فرارو-سید جمال هادیان طبائی زواره؛ بیگمان بدترین نوع بیمسئولیتی و بیتفاوتی، برای هر دولتمرد و نمایندهای، بیمسئولیتی و بیتفاوتی در برابر جان ملت و موکلان است و پس از آن به ترتیبب بی مسئولیتی و بیتفاوتی دربارة سرنوشت و آینده، معیشت و رفاه، کار و تولید، آرامش و امنیت و بسیاری از حداقلهای دیگر.
این روزها آلودگی هوا در تهران و کلانشهرهایی چون کرج، تبریز، اصفهان، ارومیه، اراک و مشهد گاه از حد مجاز گذشته و به حد بحران رسیده و اعدادی را نشان میدهد که تا قبل از این سابقه نداشته است.
هر روز در اثر این بلای خودساخته چند ده نفر از هموطنانمان بیگناه و آرزومند از میان میروند و تعدادی دیگر به بیماریهای سخت و صعبالعلاج دچار میشود، این در حالی است که هیچ چشمانداز روشنی برای حل این مشکل وجود ندارد و هیچ مسئولی حاضر نیست برنامه دقیق و زمان مشخصی را برای پایان دادن به این فاجعه اعلام کند و این یعنی از دست کسی کاری برنمیآید.
حتی به یاد نداریم که مسئولی از ناراحتی و افسوس اینکه کاری از دستش برنمیآید دستکم جامه بدرد، صورت بخراشد، شب تا صبح نخسبد و نشان دهد که از این فاجعه مرگآور ناراحت و مغبون و مضطرب است.
حتی اظهار تأسف یا ندامت از تصمیمهای اشتباهی که تا کنون گرفتهاند یا تصمیمهای درستی که نگرفتهاند و موجب تشدید آلودگی هوا شدهاند هم دیده نمیشود!
چرا کسی برای این فاجعه مستمر و جلوگیری از مرگ صدها و بلکه هزاران بیگناه که در این سالها طمعه مرگ شدهاند دلی نمیسوزاند؟چرا مدتهاست تنها به تشکیل کمیتة اضطراری آلودگی هوا و چند روز تعطیلی و هشدار بسنده میشود؟ عجبا، گویی جان آدمیان چنان بیارزش شده که مرگ آنان در انظار مسئولان عادی جلوه میکند! گویی آلودگی هوا فقط مرگ و بیماری نمیآورد بلکه در بیتفاوتی و بیمسئولیتی نیز موثر بوده است!
با این همه، آیا راهی سهل برای حل این بحران مرگآور وجود دارد که دولتمردان همة دولتها بدان بیتوجه بودهاند:
باید گفت آری، راهی سهل که دیگران آزمودهاند و موفق نیز بودهاند اما ما به دلایل مختلف تسلیم آن نشدهایم و همچنان اندر خم یک کوچهایم.
روشن است که حل بحران آلودگی هوا به عوامل متعدد و متنوعی بستگی دارد که هر کدام سرفصلی برای بحث فراهم میآورد اما در این میان دو نکته مهمتر و اثرگذارتر از سایر عوامل است که تا کنون برای آنها قدمی ملموس و موثر برنداشتهایم.
نکته نخست آنکه، همه میدانیم و معترفیم که بخش عمدة این آلودگیها ناشی از سوختهای فسیلی و فراوانی خودروها و موتورسیکلتهایی است که با چنین سوختهایی کار میکنند اما عجیب و سوالبرانگیز است که چرا کارخانههای خودروسازی را موظف به تغییر خط تولید از خودروهایی با سوختهای فسیلی به خودروهای هیبریدی با انرژیهای پاک نمیکنیم؟
آیا هزینه چنین تغییری بیش از هزینههایی است که به مردم و سلامتی آنها تحمیل میشود؟ آیا بقای چنین خودروسازانی مهمتر از جان مردم است؟ باید پرسید بودجه تحقیق و توسعه در صنایع خودروسازی برای چیست؟ این همه مبتکر و مخترع و دانشگاهیان چه میکنند؟ یعنی چند کارخانه خودروسازی حاضر در کشور قدرت و جسارت و عُرضه تغییر چنین پلتفرمی را ندارند؟
حتی نمیتوانند مثل همیشه نسبت به خرید و واردات و مونتاژ چنین فناوریای اقدام کنند؟ تا کی باید بیش از 6 میلیون خودرو و موتور سیکلت در حال تردد در تهران، جلادان مردم بیگناه باشند؟
امروز فناوری استفاده از سوختهای پاک در وسایل نقلیه به راحتی در دسترس است و خودروسازانی که یک یا دو دهه بعد از ما شروع کردهاند پلتفرمهای خودروهایی با سوخت پاک نصب کردهاند و در کشورهایشان استفاده میکنند. ما را چه میشود که تا این حد ناتوانیم یا نمیخواهیم یا منافعمان را برجان مردم ارجح میدانیم که هنوز تغییر محسوسی در روند تولید و ورود خودروهای با سوخت پاک انجام ندادهایم؟ کی زمان آن فرا میرسد که بدانیم از فلان تاریخ تردد هر نوع خودرو با سوخت فسیلی در مرزها و شهرهای ایران عزیز ممنوع است؟
نکته دوم بحث قدیمی و به نتیجه نرسیده انتقال پایتخت سیاسی کشور است.
دهههای متمادی است که شهرنشینی در ایران گسترش یافته و هر روز از جمعیت روستایی کاسته و بر جمعیت شهری افزوده میشود، جمعیتی که نخست برای کار و دوم برای معیشت و رفاه و دستیابی به امکانت راهی شهر میشوند. و چه خوب میکنند که به شهر میآیند و چرا نیایند؟! وقتی سیاستهای جاری بر مبنای تمرکز امکانات در نقاط شهری استوار است عقل و منطق حکم میکند که روستایی بین وضعیت بد و بدتر، وضعیت بد را انتخاب و به شهر مهاجرت کند.
امروز بیش از 11 میلیون حاشیهنشین در کنار شهرها، کانونهای معضلات اجتماعی را تشکیل میدهند. سیاستهای تمرکز زدایی موفق نبوده و هر روز جریان مهاجرت از روستاها به شهرها و بهویژه پایتخت افزونتر میشود. هنوز جذابیتهای متنوع پایتخت برای جذب مهاجران فوقالعاده است و انطباق مرکز سیاسی با مراکز اقتصادی، صنعتی، تولیدی، درمانی، دانشگاهی، فرهنگی و هنری بر این جذابیتها افزوده است. اغلب واحدهای تولیدی و صنعتی مهم در حاشیه پایتخت فعالند و تنها مزیت بقای آنها در این مناطق نزدیکی به مراکز جمعیتی، اقتصادی و تصمیمسازی و در یک کلام استفاده از رانت دولتی است.
با این تفاسیر آیا موقع آن فرا نرسیده است که مرکز سیاسی ایران به نقطهای دیگر منتقل شود؟ به شهری کوچک و کم جمعیت با امکانات زیربنایی مناسب؟ آیا موقع آن نرسیده است که انطباق قدرت سیاسی و اقتصادی و امکانات اجتماعی و فرهنگی درهم شکسته شود و رانت ناشی از این انطباق فرو ریزد؟
چقدر مضحک است نظری که میگوید انتقال پایتخت سیاسی هزینه دربر دارد! و چقدر مضحکتر است نظری که میگوید انتقال پایتخت به هر نفطة دیگری دوباره زمینة پدیدآمدن تهرانی دیگر را موجب میشود!
انتقال پایتخت ضوابط و شرایطی دارد که لحاظ همه آنها نه تنها هزینهای را بر دولت تحمیل نمیکند بلکه در بسیاری از هزینهها صرفهجویی هم خواهد کرد و اگر صرفاً مرکز سیاسی با ضوابط از پیش تعیین شده منتقل شود گسترش وسعت و جمعیت پایتخت جدید نیز دور از انتظار است.
کافی است به آمارهای ارائه شده از نهادهاي معتبري چون بانك مركزي جمهوري اسلامي، مركز آمار ايران و ساير مراجع ذيصلاح مراجعه و هزينههاي ناشي از:
- ميليونها ساعت وقت تلف شدة مردم در ترافيك، صف و نوبت خدمات مختلف
- هزينة درمان بيماريهاي تنفسي، استخواني، قلبي،سرطان و بيماريهاي اعصاب كه در نقاط شلوغ شهري مثل تهران رايجتر است.
- هزينههاي سنگين فعاليتهاي عمراني و خدماتي شهرداري در كلانشهري چون تهران
- هزينههاي انتظامي، امنيتي و قضايي براي كنترل و نظارت بر كلانشهری چون تهران
- هزينههاي ناشي از انباشت ثروت و بیعدالتی اجتماعي
- آلودگي آب، هوا و ترافيك
و دهها معيار ديگر را به صورت كمّي درآوريم آن وقت به ارقامي ميرسيم كه با آن هر یک دهه ميتوان مركز سياسي كشور را تغيير داد!
آنهایی که میگویند انتقال مرکز سیاسی فرایند موفقی نیست لطفا به کشورهایی که در این مسیر قدم نهادهاند نگاه و نخست از کشورهای همسایه شروع کنند مثل ترکیه، پاکستان و قزاقستان و بعد بروند دوردستها سراغ کشورهایی چون کره جنوبی و مالزی در شرق آسیا، آلمان در اروپا و برزیل در آمریکای جنوبی.
تقریبا تمام این کشورها بعد از تغییر مرکز سیاسی توفیقهای بزرگی داشتهاند. تغییر پایتخت در برزیل حدود نیمقرن پیش به همت رئیسجمهور وقت، دکتر ژوسیلینیو کوبیشک، از ریودوژانیرو به شهر جدید برزیلیا انجام شد. ژوسیلینیو کوبیشک، در مدت 5 سال جسارتی به خرج داد که کمتر کسی در آن دوران میتوانست آن را تصور کند. با این کار کوبیشک در برزیل تبدیل به یک اسطوره شد.
تردیدی نیست که در ایران نیز انتقال پایتخت سیاسی از تهران به نقطهای مناسب با لحاظ شرایط بومی کشور، جهش بزرگی در توسعه کشور ایجاد خواهد کرد و در صورت برنامهریزی دقیق و جامع، بخشی از مشکلات ناشی از آلودگی هوا و ترافیک را از میان خواهد برد.
با انتقال پایتخت و ایجاد سیاستهای تشویقیِ تمرکز زدا، قطبهای صنعتی و اقتصادی نیز در سطح کشور پراکند خواهند شد و این مسیری است به سوی عدالت اجتماعی و بهرهمندی آحاد ملت از همه امکانات.
امیدواریم دولتمردان با جسارت و قدرت برای تحقق این دو نکته و سایر لوازم لازم برای بهبود وضعیت ناگوار آلودگی هوا و دیگر معضلات شهرنشینی گام جدی بردارند و نامشان را در خاطره مردم ایران جاودان سازند.