته است که بانون و دار و دستهاش از نظر بسیاری از یهودیان آمریکایی یک یهودستیز نژادپرست و ترسناک بوده است که اهدافی خطرناک در سر دارد.
با این حال، ادلسون توجه چندانی به نژادپرستان واقعی ندارد. وسواس او برای حفاظت از برنامهی صهیونیستی و ستیزهجویانهی اسراییل، جایی برای فکر کردن به دیگر مسائل کوچک آزاردهنده باقی نگذاشته است.
اما در بین صهیونیستهای قدرتمند در آمریکا، این غول قمار استثنا به شمار نمیآید.
«شبکهی بینالمللی یهودیان ضد صهیونیست» در مقالهای در سایت «ماندوایسس» به شرح رابطهی عاشقانه بین اسراییل و یهودستیزان پرداخته است: «از تزارهای روس تا نازیها تا موسولینی تا امپراطوری استعماری بریتانیا تا مسیحیان راستگرا و صهیونیست؛ استقبال (صهیونیستها) از ترامپ و استراتژیست سیاسی مرتجع و مشهور او یعنی استیو بانون، ابدا استثنا به شمار نمیرود».
«گیدئون لوی» کارشناس اسراییلی هم با این نکته موافق است. «لوی» در مقالهای که در ۲۱ نوامبر در روزنامه هاآرتص منتشر شد، نوشت: «وقتی تنها معیار دوستی با اسراییل حمایت از اشغالگری است، اسراییل هیچ دوستی جز نژادپرستان و ناسیونالیستها ندارد».
بنابراین، هیچ جای تعجب ندارد که ادلسون در حال تزریق پول به یک کمپین بسیار پر خرج و همچنین کنفرانسهای دست و دل بازانه است تا با نفوذ جنبش مدنی «بایکوت و تحریم اسراییل» (BDS) مبارزه کند، و در عین حال، با برخی عناصر آمریکایی یهودستیز دستش را در یک کاسه کرده است تا از اسراییل صهیونیست پشتیبانی کند.
این افراد ثروتمند، در کنار گروههای لابیگر قدرتمند، صدها اندیشکده، هزاران شبکه در سراسر کشور، و متحدانشان در بین راستگرایان مذهبی، با اولویت دادن به اسراییل و صهیونیسم، حالا در هر مسئلهای که مرتبط با سیاست خارجهی آمریکا در خاورمیانه یا مرتبط با منافع سیاسی و امنیتی اسراییل باشد، گردانندگان و دلالان اصلی ماجرا هستند.
صهیونیستها اغلب از یک پیوند تاریخی بین آمریکا و قوم یهود حرف میزنند، اما هیچ ادعایی نمیتواند بدین اندازه نادرست باشد.
روز ۱۳ مه ۱۹۳۹، قایقی که حامل صدها یهودی آلمانی بود اجازهی ورود به سواحل آمریکا را نیافت و سرانجام به اروپا پس فرستاده شد.
این یک رخداد تصادفی در سیاست خارجه نبود.
سه ماه پیش از آن، در فوریه ۱۹۳۹، اعضای کنگره لایحهای را رد کردند که به ۲۰هزار کودک یهودی آلمانی اجازه میداد تا برای فرار از جنگ و مرگ احتمالی در دستان نازیها به آمریکا بیایند.
نکتهی عجیب اینکه این لایحه در حالی رد شد که پیشنهاد ورود کودکان را به عنوان بخشی از سهم موجود ویزا در آن زمان برای ورود سالانهی آلمانها مطرح کرده بود.
کنگره نه تنها این لایحه را از اثر انداخت، بلکه جامعه هم هیچ علاقهای به آن نداشت، چرا که ورود یهودیان به خاک آمریکا مسئلهای کاملا ناخوشایند بود.
اگرچه این یهودیان خیلی وقتها قدمشان ناخوش بود، صهیونیستها پیش از این حرفها هم در حال برقراری پیوندهای مستحکم در دولت و اعمال فشار بر کاخ سفید بودند تا راه را برای تاسیس یک «حکومت یهودی» در فلسطین هموار کنند.
در واقع، اولین روزهای لابیگری صهیونیستها به اوایل قرن ۲۰ باز میگردد، اما اینگونه لابیگریها در دوران ریاست جمهوری «هری ترومن» واقعا ثمربخش شد و کاخ سفید را مجبور به حمایت از تقسیم فلسطین کرد.
«ترومن» در خاطراتش خاطرنشان میکند: «واقعیت اینکه نه تنها گروههای فشار در اطراف سازمان ملل به شکلی بیسابقه حضور داشتند، بلکه کاخ سفید هم، در معرض حملات مداوم بود».
«فکر نمیکنم هیچگاه به اندازهی این مورد، فشار و پروپاگاندا روانهی کاخ سفید شده باشد. سماجت چند نفر از رهبران افراطی صهیونیست، که انگیزههای سیاسی داشتند و دست بهکار تهدیدهای سیاسی بودند، فکر من را مختل و مرا آزرده میکرد».
از آن زمان، تعداد و نفوذ این «رهبران افراطی صهیونیست» به قدری افزایش یافته است که ترومن توان تصورش را هم نداشت.
دو دانشمند برجستهی آمریکایی به نامهای «جان میرشایمر» و «استفن والت»، در مقالهی مهمشان با عنوان «لابی اسراییل» در نشریه «بررسی کتاب لندن» (که بعدا تز اصلی کتابشان با همین عنوان شد)، کار دشواری را بر عهده گرفتند و آن واکاوی قدرت لابی «رسمی» و «غیر رسمی» اسراییل بود که در سالهای اخیر بطور تصاعدی رشد کرده است.
آنها معتقد بودند در حال حاضر قدرت لابی بسیار زیاد است، تا جایی که که سازماندهی حملهی آمریکا به عراق در سال ۲۰۰۳ تا حد زیادی نتیجهی فعالیت این لابی بود، و لابی بعد از افتضاح جنگ هم فرمان را در دست داشت و از جنگ بر ضد ایران و سوریه حمایت کرد؛ و به علاوه، جای شک باقی نگذاشت که در آمریکا هیچگاه امکان یک سیاست خارجهی متوازن در قبال اسراییل و فلسطین وجود نخواهد داشت.
«میرشایمر» و «والت» در مقالهشان میپرسند: «بنابراین، حال که نه با استدلالهای استراتژیک و نه با دلایل اخلاقی نمیتوان چرایی حمایت آمریکا از اسراییل را توضیح داد، پس چگونه قرار است دلیل آن را بفهمیم؟» و تنها پاسخ ممکن از نظر آنها: «دلیلش، قدرت بیرقیب لابی اسراییل است».
اگرچه قطعا اینگونه نیست که همهی آمریکاییهای یهودی عضو یا حتی طرفدار لابی باشند، شبکهی گستردهی حامیان اسراییل موفق شد این پیشفرض را برای بسیاری از یهودیان آمریکا جا بیاندازد که سرنوشتشان به حمایت از سیاستهای اسراییل وابسته است، فارغ از اینکه این سیاستها چقدر ویرانگر یا خود برانداز باشد.
این دو دانشمند آمریکایی مینویسند: «آمریکاییها یهودی مجموعهای موثر از سازمانها را به صف کردهاند تا بر سیاست خارجهی آمریکا تاثیر بگذارند، و در این میان، ایپک (AIPAC) قدرتمندترین و شناختهشدهترین آنهاست».
به گزارش مجلهی «فورچن» در سال ۱۹۹۷، «ایپک» را دومین لابی قدرتمند در واشنگتن میدانند، و «نشنال ژورنال استادی» هم همین ارزیابی را در مارس ۲۰۰۵ تایید کرد.
قدرت این «لابی» بر یک بازوی دیگر هم متکی است و آن فعالیت مسیحیان تبشیری (اوانجلیکال) است که از مدتها پیش حامی بازگشت یهودیان به فلسطین برای تحقق نوعی پیشگویی انجیلی و آخرالزمانی هستند. صهیونیستها در طول تاریخ هیچ مشکلی در همکاری با واعظان نفرتفروشی همچون «جری فالول»، «پت رابرتسون»، و «جان هگی» نداشتهاند.
خصوصا «هگی» شاید قویترین جایگاه را در بین این چهرهها داشته است. اشتیاق او به نبرد نهایی بین شرق و غرب، یا همان آرماگدون، باعث شد او سازمان «مسیحیان متحد برای اسراییل» (CUFI) را تاسیس کند.
ایپک بخاطر ۱۰۰هزار عضو خود مباهات میکند، حال آنکه تا ژانویه ۲۰۱۵، تعداد اعضای سازمان «مسیحیان متحد برای اسراییل» را ۲ میلیون نفر تخمین میزدند.
در تابستان ۲۰۰۶ که اسراییل به لبنان حمله کرد، هزاران مسیحی تبشیری روانهی واشنگتن شدند تا در کنگره لابی کنند و حمایت بی قید و شرط مجمع قانونگذاری آمریکا را در قبال اسراییل تضمین کنند.
آنها از ۵۰ ایالت سر رسیدند، و تنها طی یک روز، ظاهرا ۲۸۰ نشست در ساختمان کنگره برگزار کردند.
اما برخلاف روزهای نخستین لابیگری صهیونیستها، جایگاه این لابی دیگر در حاشیهها نیست که از آنجا کنگره و دولت را به اتخاذ تدابیر مثبت برای اسراییل وادار کند.
در دو دههی گذشته، آنها موفق شدهاند به تمام ابعاد دولت نفوذ کنند، و بنابراین سیاستها را بطور مستقیم تدوین و تنظیم میکنند.
«میرشایمر» و «والت»، و البته دیگران، سیر تکاملی این لابی را در قالب حضور نو-محافظهکاران در دولت «جورج دابلیو بوش» تشریح کردهاند و آن را همراه با تکثیر «اندیشکده»ها و جلسات بحث و گفتگوی سیاستگذاری دانستهاند، که هدف نهایی همگیشان حمایت از اسراییل بوده است، بیاینکه فکری به هزینههای گزاف آن برای آمریکا بکنند؛ و بیشک، هزینههای گزاف آن برای فلسطینیان و خاورمیانه.
به علاوه، تسلط بر واشنگتن از طریق اعمال فشار بر کنگره و قوهی مجریه دیگر برای این لابی ارضاکننده نیست، بلکه به نوشتهی مقالهی «لابی اسراییل»، «این لابی میخواهد مطمئن شود تصویری مثبت از اسراییل در گفتمان عمومی جامعه به نمایش در میآید، و بدین منظور افسانههای تاسیس اسراییل را تکرار میکند و نقطهنظر اسراییل را در بحثهای سیاستگذاری ترویج و تبلیغ میکند».
«هدف این است که در حوزهی سیاسی، گوش شنوایی برای اظهار نظرهای انتقادی پیدا نشود. کنترل بر فضای بحث و گفتگو برای تضمین حمایت آمریکا ضروری است، چرا که یک بحث منصفانه و صریح دربارهی روابط آمریکا-اسراییل ممکن است باعث شود آمریکاییها خواهان یک سیاست دیگر شوند».
به همین دلیل است که لابی در حال حاضر نیروهایش را بسیج کرده است تا جلوی فعالیت جنبش «تحریم و بایکوت اسراییل» را بگیرند و حتی آن را تبدیل به یک فعالیت مجرمانه کنند، چرا که اگرچه این جنبش نتوانست مسیر سیاست خارجهی آمریکا را به سمتی عاقلانهتر سوق دهد، در ایجاد موقعیتهای بیشتر در دانشگاهها و رسانههای اجتماعی برای بحثهای آزادانهتر موفقیت نسبی داشته است.
چندین ایالت در آمریکا رسما طرحهایی را به راه انداختهاند تا این جنبش را شکست دهند و احتمالا ایالتهای بیشتری به آنها خواهند پیوست. لابی طرفدار اسراییل از این هراس دارد که کنترل کامل را بر روایت ماجرا از دست بدهد. از نظر آنها، فقط افسانهفروشهای اسراییلی و واعظان ترسافروز باید اجازهی گفتگو با کنگره، رسانهها و جامعه را داشته باشند.
اگرچه نظرسنجیهای اخیر نشان داده است نسل جوانتر آمریکاییها، خصوصا در بین هواداران حزب دموکراتیک و آمریکاییهای یهودی جوان، به تدریج اشتیاق خود به اسراییل و ایدئولوژی صهیونیستی آن را از دست میدهند، مبارزه برای بازپسگیری سیاست خارجهی آمریکا و ایجاد یک حس اخلاقی در قبال فلسطین و خاورمیانه، احتمالا طولانی و دشوار خواهد بود.
این لابی دهها سال پیش ریشه گرفته است، و ترکیبی از نیروهای فراوان است و «میلیاردرهای عجیب و غریب» و افرادی با اهداف بسیار تاریک پشت سر آن صف کشیدهاند. برایند این لابیگریها، نقشی مهم در یک سیاست خارجهی هولناک ایفا کرده است که باعث مرگ، مجروحیت، و بی خانمانی میلیونها نفر، از فلسطین تا عراق و دیگر نقاط، شده است.
فقط با یک درک بهتر و صادقانهتر از نقش لابی اسراییل میتوان اولین قدم را برای انحلال آن برداشت.
*منبع: Aljazeera / Ramzy Baroud
*ترجمه: شفقنا