bato-adv
کد خبر: ۳۰۶۵۰۰

واکنش‌های اولیه به خبر درگذشت آیت الله

تاریخ انتشار: ۰۹:۴۱ - ۲۸ بهمن ۱۳۹۵
چهل روز از آن غروبی می‌گذرد که خبر درگذشت آیت‌الله هاشمی همه را در بهت فرو برد، گرچه در ابتدا همه امید داشتند این خبر شایعه باشد اما خبر درست بود؛ دیگر «آیت‌الله» در میان ما نبود.

به گزارش ایسنا، آدمیزاد بعضی خبرها را نمی‌خواهد باور کند. با خود می‌گوید امکان ندارد مگر می‌شود؟! نه خبر حتما اشتباه است. خبر درگذشت آیت‌الله هاشمی در روزهای سرد دی از این دست خبرها بود مخصوصا در روزهایی که لبخندهای گرم آیت‌الله دلگرممان می‌کرد.

دیگر آن روزها گذشته بود که آیت‌الله هاشمی را پیر خطاب می‌کردند و در حصار نامرئی گذاشته بودند و اجازه نمی‌دادند کسی با وی ملاقات کند. حالا سه سالی می‌شد که دفتر مجمع تشخیص مصلحت نظام بازگشایی شده بود و هیات‌های خارجی و گروه‌های مختلفی از مردم با آیت‌الله دیدار می‌کردند. او هم با روی باز از همه استقبال می‌کرد و با همان صبر و حوصله همیشگی‌اش به مردم امید می‌داد با توصیه به مردم برای ادامه حمایت از دولت حسن روحانی، آب سردی در تنور داغ آن‌هایی می‌ریخت که عزم جزم کرده بودند تا نان ناامیدی میان مردم توزیع کنند.

هر چند سن و سالش بالا رفته بود اما منظم در جلساتی که ریاستش را بر عهده داشت حضور می یافت و هرگاه برای سخنرانی دعوت می‌شد، با روی گشاده حاضر می‌شد و از لزوم حمایت از دولت می‌گفت. وقتی هم که رای اول مردم تهران در انتخابات خبرگان رهبری را بدست آورد، خیال همه راحت شد. او هم که دید مسیر انقلاب از انحراف بازگشته است و گردباد تندروی جای خود را به نسیم اعتدال داده است، گفت:«اکنون با خیال راحت می‌توانم بمیرم.»

حالا در شامگاه 19 دی آیت‌الله دیگر در میان ما نبود. هرچند هیچ‌کس نمی‌خواست خبر را باور کند و آن را به حساب شایعات فضای مجازی می‌گذاشت. آنچه خبر را غیرقابل قبول می‌کرد این بود که آن روز هاشمی جلسات خود را در سلامتی برگزار کرده بود و هیچ نشانی از ناخوشی نداشت، اما هرچه می‌گذشت صحت خبر بیشتر تایید می‌شد و گویی دیگر با غروب کامل خورشید 19 دی، باید «انقلاب اسلامی بدون آیت‌الله هاشمی» پذیرفته می‌شد.

این روزها که در چهل روز از  غروب غم‌بار و بهت‌آور 19 دی می‌گذرد، ایسنا به سراغ اعضای خانواده آیت‌الله هاشمی و همچنین فعالان سیاسی و رسانه‌ای کشور که سابقه سال‌ها آشنایی، رفاقت، همراهی و همکاری با ایشان رفته و می‌پرسد که خبر درگذشت آیت‌الله را در چه موقعیتی شنیده و واکنش اولیه‌ آنها نسبت به این خبر چه بوده است. «بهت» جواب مشترک این افراد است.

در ادامه پاسخ این فعالان سیاسی، رسانه‌ای و البته اعضای خانواده آیت‌الله می‌آید:

محسن هاشمی: من غروب روز 19 دی‌ماه در حال بازگشت از دانشگاه به منزل بودم که محافظان آیت‌الله هاشمی تماس گرفتند و گفتند که حال پدرم نامساعد است و به بیمارستان شهدای تجریش منتقل شده‌اند. به بیمارستان که رسیدم تیم پزشکی در حال انجام عملیات احیا بودند و به ایشان شوک می‌دادند. زمانی که دکتر قاضی‌زاده هاشمی، دکتر طباطبایی، دکتر زالی و سایر پزشکانی که حضور داشتند اظهار کردند امیدی نیست، خواستم عملیات احیا متوقف شود تا ایشان بیشتر اذیت نشود و پیکرشان را به بیمارستان جماران که نزدیک حسینیه جماران است، منتقل کردیم و حسینیه جهت مراسم وداع مردم با آیت‌الله هاشمی آماده شد. البته ایشان سابقه بیماری خاصی هم نداشتند و در سلامتی بودند.

فاطمه هاشمی: در آن روز من سه مرتبه با ایشان تلفنی صحبت کردم؛ دو بار پدر با من تماس گرفت و یک بار من با او برای گرفتن وقت برای ریاست دانشگاه آزاد در عمان تماس گرفتم. آخرین باری که با پدر صحبت کردم حدود چهار ساعت قبل از فوت او بود. ایشان با من تماس گرفتند و گفتند که مادرت اندکی مشکل دارد و پایش سوزش دارد، او را امروز به فیزیوتراپی ببرد. من نیز گفتم که بعید می‌دانم ایشان امروز با من بیایند اما اگر که پذیرفتند حتماً با ایشان به فیزیوتراپی می‌رویم. پدر همچنین از من خواستند که شب نزد ایشان بروم. حدود ساعت 6.5 بعدازظهر من در دندانپزشکی بودم که محسن تماس گرفت و گفت که کار خیلی فوری دارد اما به دلیل آنکه امکان صحبت کردن در آن لحظه نداشتم نتوانستم با او صحبت کنم. در همان حالات بود که دلهره مرا فرا گرفت اما نذر و نیاز کردم که برای کسی اتفاقی نیفتاده باشد. هیچ گاه فکر نمی‌کردم که برای پدر و مادرم اتفاقی افتاده باشد چرا که هر دوی آنها سالم بودند و هیچ مشکلی نداشتند.

حدود ساعت 7 که از دندانپزشکی خارج شدم از راننده پرسیدم که محسن با من چه کار داشت اما او نیز گفت که نمی‌دانم از خودش بپرسید. زمانی که قصد داشتم با محسن تماس بگیرم دیدم که تعداد زیادی تماس از دست رفته دارم. همچنین مکرراً تلفن من زنگ می‌خورد. در آن لحظات احساس کردم که برای بابا اتفاقی افتاده است. هنگامی که با محسن صحبت می‌کردم از او پرسیدم که برای بابام اتفاقی افتاده که او گریه کرد. پرسیدم که ‌آیا ایشان فوت کرده‌اند جواب داد نه، در بیمارستان هستند و حالشان بد است.  زمانی که من به بیمارستان رسیدم اولین نفری را که دیدم آقای دکتر زالی رئیس نظام پزشکی بود. از او پرسیدم که حال پدرم چطور است که ایشان گفتند تمام کرده است؛ زمانی که من به بیمارستان رسیدم همه چیز تمام شده بود.

محمد هاشمی: ساعت از ۴ عصر گذشته بود که آیـت‌الله  از مجمع حرکت کردند و من هم به مؤسسه درمان سرطان آمدم تا ملاقات‌هایم را انجام دهم. بعد از اینکه کارم تمام شد، در راه منزل بودم و به نزدیکی‌های خانه رسیده بودم که محافظین آیت‌الله زنگ زدند و گفتند حال حاج‌آقا خوب نیست و ایشان را به بیمارستان برده‌ایم و گفتیم که به شما هم اطلاع دهیم. من سوال کردم کجا برده‌اید؟، گفتند در اورژانس بیمارستان شهدای تجریش بستری شده‌اند. من آن موقع با بیمارستان فاصله چندانی نداشتم، در واقع بالای تجریش و اول خیابان دربند بودم که چون این خیابان یک‌طرفه بود، مسیر را ادامه دادم  و در نهایت حدود ۶ یا ۷ دقیقه بعد به بیمارستان رسیدم.

وقتی رسیدم، دیدم بیمارستان شلوغ است و پرستاران و پزشکان زیادی مشغول فعالیت هستند و داخل دهان و بینی آیت‌الله لوله اکسیژن قرار داده‌اند و مشغول شوک واردکردن به سینه‌شان هستند و عملیات احیا را انجام می‌دهند. من از یکی از پزشکان پرسیدم آیا آثار حیات در آیت‌الله وجود دارد؟ که او پاسخ داد از وقتی که ایشان را آورده‌اند، نه؛ اما تلاش‌مان این است که عملیات احیا را با موفقیت انجام دهیم. آن‌ها به تلاش خودشان ادامه می‌دادند اما خاطرم هست که بدنشان رنگی معمولی داشت وصورت‌شان هم خیلی معمولی وعادی بود و جای کبودی بر روی آن دیده نمی‌شد. طوری که انگار خوابیده بودند.

یک ربع تا ۲۰ دقیقه گذشته بود که دکتر قاضی‌زاده هاشمی هم آمد و سپس دکتر طباطبایی و دو سه پزشک دیگر نیز بر بالین آقای هاشمی حاضر شدند و به کارشان ادامه می‌دادند. من هم گاهی سوال می کردم که آیا توفیقی داشته‌اند یا نه؟ که پاسخشان منفی بود. حتی بر روی مانیتور هم  وقتی حرکت شوک داده می شد، علائمی ظاهر می‌شد که به نظر می‌آمد علائم حیات باشد اما وقتی سوال می‌کردیم، می‌گفتند این تاثیر عملیات شوک است و قلب هنوز خودش به کار نیفتاده است. پس از اینکه وزیر بهداشت آمدند و مدتی به تلاش برای احیا ادامه دادند، مشورتی با سایر پزشکان کردند و گفتند ادامه عملیات فایده‌ای ندارد و آن را متوقف کردند. در همین زمان بود که آقای روحانی و آقای جهانگیری هم به بیمارستان آمدند.

سیدمحمود دعایی: من در دفتر روزنامه نشسته بودم که یکی از آشنایان از ریاست جمهوری این خبر را به من داد که من هم اول آن را باور نکردم. زیرا خبر غیر منتظره بود اما بعد از اینکه خبر تایید شد، بهت کردم و در همان حال غریبی رهبر من را متاثر کرد، زیرا با تمامی حواشی که برای آیت الله هاشمی درست شده بود، وی یکی از قویترین ، وفادارترین و غم‌خوارترین حامیان رهبر انقلاب بود و به شدت اعتقاد داشت که سلامت رهبری و موفقیت‌های ایشان ضامن دوام انقلاب است. با شنیدن خبر درگذشت آیت الله هاشمی این نگرانی به من دست داد که ما نه تنها یکی از پشتوانه‌های انقلاب، بلکه یکی از باوفاترین یاران انقلاب را از دست داده‌ایم.

محمدرضا عارف: در جلسه شورای سیاست گذاری اصلاح‌طلبان بودم که ساعت 18:10 یکی از دوستان پیامک خبر فوت آیت الله هاشمی را خواند که من اصلا به آن توجه نکردم و گفتم از این شایعاتی است که مطرح می شود اما بعد از 20 دقیقه دوباره خبر آمد که احیای ایشان موثر واقع نشده است. آنجا از آقای مرعشی خواستیم که خبر را پیگیری کند و وقتی حدود ساعت 7 خبر قطعی آمد، دیگر نتوانستیم جلسه را ادامه دهیم. من اصلا تصور نمی‌کردم که این اتفاق بیفتد؛ چرا که ایشان سلامت و سرحال بود و جلسات آن روز را خیلی خوب برگزار کرده بود ولی به هر حال قضا و قدر این بود.

محمدرضا باهنر: من در جلسه شورای مرکزی جامع اسلامی مهندسین بودم که آقای خجسته پور توییت فوت آیت الله هاشمی رفسنجانی را به من نشان داد و بلافاصله خبر رسمی هم اعلام شد. من به شدت متاثر شدم و چند دقیقه در آن جلسه ذکر خیر آقای هاشمی را گفتم و بعد هم چون نتوانستم جلسه را ادامه دهم، جلسه تعطیل شد و بعد من به صدا و سیما رفتم.

محمدرضا خاتمی: اول که خبر کسالت آقای هاشمی آمد گفتم که خب این به دلیل سن و سالای بالای ایشان است، اما وقتی خبر فوت آمد، آنقدر خبر غیر قابل باور و شوک آور بود که باور نمی‌کردم این اتفاق افتاده است. جایگاه و نقش ایشان آنقدر مهم بود که خبر فوتش غیر قابل باور بود. هنوز هم همینطور است و هر جا می‌روم عکس‌های ایشان را می‌بینم باور نمی‌کنم که هاشمی دیگر در میان ما نیست.

محمدنبی حبیبی: من در جلسه ای در محل کارم بودم که یکی از دوستان موتلفه‌ای ما حدود ساعت 7 این خبر را به من داد. چون خبر غیر مترقبه بود تحت تاثیر قرار گرفتم و بلافاصله دوران مبارزات مرحوم هاشمی، همکاری وی با موتلفه، شکنجه‌های هولناکی که ایشان در دوره رژیم پهلوی تحمل کردند و خدماتی که به جمهوری اسلامی داشتند و در نهایت تفاوت نظرهایی که از چندین سال قبل به بعد بین رهبری و آیت الله هاشمی به وجود آمد، در ذهنم گذر کرد.

اسدالله بادامچیان: در جلسه رابطین حزب موتلفه بودم که خبر اولیه سکته آیت الله هاشمی و انتقال ایشان به بیمارستان را شنیدم که همانجا پیگیر احوال ایشان بودم که خبر فوت را دریافت کردم. من بیش از 50 سال با آیت الله هاشمی رفیق بودم و چه قبل انقلاب و چه بعد از انقلاب با وی همراه بودم و بابت شنیدن این خبر ناراحت شدم و احوالم در آن شرایط وصف شدنی نبود. بعد از تاثرات اولیه، ما در موتلفه دنبال حفظ احترام ایشان بودیم تا بخاطر مسائل دوران حیات آیت الله هاشمی، بی اخلاقی‌ها و سوء تفاهم ها ایجاد نشود. آیت الله هاشمی رفسنجانی فردی قوی بود که خدماتش به نظام و انقلاب فراتر از مسائل جناحی بود. هر کس هم که به ایشان علاقه‌مند است نباید وارد بحث هایی شود که در نهایت به تخریب هاشمی منجر شود.

رضا سلیمانی (مشاور و مدیرکل روابط عمومی مجمع تشخیص مصلحت نظام): برای من صحبت کردن از آیت‌الله هاشمی رفسنجانی سخت است و رحلت ایشان را هنوز باور نکرده‌ایم. آخرین بار یک روز  قبل از فوت آیت‌آلله هاشمی در جلسه‌ کمیسیون نظارت مجمع خدمت ایشان بودم. خیلی سرحال بودند، موشکافانه مسائل را مطرح کردند و در بحث‌ها شرکت داشتند. هیچ حالت کسالتی در چهره‌ ایشان احساس نکردیم و گویا وقارش برای ما آرامش قبل از طوفان بود. آن روز بعد از جلسه مثل همیشه تا دم درب اطاقشان همراهشان رفتم و مشخصاً از یک پیام و یک مصاحبه پرسیدم که گفتند «مشغول خواندن هستم». خبر جلسه را نوشتم و پس از تأیید(کار همیشگی در این 27 سال) تصاویر آن جلسه را هم انتخاب کردیم و در اختیار رسانه‌ها گذاشتیم. متأسفانه آن خبر آخرین خبر از برنامه‌های این مرد تاریخ‌ساز بود. صبح روز یکشنبه جلسه کمیسیون زیر بنایی بود و چون جلسه‌ای غیر خبری بود، عازم شهرستان شدم. دوستانی که در آن جلسه حضور داشتند، می‌گفتند که مانند روز قبل بسیار سرحال بودند.

حول و حوش غروب بود که تلفنی به من خبر دادند حال آیت الله هاشمی  بد شده و عازم بیمارستان شدند. لحظات اول به آن شدت نبود اما بعد معاون بنده آقای خلیلی از بیمارستان تماس گرفتند و خبر تاسف بار فوت ایشان را به من دادند. آیت‌الله به بیمارستان شهدای تجریش منتقل شده بودند و هر چه پزشکان تلاش کردند، ایست قلبی ایشان احیا نشد.  مرتب تلفن من زنگ می‌خورد و رسانه‌ها پیگیر اخبار بودند. باور نمی‌کردیم اتفاقی که نباید بیافتد، افتاده است. واقعاً شب بسیار عجیبی بود. به محض اطلاع، مردم روانه بیمارستان شدند. همکارانی که بودند، می‌گفتند که حضور آن جمعیت جای شگفتی داشت و  احساس غرور ایجاد می‌کرد که چه طور این عالم مجاهد، محبوب مردم است.
bato-adv
مجله خواندنی ها
bato-adv
bato-adv
bato-adv
bato-adv