مرتضی مردیها در شرق نوشت: اخیرا بهواسطه حوادثی چند، پزشکان و حرفه پزشکی موضوع نقد و هجمه و حتی اهانت صریح و نیز البته حمایت، گاهی با شیوههای غیردموکراتیک، قرار گرفتهاند. مقصود من از این نوشته قرارگرفتن در یکی از این دو موضع حمله/ دفاع نیست؛ بلکه سر آن دارم که موضوعی را که سالها قبل در کتاب «دفاع از سیاست» عنوان کردم به یاد آورم و این مسئله را در ترازوی آن بسنجم.
در آنجا به مناسبت بحث از ماکیاولی و آنچه به رفتار ماکیاولیستی یا به تعبیر روشنتری بیاخلاقی ماکیاولیستی، مشهور بوده است، گفتم ماکیاولیسم در معنای متداول و متعارف (یعنی فارغ از دقایق علمی راجع به مقصد و منظور نویسنده کتاب شهریار در حوزه سیاست کلان و در بافتار خاص دورهای خاص و بحثهای باریکی که در این مورد مطرح بوده است) چیزی نیست که به سیاست و سیاستمداران اختصاص داشته باشد.
اشاره کردم که ماکیاولیسم در این معنا که هنگامی که کسی موانعی در پیشِروی خود دارد به تفاریق، مقادیری زور و تزویر چاشنی آن کند تا از آن موانع عبور کند، یا بالاتر از این، به شکلی نظاممند روال عمومی رفتار خود را به درجاتی از این کاتالیزورها درآمیزد، نهفقط کشف آن فیلسوف فلورانسی عهد رنسانس نیست، بلکه تاحدود زیادی نوعی رفتار غریزی در عموم انسانهاست.
البته شک نیست که انسانها در پیشبرد امور غریزی خود هم، بسته به میزان هوش و تجربه و برخی متغیرهای دیگر، تفاوتهایی از خود بروز میدهند و مثلا در همین موضوع مورد بحث ما معدل رفتاری جامعه پزشکان با معدل رفتاری جامعه کارگران فرق دارد، اما گویا این فرق بیشتر ناظر به درجه است تا به اصل رفتار. یکی از جلوههای ماکیاولیسم (که همانطور که گفتم ربطی به ماکیاولی ندارد و بهطورکلی چیزی هم نیست که «بهراحتی» موضوع نقد اخلاقی باشد، دستکم به این دلیل که در قاطبه آدمیان ولو به تفاریق وجود دارد) در حوزه امور شغلی است.
معمولا هر کسی در شغل خود، علاوه بر عنصر مشغولیت، انتظار درآمد بیشتر و کار راحتتر دارد و این اغلب ملازم درجاتی از بی-کممسئولیتی یا دروغ و تقلب است. در بعضی مشاغل این اوصاف شهرت بیشتری داشته است و شاید وجود بیشتری هم داشته باشد، اما گاهی به نظر میرسد در این خصوص افراط و تفریطهایی هم صورت میگیرد. مثلا کارمندانی که با مراجعهکننده سروکار دارند به بیمسئولیتی و دلالان به دروغ و بسازبفروشها به تقلب شهرهاند. از سوی دیگر گاهی چنین به نظر میآمده که مشاغلی مثل پزشکی و وکالت کمتر به این موارد آلودهاند یا از صاحبان آنها کمتر انتظار میرود اینگونه باشند. گاه چنین مینماید که خود اهالی این حِرَفِ دسته اخیر هم در القای چنان تصویر و تصوری از خود بیعلاقه نبودهاند.
برخی سریالهای تلویزیونی قدیمی (همچون «دکتر بعد از این» یا «دانشجوی حقوق»، دوبله و پخششده در اوایل آمدن تلویزیون به ایران) نیز بهوضوح، نشانه کلاسیکبودن چنین نگاهی و چنین انتظاری است. شک نیست که از پزشکان و وکلا و استادان دانشگاه و نظایر اینها به دلیل معدل فرهیختگی بیشتر و هم به دلیل اهمیت و حساسیت موضوع کار آنان (سلامتی، مال، آبرو، تعلیم و تربیت) انتظار میرود انگیزههای «صریح» مادی و بیتوجهی عافیتطلبانه کمتری در کارشان باشد. اما چه میزان از چنین انتظاری واقعبینانه است؟
وقتی کسی خود یا نزدیکانش را به پزشک میسپارد، حق دارد توقع داشته باشد که حساسیت بیشتری به خرج داده شود تا وقتی ماشین خود را برای تعمیر به گاراژ میبرد؛ اما اگر انتظار داشته باشد پزشک با حساسیتی از سنخ خود بیمار یا اطرافیان او نگران باشد و راحتِ خود را وقف تیمار او کند آرزویی تقریبا محال دارد.
پزشک و وکیل و استاد هم مثل مهندس و تاجر و کارگر یک انسان است که حتی اگر سرشت او هم نیک باشد، وقتی چیزی برای او حکم کار هرروزه را پیدا کرد، حساسیتش نسبت به آن کاسته میشود. زمانی در جوانی من در پی یافتن جراحی برای عمل یکی از نزدیکان بودم، به همراه یکی از خویشان که در بیمارستانی مهندس تأسیسات بود، به سراغ جراح ماهری رفتیم. گفتند ایشان فردا عازم سفری تفریحی است. من گفتم خب بگویید نرود. آشنای من تبسمی کرد و گفت بیمار برای پزشک مثل کلهپاچه برای طباخ است. شاید در این سخن اغراقی باشد ولی حقیقتی هم هست؛ حقیقتی که سراپا آغشته به ارزش/ضدارزش هم نیست. اگر ما حتی بهطور نا-نیمهآگاهانه تصورمان این بوده است که صاحبان این مشاغل حساس عیش و راحت خود را فدای مسئولیت خویش کردهاند یا حتی باید بکنند، در شناخت پدیده انسان چندان کامیار نبودهایم.
فارغ از استثنائات، کسی در وهله نخست برای کمک به همنوعانش سراغ شغل نمیرود؛ درآمد و شهرت حرفهای و... مدنظر اوست. رضایت از عواید معنوی کارها هم ممکن است مهم باشد ولی بیشتر همچون نتیجه طفیلی تا انگیزه اصلی، همچون کاهی که از کاشت گندم به دست میآید.
واضح است که سخنانم مطلقا به این معنی نیست که اخلاق، در حرفه جایگاهی ندارد. البته که دارد. هم دارد و هم انتظارها بهدرستی در جهت زیادترشدن آن است. یک مکانیک دارای اخلاق حرفهای با ماشینی که برای تعمیر به او سپردهاند کار شخصی انجام نمیدهد، عیوب غیرواقعی برای آن ادعا نمیکند، قطعه تقلبی سوار آن نمیکند، قیمت را دولاپهنا حساب نمیکند، تأخیر و خلفوعده صورت نمیدهد. یک مکانیک فارغ از اخلاق حرفهای همه این کارها را ممکن است مرتکب شود.
همینطور است در مورد پزشک، وکیل و شغلهایی از این دست. بسیاری از مردم گمان دارند که کثیری از کسبه دروغگو و دغلکارند و معمولا سودی خیلی بیشتر از آنی که میگویند از فروش میبرند. من چنین گمانی ندارم. نه که نیست. هست. ولی به گمانم اغلب نه در این حدی که معمولا در باور مردم هست. متقابلا خوشبینی یا انتظار اخلاقی بیش از حدی در مورد مشاغلی مثل طبابت و وکالت هست.
تصور من بر این است که این هردو، هم در مقام برآورد گزارشی و هم ارزیابی ارزشی، باید در قالب یک نگاه طیفی تعدیل شود.
ربطدادن جدی این موضوع به شرایط خاص ایران، اعم از سیاسی یا فرهنگی، هم چندان مصیب به حقیقت نیست. اول به این دلیل که حکومتها، نقشی کمتر از آنی که معمولا پنداشته میشود در بدبختی انسانها بازی میکنند. دوم به این دلیل که تجاربی ناخوشایند از این حیث در ممالک راقیه هم دیده میشود. ابدا منظورم این نیست که مواجهه حتی با اربابرجوع عادی هم در کشورهای صنعتی بسیار متفاوت از اینجا نیست، چه رسد به محیط بیمارستان. منظورم این است که مثلا تجویز برخی مراقبتها یا حتی جراحیهای نالازم به قصد انتفاع در آنجاها هم چیز نایابی نیست (برای همین هم نزاع دامنهداری میان نمایندگان شرکتهای بیمه با بیمارستانها وجود دارد).
نکته آخر اینکه ما نمیتوانیم به جنگ طبیعت برویم، اما به جنگ یکدیگر چرا. مثلا اگر صدها هزار نفر در یک سونامی تلف شوند ما صرفا غصه میخوریم و سکوتی مغموم داریم، اما اگر چندنفری بر اثر اهمال یا چیزی که میتوان چنین تفسیری از آن داد، تلف شوند، صدای خشم و اعتراض و تظلم بلند میشود.
این البته هم طبیعی است و هم از قضا درست. ولی باز بحث بر سر حد آن است. هرچند اگر چنین بلایی بر سر شخص من بیاید، هرگز نمیتوانم خودم را راضی کنم، ولی (چون قضاوتهای ما در شرایط درگیری شدید عاطفی معلوم نیست مقرون به انصاف و اعتدال باشد) از موضعی کمی فراگیرتر میزانی از خطای انسانی هم چندان دور از کژکارکرد عمومی طبیعت (در قیاس با ما) نیست.
و آنرا بخوانید (یا گوش کنید)