bato-adv
کد خبر: ۲۸۷۵۵۴

رفیق‌دوست: گفتند حاج‌محسن برو موشک بیاور، نه چیز دیگر

محسن رفیق‌دوست می‌گوید آرزو می‌کند امام موسی صدر زنده باشد چراکه معتقد است شخصیت والایی بوده و از افرادی بود که «آدم از مصاحبت با او لذت می‌برد».
تاریخ انتشار: ۱۱:۵۸ - ۰۹ شهريور ۱۳۹۵
محسن رفیق‌دوست می‌گوید آرزو می‌کند امام موسی صدر زنده باشد چراکه معتقد است شخصیت والایی بوده و از افرادی بود که «آدم از مصاحبت با او لذت می‌برد».

به گزارش شرق، قبل از آنکه بخواهیم وارد دفتر شویم، یک نفر از تیم حراست از ما می‌خواهد تا با دستگاه «ایکس‌ری» وسایل همراهمان را چک کند. بعد از آن وارد راهرویی می‌شویم که مجهز به دوربین مداربسته است. مرحله آخر، ورودی اتاق محسن رفیق‌دوست است که آن هم قفل الکترونیک دارد. وارد اتاقی از مجموعه ساختمان بنیاد نور می‌شویم. این بنیاد ظاهرا به ساخت‌وساز مشغولیت دارد. بدون آنکه از جای خود تکانی بخورد، صندلی را تعارف می‌کند.

به محض مستقرشدن، مصاحبه را آغاز می‌کنم. رفیق‌دوست به واسطه سفرهای پیاپی به لیبی و حشرونشرش با معمر قذافی، همواره یکی از افرادی است که درباره سرنوشت امام موسی صدر از او سؤال می‌شود؛ اگرچه خودش چندین بار در این گفت‌وگو تأکید دارد که تکلیفی برای پیگری سرنوشت امام موسی صدر نداشته است.

رفیق‌دوست از‌ جمله چهره‌هایی است که به خاطره‌گویی مشهور است و در این مصاحبه هم گهگاه به خاطرات خصوصی خود با قذافی ‌گریزی می‌زند، از به‌رقص‌آوردن قذافی تا نحوه تهیه تجهیزات. در تمام مصاحبه با دستانش صحبت می‌کند و گاهی هم توجه من را به محتویات روی دیوار جلب می‌کند. آنجا که درباره ورود تجهیزات به کشور می‌گوید، تابلوی بالای سرم را نشان می‌دهد؛ ظاهرا لوح تقدیری است که امضای شهید حسن طهرانی‌مقدم را پایین خود دارد. مصاحبه که تمام می‌شود، التماس دعایی به نشانه خداحافظی می‌گوید و اتاق را ترک می‌کنیم.

شما در سال‌های ابتدایی ربایش امام موسی صدر، وزیر سپاه بودید. قبل از آن هم سفرهایی به لیبی داشتید، اصلا برای شما تکلیفی تعریف شده بود که بخواهید موضوع امام را پیگیری کنید یا به‌خاطر درگیربودن کشور در شرایط انقلابی این موضوع در اولویت‌های شما قرار نداشت؟
موضوع امام موسی صدر برای نظام مقدس ما آن‌قدر مهم بود که هم‌زمان با پیروزی انقلاب، اولین هیأتی که به ایران آمد، هیأت لیبیایی به ریاست عبدالسلام جلود بود. هواپیمای آنها زمانی که در فرودگاه نشست، دولت موقت به خاطر قضیه امام موسی صدر اجازه نشستن به هواپیما را نداد؛ اما این موضوع با مخالفت امام خمینی روبه‌رو شد، با این منطق که ما با ارتباط‌پیداکردن با لیبی یکی از کارهایی که می‌توانیم انجام دهیم، این است که مسئله امام موسی صدر را روشن کنیم. این‌گونه بود که رفتیم هیأت لیبیایی را از هواپیما پیاده کردیم و در هتل شرایتون آن زمان اسکان دادیم. می‌دانید، زمانی که انقلاب شد اولین کشور سوریه و دومین کشور هم لیبی بود که انقلاب اسلامی را به رسمیت شناخت. وقتی جلود را خدمت حضرت امام آوردیم، امام او را تحویل گرفت و در همان جلسه گفت شما باید هرچه زودتر مسئله امام موسی صدر را معلوم کنید؛ با همین لحن! البته من نقل به مضمون می‌کنم. بعدازآن هم ایران از همان اوایل انقلاب به‌ویژه از زمان فتح لانه جاسوسی و بعد از آن در زمان جنگ تحمیلی در محاصره کامل نظامی قرار گرفت. [از اینجا به بعد] مأموریت‌های من در سفرهایی که به کشورهای مختلف می‌رفتم؛ ازجمله لیبی، مأموریت حل مشکل احتیاجات نظامی کشور بود. (اما) هیچ وقت درباره اینکه راجع به امام موسی صدر کنکاشی کنم و اطلاعاتی کسب کنم، مأموریت رسمی نداشتم. بااین‌حال هیچ‌وقت از این مأموریت غافل و کنار نبودم.

‌شما در کتاب خاطرات خود و مصاحبه‌هایتان اشاره کرده‌اید که مأموریت رسمی دراین‌باره نداشتید؛ ولی در بخشی از خاطرات خود در این کتاب به صحبت‌های امام خمینی(ره) اشاره کردید و گفتید که «امام به احمدآقا دستور دادند که این موضوع را پیگیری کنم و حاج‌احمدآقا هم این مسئولیت را به من محول کردند و من هم به‌همین‌دلیل به سوریه و لبنان رفتم»... .
این قبل از سفر به لیبی است. قرار بود که اطلاعاتی پیدا کنم تا بفهمیم داستان از چه قرار است. به‌همین‌خاطر من به سوریه و لبنان رفتم و در آنجا گفتند که چه زمانی حرکت کردند و به چه شکل بوده است؛ اما در سفرهای لیبی مأموریت نداشتم؛ اگرچه در برخی از این سفرها راجع ‌به ایشان (امام موسی) به نوعی صحبت کردم؛ ولی اینکه به من مأموریت بدهند که به لیبی سفر کنم و درباره سرنوشت امام موسی صدر تحقیق کنم، هیچ‌وقت چنین مأموریتی به من داده نشد، نه شفاهی و نه کتبی.

‌این موضوع چقدر جزء اولویت‌های جمهوری اسلامی در آن مقطع زمانی بود. افراد زیادی دراین‌باره صحبت کرده و معتقدند به خاطر درگیربودن کشور در جنگ و مشکل تأمین تسلیحات نظامی و همراهی لیبی در این موضوع با ایران، نوعی رودربایستی حاکم شده است و این موضوع مانع از آن شده که ایران بخواهد وارد طرح موضوع امام موسی صدر شود. حالا یا موضوع امام موسی از اولویت خارج شده یا مسئله تأمین سلاح آن‌قدر پررنگ شده است که موضوع امام موسی را کم‌رنگ کرده است، این موضوع چقدر قرین به صحت است؟
امام بعد از شروع جنگ، جنگ را مسئله اصلی و اول کشور قلمداد کردند. خب حالا یک عده مثل شما که از روی علاقه، تاریخ را مطالعه کرده‌اید، می‌گویید که همان زمان که جنگ مسئله اصلی بود، مسئله امام موسی صدر هم مسئله اصلی باشد!

(اما) آن زمان نظام بنا نداشت به خاطر مسئله امام موسی صدر با لیبی قطع رابطه کند یا دربیفتد. حالا شما ممکن است برداشت کنید که این به معنای کناررفتن موضوع امام موسی صدر از اولویت‌ها بوده است، این برداشت شما است. آن زمان آقای خرم سفیر ایران در لیبی بود. من دو، سه بار برای تأمین اسلحه و مهمات به‌طور محرمانه به لیبی سفر کردم و به‌همین‌خاطر به سفارت خودمان سر نمی‌زدم؛ تا اینکه در یکی از سفرهای تقریبا رسمی، آقای خرم را ملاقات کردم. ایشان به من گفتند که اینجا سفیر هستم؛ اما هیچ‌کدام از اعضای دولت لیبی، من را تحویل نمی‌گیرند. گفتم چرا مگر تو چه کار کرده‌ای؟ آن زمان قذافی دو وزیر خارجه داشت، یکی عیسی بع‌بع و دیگری موسی کوسا. خرم گفت که من به ملاقات موسی کوسا رفتم. در میان سخنانم گفتم که آقای وزیر خارجه، سرنوشت امام موسی صدر چه می‌شود، او صندلی خودش را چرخاند و به در اتاق اشاره کرد و گفت که من از اتاقش خارج شوم و دیگر با من حرف نزد و از آن به بعد هم دیگر کسی با من ملاقات نکرد.

در آن موقعیت زمانی (جنگ) ما هم از لیبی امکاناتی می‌گرفتیم. فقط دو کشور بودند که تحریم خارجی را برای ما می‌شکستند؛ یعنی من به سوریه یا لیبی سفر می‌کردم یا با یک مجموعه از افسران این دو کشور به کشورهای بلوک شرق سفر می‌کردیم. این افسران به نام خودشان اسلحه می‌خریدند؛ درحالی‌که خرید اصلی برای ما بود و ما به کشور می‌آوردیم؛ بنابراین، بله در آن مقطع مسئله جنگ و تهیه سلاح در اولویت بود و مأموریت افرادی مثل من هم همان بخش بود؛ اما از (موضوع امام موسی صدر) هم غافل نمی‌شدیم.
 
در ملاقات‌هایی که رسما مطرح می‌کردیم، (می‌گفتیم) که بالاخره یک اتفاقی افتاده است، [اما]نه اینکه به چشم طلبکاری بخواهم موضوع را طرح کنم. می‌گفتیم یک شخصیت در حد امام موسی صدر با دو نفر آمده است اینجا، بعد شما می‌گویید از اینجا رفته است؛ (اما) امام هیچ‌جا نرفته است. بهتر است که شما این موضوع را روشن کنید. در ملاقات‌های رسمی اینها (مقامات لیبی) سریع به سراغ فایل‌های وزارت خارجه می‌رفتند و می‌گفتند بله این بلیت‌های شرکت «آل‌ایتالیا» و این هم مهر خروج آنها از لیبی.
اما از تاریخ پیدایش و تا حدودی تبلور حزب‌الله در لبنان به جای اینکه من باعث شوم مسئله امام‌موسی صدر مطرح شود، این خود قذافی بود که خواستار طرح موضوع می‌شد. در این چندسالی که با قذافی ارتباط داشتیم، همیشه امکاناتی که می‌خواستیم طرح می‌کردیم و می‌گرفتیم. او هم در مقابل می‌گفت من از تو یک خواهش دارم که تو ارتباط من را با حزب‌الله برقرار کني. حتی می‌گفت هرچقدر پول بخواهند، من در اختیار آنها قرار می‌دهم، اصلا ‌میلیاردی کمک می‌کنم. من هم می‌گفتم یک شرط دارد. درست است که حزب‌الله بعد از امام‌موسی صدر تشکیل شده ولی رهبر اصلی آن امام‌موسی صدر است. این بچه‌ها درواقع شاگرادن امام‌موسی صدر هستند. تو تکلیف امام‌موسی صدر را روشن کن تا من ارتباط تو را با حزب‌الله برقرار کنم. من که با آنها تماس می‌گیرم، همین درخواست را از من دارند. می‌گویند اگر لیبی می‌خواهد با ما ارتباط برقرار کند، تکلیف رهبر ما را مشخص کند. در اکثر جلساتی که با قذافی داشتم و کارمان تمام می‌شد، او این درخواست را از من داشت و من هم در جواب، این مطلب را می‌گفتم.

‌پس به جایی نمی‌رسیدید؟
خیر. تا زمانی که بعد از جنگ یا حتی در بنیاد (مستضعفان) هم نبودم... .

‌یعنی این پیشنهاد حمایت از حزب‌الله هنوز تا زمان جنگ است؟
نه، این (پیشنهاد) همیشه بود. من وقتی از سپاه بیرون آمدم، بنیاد مستضعفان رفتم. در بنیاد مستضعفان دو سفر برای کار در لیبی رفتم.

برای چه کاری؟
برای پروژه‌های سازمانی، ساخت کارخانه سیمان، درواقع برای تجارت رفتم.

‌از طرف بنیاد؟
بله. من خودم رئیس بنیاد بودم. آنجا هم مثل همیشه قذافی ما را تحویل گرفت و دستوراتش را داد و ما یک کارهایی را شروع کردیم. باز در همان ملاقات هم مطرح کرد که تکلیف من را با حزب‌الله معلوم نکردی. من گفتم شرطش همین است. هر بار که به لبنان می‌روم با حزب‌الله صحبت می‌کنم، آنها درخواست دارند تو تکلیف امام‌موسی صدر را روشن کنی.

آن‌طرف از حزب‌الله دقیقا چه کسی این شرط را می‌گذاشت؟
همه مجموعه رهبری حزب‌الله، سیدحسن نصرالله، سیدحسن موسوی و... . با هر کدام از اینها که صحبت می‌کردم، همین را مطرح می‌کردند و چون می‌دانستند او نمی‌تواند این موضوع را معلوم کند، تعلیق به محال می‌کردند. حزب‌الله اگر ایران می‌گفت با قذافی رابطه برقرار کنید، فوری رابطه برقرار می‌کردند و مانعی برای آنها وجود نداشت.

قضیه امام‌موسی صدر مانعی برای رابطه حزب‌الله با قذافی نبود. درواقع (آنها) آن سیستم را قبول نداشتند، ما را قبول داشتند. تا اینکه سفر آخر یا ماقبل آخر بود که در زمان دولت نهم به لیبی داشتم. آن زمان لیبی جزء شورای حکام انرژی اتمی بود. هرکسی را که می‌خواستند آنجا بفرستند، قذافی قبول نمی‌کرد. تا اینکه آقای لاریجانی و آقای متکی که وزیر امور خارجه بود از من خواستند به دیدار قذافی بروم و از او بخواهم در شورای حکام به نفع ما (در جریان پرونده هسته‌ای) رأی دهد که همین کار را هم انجام داد.

آن سفری که رفتم برای اولین‌بار او پیشنهاد جدیدی را مطرح کرد و گفت یک هیأت پنج‌جانبه تشکیل شود. بعد هم می‌گفت از حالا سه رأی آن علیه من است که شامل دولت لبنان، خاندان صدر و ایران است که این سه قطعا علیه من هستند و با این وضعی هم که الان شما با سوریه دارید، احتمالا سوریه هم به نفع شما رأی دهد. این هیأت پنج‌جانبه شروع به تفحص از حرکت امام‌موسی صدر از لبنان به لیبی کردند. به‌هرحال، امام‌موسی صدر میهمان من بود، من او را دعوت کرده بودم و در کنگره ما سخنرانی کرده است بعد هم استدلالی را همیشه مطرح می‌کرد و می‌گفت در میان این کسانی که به صورت طبیعی و عقلی دشمن امام‌موسی صدر بودند، من کجا قرار دارم. از اسرائیل و آمریکا و... چرا بین این همه سراغ من آمده‌اید. همه را رها کرده‌اید و یقه من را چسبیده‌اید. خود ما هم واقعا فکر می‌کردیم باید دلیلی پیدا کنیم که قذافی این کار را کرده باشد. ما هم ابهام داشتیم. خود من ابهام داشتم. می‌گفتم باید این آدم دیوانه باشد، چراکه از این کارهای دیوانه‌وار کم انجام نداده است. تا اینکه بعد از سقوط قذافی شنیدم قبل از دعوت از امام‌موسی صدر، شاید به فاصله یک سال قبل از آن، در دمشق جلسه‌ای سه‌جانبه بین اسد، قذافی و امام‌موسی صدر برقرار بوده است. ظاهرا در محاوراتی که مطرح شده، قذافی اهانتی به امیرالمؤمنین می‌کند و آقای صدر هم یک مجله دستش بوده که لوله کرده و با همان مجله لوله‌شده محکم به دهان قذافی می‌کوبد. اسد دراین‌بین میانجیگری می‌کند و جلسه تمام می‌شود.

از آن فرد (قذافی) بعید نبود به دلیل این رفتار از امام‌موسی صدر کینه داشته باشد. چون از نظر منش سیاسی خیلی آدم عجیب‌وغریبی بود. بعید نبود کینه صدر را به دل‌ گرفته و بعد چنین تصمیمی بگیرد. اما بعد از آنکه قذافی از بین رفت و باز حرکتی شد و باز هم به هیچ جایی نرسیدند، یک شخصی بود که نزدیک‌ترین فرد امنیتی به قذافی به نام حجازی بود.

‌سنوسی؟
نه حجازی. دو نفر بودند. یکی همین پسرش سیف‌الاسلام بود، یکی همین حجازی که ایران هم زیاد آمده بود و هر وقت من لیبی می‌رفتم، با او هم ملاقات می‌کردم که او هم در جریان انقلاب لیبی دستگیر شد. من شنیدم حجازی گفته بود قذافی این چند نفر را از بین برده است. ولی چون باز هیچ آثاری و آرامگاهی نشان ندادند، کسی آن را نپذیرفت.

ما سال گذشته درباره پرونده امام‌موسی صدر با دختر ایشان حورا صدر مصاحبه داشتیم. اتفاقا همین مسئله پیشنهاد قذافی را پرسیدیم. چون آن زمان شما گفتید آمدید در ایران این موضوع را اعلام کردید و پیگیری هم نشده است... .
من به ایران آمدم و به همان کانال گفتم و دیگر دخالت نکردم.

بله، گفتید پیگیری نداشتید، چون مقام و مسئولیتی هم نداشتید. دختر امام‌موسی صدر به ما درباره این پیشنهاد می‌گویند که «کمیته راه‌حل ماجرا نبوده است، کمیته تفحص در لیبی چه کار می‌تواند بکند. ما را کجا می‌برد. این یک نمایش‌نامه است. آیا معتقد هستید طرحی که قذافی پیشنهاد کند به آزادی امام می‌انجامد، ما را به حقیقت ماجرا می‌رساند ما که آنجا پیچ‌ومهره گم نکرده‌ایم، انسانی است که هرجا ممکن است پنهانش کرده باشند و آدرس او را به ما ندهند. راه‌حل قضیه تحقیق‌وتفحص نبود. باید بر قذافی فشار سیاسی می‌آمد که آن موقع ایران این قدرت را داشت» این نظر نزدیک‌ترین فرد به امام‌موسی صدر است.
همه این حرف‌ها درست است، اما بنده کجای این قضیه قرار دارم؟! اولا شاید کل پیشنهاد را خانم حورا صدر مطالعه نکرده است. چون قذافی گفت این هیأت هر حکمی می‌خواهد بدهد، غیر از حکم اعدام من. یعنی چه؟! یعنی اینکه حتی این هیأت به اینجا برسد که من امام‌موسی صدر را کشته‌ام. اما حکم اعدام من را ندهد، هر حکم دیگری بدهد من قبول می‌کنم. یعنی بیایید این قضیه را فیصله بدهید. من هم تکلیف داشتم این قضیه را به آن دونفری که یکی از آنها دبیر شورای امنیت کل کشور بود و یکی هم وزیر خارجه، برسانم و بعد هم دیگر برعهده آنها گذاشتم. حالا بالاخره یک دختر در فراق پدرش، غیر از این سبکی که صحبت می‌کند، نمی‌توان به ایشان ایراد گرفت که چرا کوتاه آمده است.

من برداشتم از صحبت‌های خانم صدر این است که این خانواده لیبی را مقصر اصلی و قذافی را مقصر اصلی می‌دانند و معتقد هستند این اتفاق به وسیله ایشان و در لیبی صورت گرفته است. آنها می‌گویند جریانی وجود داشت که نمی‌خواست ماجرای امام‌موسی صدر به نتیجه برسد. چه جریانی در داخل وجود داشت که نمی‌خواست این پرونده حل شود. آیا این جریان با نوع نگاه و منش سیاسی امام‌موسی صدر مخالف بود تا این پرونده به جریان بیفتد. آیا شیوه تساهل و تسامح رفتاری امام‌موسی باعث شده عده‌ای به دلیل شرایط و روحیه انقلابی، نخواهند اثری از ایشان پیدا شود؟
البته محل این سؤال فکر می‌کنم وزارت خارجه باشد. اولا من یکی از معدود افراد در ایران هستم که امام‌موسی صدر را خوب می‌شناسم. هم با او ارتباط داشتم، هم قبل از انقلاب ایشان منزل ما آمده است. چون منزل برادرش درست دیوار‌به‌دیوار خانه ما بود. پدر من هم یکی از علاقه‌مندان امام‌موسی صدر بود. از ایشان دعوت کردند و یکی، دو بار هم ناهار منزل ما بودند. حتی یکی از کارهای من این بود که چندین بار قبل از انقلاب وجوهات مربوط به امام را به لبنان می‌بردم. قبل از انقلاب پای سخنرانی‌های ایشان بودم و خیلی جالب بود که یک ایرانی این‌طور عربی و با آن احساسات صحبت می‌کرد.

سال ٦٢ بود که من وزیر شدم. یک سال بود که به لیبی نرفته بودم. لیبی و سوریه از من به‌عنوان وزیر دعوت رسمی کردند. وقتی خواستم به لیبی بروم، همه بزرگان مملکت به من گفتند حاج‌محسن برو موشک بیاور، از من چیز دیگری نخواستند. من می‌خواهم سربسته حرف بزنم. من رفتم موشک آوردم. وقتی موشک آوردیم، آقای هاشمی‌رفسنجانی که فرمانده جنگ بود، گفت حاج‌محسن تو با این کارت به اسلام و مسلمین عزت دادی. من می‌خواهم خیلی عریان صحبت کنم. چون از طرف اقوام صدر متهم هستم که کم‌کاری کرده‌ام. حتی آقای فیروزان، داماد امام‌موسی، در جلسه‌ای علیه من صحبت کردند که من چند دفعه ایشان را دیدم اصلا به روی خودم نیاوردم. اگر من در آن سفر که رفتم موشک آوردم، قضیه امام‌موسی صدر را بیان می‌کردم، موشک نمی‌آوردم. آن روز برای کشور موشک مهم بود، چرا؟ چون آن زمان اگر فرض کنیم جمعیت ایران ۶۰‌ میلیون نفر بود، ۶۰‌ میلیون عاجز شده بودند. در تهران هیچ کسی در منزلش نمی‌توانست بند باشد. در آن مقطع جنگ و دفاع اولویت داشت. ولی هیچ‌گاه هیچ‌کدام از مسئولان از امام، رئیس‌جمهور، رئیس مجلس و امثال ما غافل از قضیه امام‌موسی صدر نبودیم.

این مربوط به مقطع جنگ است. تا قبل از جنگ ما دولت موقت را داریم.
دولت موقت فقط قهر با لیبی را پیش گرفته بود، کاری نکرده بود.

سؤالم همین است. همان مقطع جلود به ایران سفر می‌کند. در آن مقطع زمانی که به امام‌موسی خیلی نزدیک است، چرا در این فاصله زمانی این موضوع بررسی نشده است؟
چرا. اولا، همان زمان اینکه ما برویم و دولت موقت را کنار بزنیم و تیم لیبی را بیاوریم، خودرأی عمل نکردیم. این خواست احمدآقا بود. البته ایشان از قول امام گفتند بروید جلود را بیاورید. خب! بنابراین اولین سؤالي كه مي‌پرسيد  اين است که چرا امام با جلود ملاقات کرد؟! آیا باید ملاقات نمی‌کرد؟ ما اشتباه کردیم؟ اما از اول بنا بر این بود ما رابطه را برقرار کنیم، بلکه زودتر به داستان امام‌موسی صدر برسیم. در همان ملاقات هم امام فرمودند شما هرچه زودتر قضیه امام‌موسی صدر را روشن کنید.

‌جواب جلود چی بود؟
گفت، چشم.

‌چشم خالی؟!
گفت، چشم. ما دیگر جای او نیستیم. بعد هم اصولا غیر از آن چیزی که از آقای خرم نقل کردم و شرح دیدارش با موسی کوسا، دیگر نشنیدم کسی از دولت موقت با لیبی راجع به امام‌موسی صدر مذاکره کرده باشد.

‌اتفاقا سال گذشته سر همین موضوع با ایشان صحبت کردیم. آقای خرم گفتند قذافی روی این موضوع خیلی حساس و نگران‌شده بود که کسی تحقیق نکند و وزارت خارجه لیبی هم رسما ابلاغ کرده بود دراین‌باره هیچ اقدامی نکنیم. ایشان می‌گویند به‌همین‌دلیل هم با من دشمنی می‌کردند. می‌گویند من از افرادی که داخل کاخ بودند یا افرادی که به زندان‌ها رفت‌وآمد داشتند، پیگیر بودم و گزارش این ارتباطات را به شخص امام می‌دادم. ایشان هم می‌گویند گروهی در داخل بودند که مخالف این اقدام و مخالف من بودند و حتی پیگیر بودند من را برکنار کنند. الان سؤال ما این است جریانی که مخالف این موضوع و پیگیری بود، چه دلیلی برای این مخالفت داشت؟
البته من فکر می‌کنم آقای خرم یک اشتباهی می‌کنند. اگر کسانی مخالف بودند که او سفیر ایران در لیبی یا بعد از آن در چین نباشد، به قضیه امام موسی صدر نیست، برای عضویت ایشان در نهضت آزادی بود. چون من که فعال‌ترین آدم بین ایران و لیبی بودم، باور نمی‌کنم آقای خرم در لیبی اصلا جرئت کرده باشد کوچک‌ترین تحقیق‌وتفحصی درباره امام موسی صدر کند. خودش هم گفته باشد، من باور نمی‌کنم.

‌ولی گفتند گزارش‌های مفصلی را خدمت امام داده‌اند و ارتباطاتی در کاخ و حتی با زندانبان داشته است یا با هم‌سلولی امام موسی.
کاش اینها را به من می‌گفت تا من بروم یقه قذافی را بگیرم چون کسی غیر از من نمی‌توانست یقه قذافی را بگیرد.

می‌خواهم بدانم آیا جریانی در داخل مخالف پیگیری ماجرای امام موسی صدر بود و چرا؟
من جریانی را نمی‌شناسم. تا همین سفر آخر که رفتم و قذاقی پیشنهاد تشکیل کمیته پنج‌جانبه را مطرح کرد که حالا (ممکن است) بیخود و الکی (بوده باشد) اما من خودم نظرم این است که قذافی خسته شده بود و می‌خواست جنایت خود را به گونه‌ای تمام کند؛ یعنی این هیأت تشکیل شود و بگویند آقای قذافی امام موسی صدر را از بین برده است و حالا باید فلان کار را انجام دهد؛ چون فقط شرطش این بود که این هیأت فقط حکم اعدام او را ندهد؛ ولی من هم مثل شما و دیگران یک قاصد بودم. رفتم پیغام گرفتم، آوردم، تحویل دادم و تحرکی ندیدم. نمی‌دانم واقعا بعد از این تحرکی شد؟ جلسه‌ای گذاشتند؟ با هم مشورتی کردند یا نه؟ پیگیری کنیم، خوب است یا اینکه نه قذافی حرف بیخودی زده است و ما وقت خود را صرف نکنیم؟ این را هم من ندیدم. ولی من جریانی که مخالف باشد (ندیدم). آن‌طرف قضیه برای اینکه ماجرای امام موسی صدر در هر صورت معین شود، برای چه کسانی می‌تواند بد باشد.

خود شما با آقای قذافی به لحاظ شخصی چقدر نزدیک بودید؟ چقدر با یکدیگر دوست بودید؟ من احساس می‌کنم از خاطرات شما، مطالبی که گفتید و صحبت‌هایی که کردید، روابط دوستانه نزدیکی داشتید؟
در بین ایرانیان من نزدیک‌ترین بودم.

‌امکان دارد با یک مثال یا خاطره این رابطه را توصیف کنید؟
شبی که رفته بودم از او موشک بگیرم، با آقای قذافی درباره حکومت لیبی بحثی ‌درباره «کتاب سبز» و حکومت کمیته پیش آمد. وقتی که ما کمیته را در ژاندارمری ادغام کردیم، سفیر قذافی آمد نزد من، گفت امروز جمهوری اسلامی جنایت کرد و انقلاب را از بین برد. من چندین بار در جلسات کمیته مرکزی آنها شرکت کرده بودم و کنار قدافی هم می‌نشستم. صد درصد این یک نمایش بود؛ ولی قذافی می‌گفت کمیته محله تصمیم می‌گیرد، این تصمیمات جمع می‌شود، به کمیته منطقه ارجاع می‌شود و آنجا مجموعه تصمیم می‌گیرد و بعد به کمیته شهر انتقال می‌یابد، بعد کمیته استان و در نهایت کمیته مرکزی؛ یعنی مملکت را کمیته مرکزی اداره می‌کند نه شخص قذافی. من همیشه می‌گفتم با این نمایشی که تو می‌دهی مشخص است که این‌گونه نیست. اتفاقا همان روزی که رفتم با یک فیلمی از او موشک گرفتم، معروف است. در مقابل قذافی فیلم بازی کردم. با سردار صفوی بودیم. آن شب من شام میهمان قذافی بودم. گفتم که این موشک‌ها را هم با اجازه «خلق» به من دادی؟! آنجا که «خلقی» در کار نبود. تا این حد من به او نزدیک بودم و شوخی می‌کردم.

‌معتقدید که واقعا ماجرای امام موسی صدر ازسوی خود قذافی اتفاق افتاده است و چرا نمی‌خواست بگوید کجا و چگونه؟
بله، خب کار ناپسندی انجام داده بود.

‌چرا اصلا واگذار می‌کرد به کمیته تحقیق‌وتفحص؟
من باید به جای قذافی هم جواب بدهم!

‌نه به‌عنوان کسی که خیلی به او نزدیک بودید، پرسیدم.
ببینید! اصلا خیلی از تصمیماتی که می‌گرفت، یک‌باره بود. یک روز یک‌مرتبه بنا به هر دلیلی، آلات موسیقی را جایز ندانست و گفت که هرکسی در خانه‌اش آلت موسیقی پیدا کنند، او را می‌کشند. ما از پنجره هتل نگاه کردیم، دیدیم یک میدانی بود که تعداد زیادی ویلن و گیتار را در آنجا ریخته و به آتش کشیده بودند. حالا چرا این کار را کرد، نمی‌دانم. ان‌شاءالله که ما هم دعا کنیم امام موسی صدر زنده باشد؛ یعنی اگر باشد ابتهاجی برای هر انسان صاحب‌قلب سلیمی پیش می‌آید. اما قذافی از این بلاها سر خیلی‌ها آورده است که هیچ‌کس هم نفهمیده است. او نه‌تنها داعیه رهبری جهان عرب را داشت، بلکه این اواخر بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، داعیه رهبری جهان اسلام را نیز داشت. در ملاقاتی که با مقام معظم رهبری رفته بودیم آنجا، در آن جلسه که نشسته بودیم، به آقای خامنه‌ای گفتند که...

در چادر ملاقات انجام شد؟
بله، ولی چادر که نبود. آن چادر از یک ساختمان مدرن شیک‌تر بود. از این چادرهای معمولی نبود. چادر خیلی شیکی که مخصوص این کار ساخته شده است. کف آن فرش چینی و مبلمان گران‌قیمت و باارزش گذاشته بودند. البته من داخل آن چادرها هم رفتم. آنجا به آقای خامنه‌ای گفت که بعد از امام من رهبر جهان اسلام هستم. آقای خامنه‌ای گفت به چه دلیل، قذافی گفت امام از اولاد علی است و من هم از اولاد علی هستم. حالا آن‌قدر احمق بود که نگفت خود شما هم هستید. آقای خامنه‌ای هم نگاهی به او کرد و چند نفر هم آنجا بودند؛ آقای دعایی، سفیر ما سید خوانساری و یک سید دیگر و آقایی بود به نام لواسانی که از کارمندان وزارت خارجه بود که در آن سفر مترجم آقا بود. آقا گفت این آقای لواسانی هم سید است ولی بعد از امام هم ادعای رهبری نمی‌کند. این داعیه رهبری جهان عرب را که از قدیم داشت و در فکرش خیلی چیزها بود. داستان دیگری هم شبیه این هیأت پنج‌نفره درباره یک جایی از جهان اسلام به من گفت که من دیگر اعلام نکردم.

خب الان بگویید؟
نه. شاید الان مصلحت نباشد. چون یک مسئله‌ای است که امکان دارد یک عده آن را دستشان بگیرند، خیلی مهم است. (طرح کردم) ولی در جواب آن مسئله به من گفتند که ما با طناب این دیوانه به چاه نمی‌رویم.

‌اگر کمی به جلو حرکت کنیم، تا زمان انقلاب لیبی و سقوط طرابلس، خانم صدر در مصاحبه‌ای که با ما داشتند، به نقل از آقای صالحی که وزیر خارجه وقت ایران بودند، می‌گویند که عبدالجلیل رئیس نیروهای انقلابی گفته بوده امام موسی صدر تا قبل از سقوط طرابلس زنده و در این شهر بوده است. فکر می‌کنید آن شرایط ویژه انقلاب چقدر مناسب بود تا این موضوع پیگیری شود. با توجه به اینکه خود قذافی هم مرده بود. اصلا بهتر بود که او زنده می‌ماند؟
اولا من معتقد هستم که قذافی را با هدایت آمریکایی‌ها کشتند. چیزی که من حس کردم. تا‌آنجایی‌که من شاهد بودم، او از نظر اقتصادی خیلی به مردم لیبی می‌رسید. نصفش را خودش برمی‌داشت، اما نصفش را واقعا خوب خرج می‌کرد. مثلا بهترین چای سیلان برای او مثلا کیلویی صد تومان تمام می‌شد، آن را کیلویی دو تومان عرضه می‌کرد. بعد هم می‌گفت این دو تومان را هم می‌گیرم که وقتی چای را گرفتند، دور نریزند. یا ماشینی که مثلا ٢٠ میلیون تومان بود، یک‌ میلیون تومان می‌داد ولی یک سهمیه می‌داد.

مثلا از فرودگاه که می‌آمدیم، چند برج چندطبقه ساخته بود که اول آن نوشته بود اینجا محله زاغه‌های قدیم بوده است و آن زاغه‌نشینان را در این برج‌ها ساکن کرده بود. یکی، دو سفر، من با قذافی از طرابلس به سرت که زادگاهش بود رفتم؛ استقبال عجیبی از او می‌کردند. اما آن چیزی که حس می‌شد که ته دل مردم است، این بود که همه مردم می‌دانستند در حکومت کاره‌ای نیستند. یعنی اصلا نقشی ندارند. چون اصلا معتقد بود که مجلس محل خیانت است. هرکس که حزب درست کند، خیانت کرده است. آن شکلی که قذافی کشته شد، هدایت‌شده بود. ولی شاید این اواخر با آمریکایی‌ها همکاری کرده بود یا خیلی اسرار دیگری نزد او بود که نخواستند علنی شود. من به این معتقد هستم اگر قذافی سرنوشت امام موسی صدر را هر طوری که الان است رقم زده و باعث و بانی آن بوده، قطعا حجازی می‌داند، محال است که او خبر نداشته باشد.

‌حجازی هم در استخبارات بود؟
او رئیس استخبارات بود. فرد اول استخبارات بود. مثلا در نقش وزیر اطلاعات بود. الان هم که در زندان است. خب دولت ایران الان سراغ او برود و از او اطلاعات بگیرند، اگر فرض کنند که سیف‌الاسلام نمی‌داند. اگر ایران یا لبنان یا هر دو آنها با هم می‌خواهند کاری کنند، می‌توانند. همین الان روابط ما با لیبی بد نیست. هرچند حکومت ندارند، بروند نزد حجازی و از او اطلاعات بگیرند.

‌آقای امیر عبداللهیان که سال گذشته هنوز در ترکیب وزارت خارجه بودند، گفتند در حال پیگیری هستند. طرف لبنانی هم دیدارهایی را با السنوسی داشته است ولی فعلا نتیجه‌ای نگرفته‌اند.
درجه السنوسی‌ در اطلاعات خیلی عقب‌تر از حجازی است. من با حجازی رفیق بودم. او مهماندار من بود. حجازی بود که وقتی آقای قذافی می‌خواست جلود را برکنار کند، به او مأموریت داد.

‌خود شما با حجازی هیچ صحبتی درباره امام موسی صدر نداشتید؟
داشتم. می‌گفت از کشور ما رفته است، همان حرف‌های قبلی.

‌زمانی که قذافی کشته شد، شما چه حسی داشتید؛ با توجه به اینکه رابطه نزدیکی با او داشتید؟
اولین کاری که کردیم، وقتی که لیبی مشکل پیدا کرد، دولت ایران برای مردم لیبی آذوقه فرستاد. اتفاقا آخرین سفیر آنها که زمان انقلاب به امارات فرار کرد و بعد دیگر مفقودالاثر شد، با پیغامی از قذافی پیش من آمد و گفت قذافی می‌گوید که ما این همه به شما خدمت کردیم، الان تو برای ما چه کار می‌توانی بکنی. گفتم ما که داریم کمک می‌کنیم. گفت چه کمکی، گفتم مردم گرسنه هستند، ما غذا و دارو برای آنها می‌فرستیم. گفت نه کمک به شخص قذافی. گفتم من می‌توانم دو حرف بزنم. یا قذافی همان‌طور که خودش ادعا می‌کرد واقعا پاک است، الان که مردم فهمیدند حکومت دست آنها نبوده است بیاید به مردم بپیوندد. من در این کار می‌توانم کمکش کنم. من به لیبی بیایم و بین مردم و قذافی واسطه شوم. بگویم این فرد که تا حالا رهبر شما بوده است، الان می‌خواهد با شما همراه شود.

فکر می‌کنید شما آن‌قدر وجاهت برای مردم لیبی داشتید؟
من می‌دانستم که این تعلیق به محال است. دومین راه‌حل این بود که اگر واقعا اوضاع نامناسبی دارد، برود.نماند. این حرکتی که دارد انجام می‌دهد، به جای خوبی نمی‌رسد. مخصوصا من به او گفتم که شما با مصر قابل‌مقایسه نیستید. مصر یک کشور متمدن با فرهنگ است که مردمش عربستان را بدوی می‌دانند و واقعا هم همین‌طور است. یعنی سطح دانش در مصر خیلی بالاست. گفتم در لیبی این خبرها نیست.

‌یعنی شما پیشنهاد دادید که به نوعی در فرار قذافی کمکش کنید؟
نه، خودش باید می‌رفت، نه که من کمکش کنم. من فقط پیشنهاد دادم که برود.

خب اینکه به عقل خودشان می‌رسید قاعدتاً!
خیر. من پیشنهاد اولی را دادم. من این را به سفیرش گفتم و بعدا پیغام را به مقامات خودمان رساندم. پیغام مقامات خودمان به من این بود که به سفیر لیبی بگویم از این کارها نکند. مثل بقیه سفرا که یکی یکی دارند از قذافی برائت می‌جویند و به ملت می‌پیوندند، همین کار را بکند. من هم سفیر را خواستم و گفتم پیغام ما این است.

‌وقتی قذافی مرد، چه احساسی داشتید، بالاخره شما با هم هم‌سفره بودید، زیاد به لیبی سفر داشتید. ناراحت شدید از اینکه مرد؟
(با تأمل) خیر.

‌واقعا؟ اصلا آن فیلم را دیدید؟!
من فیلمی را دیدم که شما ندیدید. یک فیلم بدتر دیدم. رفاقت و دوستی من با قذافی، رفاقت و دوستی شخصی نبود. هر کاری که می‌کردم به خاطر انقلاب بود و فکر می‌کنم که موفق بودم. من یک سفر رفته بودم؛ در یکی از جشن‌های لیبی آقای دکتر روحانی هم با ۴۰، ۵۰ نفر از مجلس آمده بودند...

‌در دهه ۶۰؟
اواخر دهه ٦٠؛ زمان جنگ نبود. در آن چادر تشکیلاتی نه، چادر دیگری بود که تعدادی گوسفند و شتر هم آنجا بود. من به آقای روحانی گفتم الان که قذافی می‌آید، من او را وادار به رقص می‌کنم. تا از دور او را دیدم، پریدم وسط گفتم «یا معمر یابن الخیمه انت قائم دیمه دیمه» یعنی «ای معمر فرزند خیمه، تو تا ابد رهبر هستی» تا این را می‌گفتی همه آنها شروع می‌کردند به نوعی رقص عربی، قذافی هم آمد وسط آنها. به دکتر روحانی گفتم بیا ببین! به قذافی هم گفتم مثل خر داری کیف می‌کنی!

طبیعتاً نباید به او احساس مثبت داشته باشم. به یاد دارم، یک برنامه تلویزیونی پخش می‌شد، در هتل نشسته بودم که یکهو قطع شد. گفتند امشب محاکمه مستقیم دانشجویان ضدانقلاب است. سه، چهار جوان دانشجو نشسته بودند و آنها را به حدی زده بودند که سر و صورت آنها نابود و له شده بود. با همان قیافه اینها را آورده بودند، دادستان هم شروع کرد به قرائت کیفرخواست که اینها مخالف مردم لیبی هستند و فعالیت‌های غیرقانونی داشتند. بعد از آنها خواستند که از خودشان دفاع کنند. آنها هم اکثرا گریه می‌کردند. رئیس دادگاه و قضات هم رأی به اعدام آنها دادند و همان‌جا اعدامشان کردند. در همان سفرهای اول سال ۵۸ و ۵۹ بود که خود قذافی به من می‌گفت چه خبر است هر یکی، دو ماه ۱۵ نفر را محاکمه و بعد محکوم به اعدام می‌کنید و دنیا شروع می‌کند علیه شما صحبت‌کردن و فحش‌دادن و دوباره دو ماه دیگر شروع می‌کنید؛ من یک شب شش‌ هزار نفر را اعدام کردم، تمام شد. چنین فردی بود.

‌از مرگش ناراحت نشدید؟
خیر. یعنی پیش‌بینی می‌کردم. مثلا از قبل پیش‌بینی می‌کردم که اگر او را به دست آورند، می‌کشند و طبیعی بود. روابط عاطفی با همدیگر نداشتیم. درواقع روابط ساختگی عاطفی با یکدیگر داشتیم.

تحلیل شخصی شما چیست؟ اگر بخواهید از پرونده امام موسی صدر جمع‌بندی کنید، فکر می‌کنید ایشان زنده هستند؟
آرزو می‌کنم که باشد. شخصیت والایی بود؛ یکی از شخصیت‌هایی بود که آدم از مصاحبت با او لذت می‌برد.
bato-adv
مجله خواندنی ها
انتشار یافته: ۱