فرارو- میثم قهوهچیان؛ حدود ایدئولوژی کجاست و ما چقدر ایدئولوژیک هستیم؟ خیلیها مارکسیسم را آخرین ایدئولوژی و جهان امروز را جهانی پساایدئولوژیک میدانند، اما آیا حدود ایدئولوژی متوقف شده است؟ برخی با فرض آنکه غیرایدئولوژیک عمل میکنند، میتوانند خشونت را توجیه و گفتوگو را ناممکن کنند.
برخی ایدئولوژی را به اندیشه مدرن مارکسیسم و برخی آن را به پرستیدن یک ایده و عدم توجه به واقعیات تقلیل میدهند، اما آیا این فریب نیست؟ حدود ایدئولوژی بسیار گسترده است و خیلی کم ممکن است که ما را در بر نگرفته باشد. هرچند میتوان ایدئولوژیها را از حیث شفافیت، خودآگاهی، موضوع و حیوث مختلف تقسیم کرد، اما نمیتوان با حدود گسترده آن شوخی کرد، مگر آنکه آگاهانه و یا ناآگاهانه، بخواهیم ایدئولوژی خود را بدیهی، جهانی، انسانی، الهی و یا اخلاقی قلمداد کنیم و به این صورت دیگری در نقطه مقابل دیگری مغرض، بومی، شیطانی، دنیایی و غیراخلاقی تلقی شود.
ایدئولوژی در لغت
ایدئولوژی در لغت نامهها به «انواع و اقسام سیستمهای فکری و فلسفی و منجمله مذهب که به نوعی در تعیین خط مشی، عمل یا موضعگیری معتقدان به آنها در مسایل سیاسی- اجتماعی مؤثر باش/معین»، «1،جهانبینی، 2، مرام یا مسلک سیاسی یا اجتماعی/عمید» و «a : a systematic body of concepts especially about human life or culture b : a manner or the content of thinking characteristic of an individual, group, or culture c : the integrated assertions, theories and aims that constitute a sociopolitical program/ Webster» تعریف شده است.
وقتی ایدئولوژی نادیده گرفته میشود
یک ایدئولوژی چارچوبی از آگاهی است که مبنای عمل قرار داده میشود. ما با رجوع به آن، خود را تعریف کرده و معنا میدهیم. ما به عنوان موجوداتی که انسان خوانده میشویم، خود را در بستر همین ایدئولوژیها موجوداتی ناطق، الهی، فطری، اقتصادی و ... میدانیم و بدون آن، شاید قادر به صحبت کردن نباشیم.
البته میتوان با نقض این فرضیه، برخی از واقعیات را بدیهی دانست و هر انسانی را با داشتن یا آموختن آنها تعریف کرد. اما به هر حال ما در چارچوبهایی از آگاهی هستیم که خود این چارچوبها دارای تاریخ و جغرافیایی خاص هستند، به منافعی متفاوت منجر میشوند، چیزها و مفاهیم را ابزارهایی در خدمت خود استخدام کرده و پیامهایی برای گفتن دارد. چارچوبهای آگاهی ما، از ما جدا هستند، اما ما آنها را نه چارچوب که عین جهان میپنداریم. به بیان دیگر ما فکر میکنیم آگاهی ما نه آگاهی که عین جهان است و ما از واقعیات سخن میگوییم. هرچند چارچوبها از ما جدا هستند اما این ما هستیم که آنها را تحقق میبخشیم.
سیطره ایدئولوژی در زندگی روزمره
نگاهی به زندگی روزمره سیطره ایدئولوژی بر جهان انسانی را نشان میدهد. ما روزها، چیزها، اشخاص، مکانها و ... را یکسان نمیدانیم. ما فکر میکنیم برخی از چیزها(به معنای گسترده کلمه) پیامهایی دارند، از خود فراتر میروند و دالهایی برای مدلولهای نظری یا بدیهی هستند.
برای یکی دماوند تنها یک کوه است، اما برای دیگری «دیو سپید پای در بند» و «گنبد گیتی». برای بسیاری از ما نوروز روزی ویژه در تاریخ جهان است و برای بسیاری دیگر نوروز اصلا شناخته شده نیست. خیلی از مردم جهان همه خاکهای جهان را دارای یک ارزش میدانند، اما برای بسیاری از ما خاکی که تبدیل به «مُهر» میشود، ارزشی بالاتر دارد. برای یک مسلمان، قرآن تنها یک کتاب نیست، تبیان کل شیء است و نمیتوان آن را متنی معمولی دانست و تفسیر آن را مشمول مقتضیات تفسیر هر متنی دیگر. یک هندو نگاهی دیگر به گاو دارد و یک آذربایجانی ارس را چون جانش میداند.
سیطره ایدئولوژی بر مفاهیم
دامنه ویژه دانستن ایدئولوژیک، به همین جا ختم نمیشود. اگر داس و چکش، نمادی از مستضعفان میشود، ممکن است حقوق بشر نیز امری ویژه تلقی شود که همه باید از آن بهرهمند باشند. آزادی به عنوان یک ارزش نیز چنین است و برخی آن را نه مفهومی مانند هر مفهومی دیگر که امری متعالی قلمداد میکنند که ارزش دارد تا انسان جان خود را در راه آن فدا کند. چنین میشود که سیطره ایدئولوژی نه تنها در زندگی روزمره که در عالم مفاهیم نیز قابل ملاحظه است.
برخی تئوکراسی و برخی دموکراسی را مدل درست حکومت میدانند و هر یک از این افراد دیگران را نادرست دانسته و بر همین مبنا مورد قضاوت و عمل قرار میدهند. نگاهی به تاریخ کلام این سیطره را نشان میدهد. اعتقاد به حدوث و یا مخلوق بودن قرآن توسط معتزله باعث شد تا در دوره عباسی دادگاههای تفتیش عقاید برگزار شود و برخی از معتقدین به قدم یا عدم مخلوق بودن قرآن مجازات شوند.
آیا منکران ایدئولوژی، غیرایدئولوژیکاند؟
فرض کنید ما حدود ایدئولوژی را محدود و انسانهای ایدئولوژیک را تنها به متحجران و مکتبیها و افراد غیرانسانی تقلیل دهیم، در این صورت آیا ما غیرایدئولوژیک عمل کردهایم؟ برای ما عدم تعصب ارزشی جدا شده است که هر فرد معتقد به امور ویژه را غیرقابل گفتوگو لحاظ کردهایم.
آیا یک منکر ایدئولوژی هیچ چیز ویژهای ندارد؟ این چیز میتواند یک کوه، یک مرز، یک رودخانه، یک قطره خون، یک مفهوم یا هر چیز دیگری باشد. به نظر میرسد منکران ایدئولوژی هم ناگزیر هستند در جاهایی به جای حقیقت سخن بگویند.
فایده آگاهی بر حدود ایدئولوژی
اما آیا آگاهی بر حدود ایدئولوژی به معنای وسیعی که ترسیم شد، فایدهای هم دارد؟ به نظر میرسد این آگاهی کمک کند تا ما بتوانیم با هم گفتوگو کنیم. اگر من بدانم که دارای یک ایدئولوژی هستم، خواهم توانست در گفتوگو با دیگری پذیراتر باشم و آگاهی ویژه خود را نه امری بدیهی و ضروری که امری از پیش مسلمشده دانسته و آماده شنیدن نقد باورهای خود باشم. به هر حال آگاهی به این حدود ما را آماده خواهد کرد که بپذیریم هر کسی اموری دارد که باید به آن احترام گذاشت.
در یک گفتوگو باید دید چه چیزی محل توافق است. در این صورت ایدئولوژی مشترکی به عنوان محل اشتراک پذیرفته خواهد شد. ما با توافق بر پیشفرضهایی، امکان گفتوگوی بیشتر را خواهیم داشت و البته بدون چنین پیشفرضهایی، باید از بیان کنندگان حقیقت به اثباتکنندگان آن تبدیل شویم. آگاهی به حدود ایدئولوژی ما را از مقام دادستان به مقام قاضی ارتقا خواهد داد.
نقدهای بسیاری از ما بر دیگران، از منظری خاص و از پیشحق دانسته شده صورت میگیرد و چنین لحاظ میشود که ما دارای اعتقاداتی ماواریی هستیم. این ما هستیم که مشخص میکنیم چه چیزی درست و این دیگری است که اعتقادات جزمی فکر میکند. اما کدام تفکر جزمی است؟ هر تفکری بدون داشتن امور جزمی تعین نخواهد داشت و امکان طرح برای آن ناممکن خواهد بود. ما در محدوده گستردهای از جزمیات هستیم، بنابراین آگاهی به این مسئله کمک خواهد کرد تا بتوانیم دیگری را نه به عنوان یک باطل،که به عنوان همانندی پرسشگر لحاظ کنیم و مجبور باشیم تا به او پاسخ دهیم.