پویا جبل عاملی در روزنامه دنیای اقتصاد نوشت:
دردآورتر از اینکه در کشوری زندگی کنی با سوپرمارکتهای خالی و نیروهای امنیتی برای مقابله با مردم گرسنه که باید مواد غذایی را تا محل عرضه اسکورت کنند و با کمبود وسایل بهداشتی مردم یکی یکی جان خود را از دست دهند و دردآورتر از اینکه در اقتصادی شب را به صبح برسانی که با تورم چندصد درصدی دست و پنجه نرم میکند و نرخ بیکاری تا مرز 20 درصد فزونی یافته باشد.
البته تولید ناخالص داخلی هر سال 8 درصد کم شود، آن است که در میان اطرافیانت میبینی هستند آنان که باور دارند، هر بلایی سر ما میآید بهخاطر آن است که به سوسیالیسم باور نداریم، بهخاطر این است که دشمن به عمد اقتصاد ما را ویران کرده است، بهخاطر این است که سرمایهداران برای آنکه قدرت خود را نشان دهند مردم را وسیله قرار دادهاند. آری چیزی دردآورتر از این نیست که عدهای بدون هیچ چشمداشتی و با وجودی که در این فلاکت دست و پا میزنند، هنوز قادر نیستند درک کنند، چرا به چنین وضعی افتادهاند.
البته از این هم دردآورتر وجود دارد که شاید در ونزوئلا به چشم نخورد، اما در آن سوی دنیا و زیر یوغ آخرین کشور کمونیستی مستبد، بسیاری از مردم کره شمالی در شرایط مشابهی هستند ولی صورت مسالهای ندارند، چون خیال میکنند فردوس همین زندگی آنان است و پسرعموهای دشمنشان در جنوب، بینصیب از آن. کدام فلاکتی برای یک جامعه بیشتر از این؟
برگردیم به داستان ونزوئلا؛ آنجا که رفیق پوپولیست آرمیده در خاک شانس آن را داشت که در دهه اول هزاره سوم از رشد قیمت نفت بهره گیرد و مصرف را به اوج خود رساند و در عین حال با ملی کردن بیش از 1200 بنگاه خصوصی بر این طبل عوام گرایانه کوبید که با ملی شدن این شرکتها وضع مردم بسی بهتر شده است.
او زنده نماند تا میراث این سیاست ضدانگیزشی و گسترش ناکارآیی دولتی را در عمر خود تجربه کند و البته که اگر هم زنده بود او نیز چون مادورو باور داشت که بحران بهوجود آمده دستمایه دشمنان سرمایه دار ونزوئلا است. آنان که با گماردگان داخلیشان، در کارخانههای خود را میبندند و با عدم عرضه کالا و زمین زدن اقتصاد میخواهند مردم را از انقلاب بولیواری ناامید و دلسرد کنند.
چگونه وقتی در یکی از بیشمار صفهایی که برای حداقل معیشت خود ایستادهای و به نگونبختی خویش فکر میکنی و یک نفر از هم صفیها فریاد برمیآورد که اگر این حال و روز ماست بهدلیل فراموشی آرمانهای سوسیالیستی است، میتوان راضیاش کرد که برای یکبار هم شده، حالا که مزه فلاکت، گرسنگی و مرگ را میچشی به جای آنکه دیگری را مقصر بدانی، به خودت و به افکارت بیندیشی؟ رهایی از سیاستهای پوپولیستی و رقم زدن سرنوشتی دیگر برای این جامعه در گرو آن است که کسری چشمگیر از آنان بپذیرند، باید بار دیگر عمیقترین اعتقادات خویش را به محک آزمون گذارند. آن زمان است که به این باور میرسی وقت فوران درآمدهای نفتی، دل سپردن به مصرف و بیماری هلندی و تحدید حقوق مالکیت و ملی کردن صنایع، تنها بذر بحرانی بود که امروز محنت آن را مردمی میکشند که در آن روزگار شاید فکر میکردند این هدیه چپ گرایی است!