محمد حسین مهدویان میگوید، موفقیت «ایستاده در غبار» به نوعی مدیون تجربههای «آخرین روزهای زمستان» است و اگر این فیلم امروز با استقبال روبرو شده به دلیل جذاب بودن آن است.
به گزارش ایسنا، کارگردان جوان فیلم «ایستاده در غبار» معتقد است که یکی از دغدغههای آدمهای اهل تفکر مرگ است و این موضوع بخصوص در سنین جوانی خیلی مهیب و ترسناک بروز میکند. او که خود بارها به مرگ فکر کرده برایش جالب بوده است که چطورعدهی زیادی جوان هم سن و سال خودش در زمان جنگ تحمیلی به استقبال مرگ رفتهاند و از آنجا که یکی از کشمکشهای اصلی فیلمهای جنگی پرداختن به همین موضوع است، سراغ ساخت چنین فیلمی میرود.
مهدویان که دوست دارد دربارهی جنگ فیلم بسازد، به همراه دو بازیگر (هادی حجازیفر و ابراهیم امینی)، فیلمبردار (هادی بهروز) و تدوینگر فیلم «ایستاده در غبار» (سجاد پهلوانزاده) در خبرگزاری ایسنا حضور یافت و از شرایط ساخت این فیلم و پروژههای دیگرش سخن گفت.
او در این گفتوگو دربارهی برنامههای آیندهاش در عرصهی فیلمسازی، به فیلمنامهای دربارهی یک ژنرال زمان شاه اشاره کرد که وزارت ارشاد با وجود استقبال اولیه از ساخت آن، پس از خواندن متن به یکباره تغییر موضع داده به طوری که درخواست تغییر قهرمان فیلم را به یک شخصیت مذهبی، مطرح کرده است.
مشروح مصاحبه با تعدادی از عوامل فیلم «ایستاده در غبار» را در ادامه میخوانیم:
آقای مهدویان به نظر میرسد برای ورود به حوزهی دفاع مقدس کمی مقاومت وجود دارد، اما شما با فیلم «ایستاده در غبار» وارد این حوزه شدید.
بله همین طور است و تا به حال کارهایی بوده که تجربههای خوبی نبودند. البته دلزدگیهایی که نسبت به سینمای جنگ به وجود آمده، لزوماً تقصیر فیلمسازان جنگی نیست و افرادی هم بعدها وارد این حوزه شدند که کارهای خوبی از خود به جا نگذاشتند. ما یک نسل جدیدیم و باید دربارهی جنگ فیلم بسازیم، چون کسانی که در جنگ بودند به آن تعلق خاطر دارند و خیلی احساسی با جنگ برخورد میکنند. در حالی که جنگ به مقولهای تاریخی تبدیل شده و رویکرد آن هم باید تاریخی باشد. بعلاوه اینکه فیلم جنگی عرصهای برای بیان داستانهای جذاب است. نسل ما نه آن احساساتزدگی را دارد و نه نگران بیان حقایق است و به دلیل سن و سالش نگاهی کاملاً تاریخی به ماجرا دارد، در نتیجه نسل جدید باید دربارهی جنگ فیلم بسازد.
دلبستگی شما برای روایت قصه در این بستر تاریخی از کجا میآید؟
اول این را بگویم که این موضوع تاریخی- حماسی و از مهمترین حماسههای تاریخ ما است، چون یک جنگ کاملاً دفاعی بود. معاصربودن آن هم مهم است چون آدمهایی که این حماسه را خلق کردند زنده هستند و اطراف ما حضور دارند. ضمن اینکه ماجرا وجه ملی دارد و میبینید که در سینمای دنیا وجه حماسی جنگ خیلی مهم است چون روحیه ملی را تقویت میکند.
از طرفی خودم هم رویکردی فلسفی دارم و آن، مسئلهی مواجهه با مرگ است. یکی از دغدغههای هر کسی که به فکر کردن علاقه دارد، مرگ است. بخصوص در سنین جوانی مواجهه با مرگ خیلی مهیب و ترسناک است. من هم بارها به آن فکر کردهام و این همزمان شده بود با پژوهشهای من دربارهی جنگ و برایم جالب بود که چطور عدهی زیادی از جوانان هم سن و سال من میتوانند به استقبال مرگ بروند و این موضوع به یک اپیدمی تبدیل شود.
علاوه بر اینها، اغلب فیلمهای جنگی جدی در مورد کشمکش انسان با مرگ است و زندگی. من هم به عنوان یک فیلمساز دوست دارم فیلم جنگی بسازم. در دنیا فیلمسازان باتجربه و باسابقه فیلم جنگی میسازند چون کار سخت و پرهزینهای است ولی من هم دلم میخواهد راجع به جنگ فیلم بسازم و این جنگ، نزدیکترین جنگ به ماست.
تلفیق فیلم مستند و داستانی و در عین حال جذب مخاطب را چگونه انجام دادید؟
از همان زمان که مستند میساختم، دوست داشتم حتماً برای مخاطب، داستانی تعریف کنم تا او همانطور که با فیلم داستانی مواجه میشود فیلم را ببیند. تلاشم این است که تماشاگر در سینما بیش از اینکه اطلاعات بگیرد و دانشی بیاموزد، جذب هیبت سینما شود؛ یعنی تماشاگر سرگرم شود و از تماشای این پدیده لذت ببرد. در «ایستاده در غبار» قبل از هرچیز تلاش کردم فیلم این خاصیت را داشته باشد. شاید به همین خاطر رضایت مخاطب خیلی بالاست و وقتی از سالن بیرون میرود پشیمان نیست. برای فیلمی مثل «ایستاده در غبار»، چنین اتفاقی قابل پیشبینی نبود و خیلیها قبل و بعد از جشنواره به من میگفتند فیلم خوبی بود، اما مطمئن نیستیم که تماشاگر از آن خوشش بیاید ولی همان افراد هم از نوع مواجهی تماشاگر با فیلم تعجب کردند. فکر میکنم دلیل اصلی همین بود که ما قبل از اینکه به مستند یا داستانی بودن فیلم توجه کنیم، به جذاب بودنش توجه کردیم.
کوتاه کردن اول فیلم به خاطر بازخوردهای جشنواره بود؟
این اتفاق برای خیلی از فیلمها میافتد چون اکثراً با فشار و عجله به جشنواره میرسند و اولین جایی که مخاطب با فیلم مواجه میشود جشنواره است. در سینمای دنیا چنین مرحلهای پیش از نمایش عمومی وجود دارد که فیلم را برای مخاطب محدود نمایش میدهند و بر اساس بازخوردهای آنان تغییراتی را در فیلم به وجود میآوردند. برای ما جشنوارهی فجر این حالت را دارد و به همین دلیل در حد دو سه دقیقه تغییراتی را در فیلم اعمال و چند سکانس را هم جابه جا کردیم.
تجربهی مجموعهی «آخرین روزهای زمستان» چقدر در این فیلم به شما کمک کرد؟
«آخرین روزهای زمستان» شروع این ماجرا و تجربهای عالی برای همهی ما بود که در «ایستاده در غبار» کاملتر شد. در همان مجموعه هرچه به قسمتهای پایانی نزدیک میشدیم، بهتر میفهمیدیم که چهکار کنیم و آن بخشها بسیار پختهتر از اوایل کار است.
شروع کار آن مجموعه چگونه شکل گرفت؟
زمانی که به من پیشنهاد دادند دربارهی شهید حسن باقری فیلم بسازم، روی پایاننامهای به نام «داکیو- درام» کار میکردم و به دنبال این بودم که یک داکیو- درام به شیوهی معمول اینگونه فیلمها بسازم. البته این نوع فیلمها جنبهی نمایشی بیشتری دارند و چیزی که ما ساختیم خیلی تفاوت دارد. من در آن زمان فیلمهای «روایت فتح» را زیاد میدیدم و با فیلم 16 میلیمتری هم آشنا بودم، اما هنوز تصمیم به ساخت چنین کاری نگرفته بودم. بعد از اینکه وارد مرحلهی پژوهش کار شدیم، به آن نوارهای صدا برخوردیم. اول فکر میکردیم این صداها بیشتر ارزش پژوهشی دارند، اما هرچه گذشت اُنس عجیبی با آنها گرفتیم.
چطور به این نتیجه رسیدید که در فیلم از این صداها استفاده کنید؟
همسرم در کار پژوهش به ما کمک میکرد؛ یادم هست یک روز دنبال او رفتم و متوجه شدم خیلی ناراحت است. وقتی پرسیدم چه شده، گفت "مسعود پیشبهار" شهید شد. آن زمان نزدیک زمان ترور دانشمندان هستهای بود و من فکر کردم یک نفر دیگر ترور شده است. از او پرسیدم مسعود پیشبهار کیست، که گفت او در همه جلسات بود، اما امروز که حسن باقری حرفهایش را شروع کرد، گفت مسعود پیشبهار شهید شده است!
اینجا بود که فکر کردم این صداها باید ارزش خیلی بیشتری داشته باشند و جرقهی مهمی در ذهن من خورد که اهمیت آن صداها را برایم روشن کرد. بعد هم که متن صداهای پیاده شده را خواندم، برایم مثل صحنههای یک فیلمنامه بود و احساس میکردم دیالوگهای یک فیلم را میخوانم. بعد صداهایی را که میخواستم گرفتم و در ماشینم به جای موسیقی فقط به این صداها گوش میدادم. آنها برایم تبدیل به یک نمایش رادیویی شده بودند که تصویری بسیار قوی در ذهنم ایجاد میکردند. بنابراین تصمیم گرفتم این تصاویر ذهنی را به فیلم تبدیل کنم و کمکم پیدا کردم که فیلمبرداری، بازیها و باقی اجزای فیلم باید چگونه باشد.
صداهایی که در فیلم از آنها استفاده کردید خوب نگهداری شده بود؟
خیر، اصلاً خوب نگهداری نشده و هرکدام پراکنده هستند اما اینکه تا الان باقیماندهاند هم به این دلیل بوده که کسی تصمیم نگرفته آنها را خرد کند! شأن این صداها اصلاً رعایت نشده و الان هر نوار یک گوشهی کشور پراکنده شده است.
این نوارها چطور تهیه شده و از کجا آمدهاند؟
زمان جنگ شبکهای وجود داشت که صدای فرماندههان را ضبط میکرده و به آنها میگفتند «راوی». هر فرمانده یک «راوی» داشته که مکالمات او را ضبط میکرده؛ این کار در اطلاعات سپاه انجام میشد و ایدهی این کار را هم حسن باقری داده بود که از همان زمان اجرا شده است، اما مسئله اینجاست که این نوارها را تجمیع نکردهاند و الان هرکدام در جاهای مختلف پراکنده شده و اهمیت آنها درک نشده است. بدتر از همه آنکه سیستم دیجیتالسازی نوارها هم وجود نداشته و بارها و بارها از نوار اصلی استفاده شده و به خاطر کپیهایی هم که از روی آنها انجام شده، معلوم نیست اصل نوار کجاست. ما هم در فیلم از همان نوارهای کپی استفاده کردیم ولی بنیاد حسن باقری نوارهای او را ساماندهی، دسته بندی و دیجیتال کرده و بعد هم متن آنها را پیاده و اطلاعات اشخاص را بطور اصولی مشخص کرده است؛ به همین دلیل برای حسن باقری دستمان باز بود و نوارهای بهتری در اختیار داشتیم، اما درمورد احمد متوسلیان فقط کپیهای نوار کاست موجود است و نمیدانم چه تعصبی وجود دارد که این نوارها به همین شکل باقی بمانند.
فضاسازی و میزانسنهای این مجموعه (آخرین روزهای زمستان) با «ایستاده در غبار» شبیه به هم است؛ چرا اصلا چنین شباهتی وجود دارد؟
در «آخرین روزهای زمستان» وقتی در طول کار راشها را تماشا میکردیم کمکم در شیوهی کارمان تغیر ایجاد کردیم و نهایتاً من با یک هندیکم میزانسنها را تعیین میکردم و هادی بهروز همانها را با دوربین اصلی اجرا میکرد. در «ایستاده در غبار» هم از همین شیوه برای رسیدن به میزانسن استفاده کردم. تجربهی «آخرین روزهای زمستان» برای ما بسیار مفید بود و اگر آن فیلم نبود نمیشد «ایستاده در غبار» را اینطور ساخت.
چطور قرار شد فیلمی درباره احمد متوسلیان بسازید؟
بعد از مجموعهی «آخرین روزهای زمستان»، خیلی به من پیشنهاد میدادند که بیا دربارهی فلان فرمانده هم کار کن، اما گاهی به من برمیخورد؛ از این جهت که میگفتم من که فرماندهساز نیستم و قرار نیست کاری که یکبار انجام دادهام را دوباره تکرار کنم.
آنچه «آخرین روزهای زمستان» را به وجود آورد - غیر از علاقه به موضوع- شوق پدید آوردن یک چیز جدید بود، اما وقتی احساس میکنی راهی باز کردهای و حالا باز باید همان را تکرار کنی، دچار رخوت و کسالت میشوی. بنابراین بعد از آن مجموعه سراغ کارهای دیگری رفتم، از جمله فیلمنامهای به نام «ژنرال» که دربارهی یک ژنرال زمان شاه بود و برای آن کار دنبال سرمایهگذار و مجوز رفتم. در ارشاد خیلی از آن استقبال کردند، البته هنوز فیلمنامه را نخوانده بودند!
حدود شش ماه وقت گذاشتیم و فیلمنامه را آماده کردیم و به سرمایهگذار و ارشاد ارائه دادیم که هردو با فاصله کمی از هم، آن را رد کردند. البته چند بار آن را بازنویسی کردیم و تغییر دادیم، اما سرمایهگذار کلاً کنار کشید. با این حال ما از ارشاد ناامید نشدیم و با شورای پروانهی ساخت تعامل میکردیم و بالأخره قرار شد در جلسهای تصمیم نهایی گرفته شود. ایرادهای متعددی از کار گرفته بودند، اما چیزی گفتند که ما دیگر بحث را ادامه ندادیم. آن هم اینکه گفتند باید قهرمان فیلم را عوض کنید و یک شخصیت مذهبی که در فیلم نقش فرعی داشت، به جای ژنرال قهرمان فیلم باشد. با ابراهیم امینی صحبت کردم و دیدیم این کار غیرممکن است. در نتیجه با اینکه یک سال وقتمان هدر رفته بود، کلاً از این کار صرف نظر کردیم.
در همین فاصله پژوهش دربارهی احمد متوسلیان هم پیش میرفت. بیکار بودیم و خیلی هم سرخورده شده بودیم، چون بعد از «آخرین روزهای زمستان» خیلی امیدوار بودیم کارمان را ادامه دهیم. فیلمنامهی خوبی داشتیم که هنوز هم فکر میکنم باید ساخته شود، چون حرف مهمی دارد. اگر کسی فکر میکند ساخت شدن آن فیلم خطرناک است و جایی را به هم میریزد اشتباه میکند. ما باید چنین فیلمهایی بسازیم و تاریخ را دوباره تعریف کنیم.
نهایتاً سراغ پروژههایی که داشت انجام میشد رفتم و به نظرم رسید پژوهش احمد متوسلیان خیلی خوب شده و اولین خروجیهای پژوهش را که خواندم متوجه شدم که چه آدم خاصی است و با تصور ما از فرماندهان تفاوت دارد و بسیار احساسی و متفاوت است.
ما پژوهش دربارهی شهید زینالدین و احمد متوسلیان را به این شرط انجام دادیم که فقط پژوهش باشد و فیلمی نسازیم، اما دیدم متوسلیان آدم فوقالعادهای است و اگر بشود به همین شکل در موردش کار کرد، فیلم جذابی میشود؛ فیلمی جنگی که فرماندهاش مثل باقی فیلمهای جنگی نیست و ویژگیهای خودش را دارد. از آن زمان حدود 19 ماه کار پژوهشی کردیم و در تابستان 94 فیلمنامه آماده شد.
مجید مجیدی به عنوان مشاور فیلم چه نقشی در کار داشت؟
وزارت ارشاد قانونی دارد که برای فیلم اول باید یک مشاور داشته باشید و کسی را باید پیدا کنید که قبول کند مشاور شما در ساخت فیلم باشد. آن زمان آقای مجیدی از طرف آقای بنان (جانشین تهیهکننده) به ما پیشنهاد شد و آشنایی و مراودهی ما به اولین جلسهای که ایشان سر فیلمبرداری ما آمدند، برمیگردد.
آقای مجیدی به خاطر گرفتاریهایی که سر فیلم «محمد رسول الله (ص)» داشتند زیاد فرصت نکردند به ما سر بزنند و برای اولینبار اواخر فیلمبرداری بود که سر صحنه آمدند و نگران این بودند که فیلم بدی باشد و اعتبارشان زیر سؤال برود. من این را حدس زده بودم و روزی که آمدند سر صحنه، به تدوینگر کار گفتم یکسری از سکانسهای فیلم را آماده کند که ایشان ببینند؛ بعد از آن خیلی از کار خوششان آمد و نگرانیشان رفع شد. نزدیک جشنوارهی فجر بود که گفتیم فیلم تمام شد و ایشان آن را دیدند و به عنوان مشاور نظراتی هم دادند و سعی کردیم که نظرشان را اعمال کنیم.
از پروسهی ساخت فیلم که بگذریم، اکران فیلم را تا به اینجا چطور ارزیابی میکنید؟
زمانی که فیلم را ساختیم فکر میکردیم خیلی در اکران موفق نخواهد بود و بعد که اتفاقات جشنوارهی فجر افتاد و فیلم توجه مخاطبان را جلب کرد، هم برای خودمان شگفتانگیز بود و هم برای کسانی که سینمای ایران را میشناسند. بعد از جشنواره برای اکران برنامهریزی کردیم، اما خیلیها از سر دلسوزی به ما میگفتند خیلی از استقبال مخاطبان مطمئن نباشید. یکی از تهیهکنندگان قدیمی هم قبل از اکران فیلم میگفت اگر 700 میلیون تومان بفروشد شما کار خودتان را کردهاید و در اکران موفق بودهاید، چون این فیلمی نیست که مخاطب انتخاب کند، اما شکر خدا بعد از حدود پنج هفته اکران فیلم، آهنگ فروش آن کم کم بهتر میشود و با اینکه فیلم در فصل خیلی بدی به نمایش درآمده و فیلمهای پرفروش همزمان با فیلم ما اکران شدهاند، بیش از یک میلیارد و 100 میلیون تومان فروش داشتهایم. فکر میکنم اگر همین روند را ادامه دهیم فیلم بیش از سه میلیارد تومان فروش خواهد داشت که خیلی بالاتر از پیشبینیهاست.
به نظر میرسد شما به خاطر تهیهکنندهی فیلم، در بیلبوردهای شهری هم موقعیت خوبی داشتید.
اتفاقاً بیلبورد یکی از مشکلات ما بود، چون فقط چند روز بیلبورد شهری داشتیم و این حس ایجاد شد که ما تبلیغات زیادی داریم در حالی که بعد از چند روز تمام بیلبوردها جمع شدند. در این مورد عملاً ضربه خوردیم، چون محتوای بیلبوردها هم اصلاً مورد تأیید ما نبود.
خبر زنده بودن احمد متوسلیان و فرا رسیدن سالگرد ربوده شدندش به دیده شدن فیلم «ایستاده در غبار» کمک کرد؛ انتخاب این زمان برای اکران عامدانه بود؟
نه اتفاقا قرار بود فیلم اردیبهشتماه اکران شود که به تعویق افتاد و بطور تصادفی با این قضیه همزمان شد. وضعیت فروش و مخاطبان سینمای ما چندان قابل تحلیل نیست و با توجه به تحلیلهای مختلف، ارزیابیها هم چندان دقیق نیستند. اگر میشد بر اساس آن تحلیلها فیلم ساخت، خیلی از آثار سینمایی وضع دیگری داشتند. به هر حال فیلم ما هیچیک از معیارهای ظاهراً پذیرفته شدهی فروش در سینمای ایران را ندارد و فکر میکنم که شاید این معیارها غلط باشند. همانطور که ما در مورد سبک فیلمسازیمان تلاش کردیم به باور تازهای از سینما برسیم، باید سعی کنیم در مورد فروش فیلمها هم این کار را بکنیم.
البته در این حوزه دست ما بسته است. اگر آنچه را برای فروش موفق یک فیلم لازم است، داشتیم، قطعاً «ایستاده در غبار» فروش بهتری داشت. یکی از پیش فرضهای ما این بود که حوزهی هنری از فیلم حمایت میکند. اواخر فروردین از طرف آقای خاموشی با ما تماس گرفتند و به دفترشان دعوت شدیم. آنجا بطور لفظی از ما حمایت کردند و ما هم به ایشان گفتیم این فیلم بطور طبیعی توان رقابت ندارد و خودمان نمیتوانیم سینماها را متقاعد کنیم تا به ما کمک کنند. همچنین برای اکران در شهرستانها از ایشان کمک خواستیم و موافقت کردند، اما ملاک، نظام عرضه و تقاضا است و در نهایت، این پیش فرض که از اکران فیلمی مثل «ایستاده در غبار» حمایت میشود، عملی نشد.
تبلیغات تلویزیونی هم ندارید؟
الان همهی فیلمها تیزر دارند و فیلم ما هم دارد، اما آنجا هم مشکل داریم چون تیزرهایی را که میخواهیم پخش نمیکنند و حتی برای یک تیزر 30 ثانیهای، سه اصلاحیه وارد کردند و یک تیزر 15 ثانیهای بیمزه را پخش میکنند. در این زمان فقط میشود بازیگران را معرفی کرد در حالی که «ایستاده در غبار» فیلم متفاوتی است و نیاز به تیزر متفاوتی دارد که بیانگر وجوه تمایز فیلم باشد.
در این شرایط، اکران در گروه هنر و تجربه توانست به فیلم کمکی کند؟
اگر اکران هنر و تجربه نبود ما الان در خیلی از شهرها اصلاً سالن نداشتیم. در حال حاضر حدود 90 میلیون تومان در ماه در هنر و تجربه فروش داریم که برای این گروه خوب است. البته این به دلیل اکران همزمان در گروههای دیگر و تبلیغات است و بعد از پایان اکران عمومی فروش هنر و تجربه هم افت میکند، ولی به هر حال با فروش اکران و هنر و تجربه و پخش دیویدی و پخش تلویزیونی، احتمالاً بعد از یک سال، پول فیلم برمیگردد.
کار بعدیتان چه خواهد بود؟
کار بعدیام ممکن است فیلم سینمایی نباشد، البته به محض اینکه تکلیف معلوم شود رسماً اعلام میکنم، اما همزمان چند کار را پیش میبرم. یکی فیلمنامهی «ژنرال» که همیشه گوشهی ذهنم است و باید ببینیم مجوز میگیرد یا نه. یک طرح دیگر را هم با ابراهیم امینی آماده میکنیم که یک فانتزی کودکانهی پر از موسیقی و رنگ و صحنههای انرژیک برای بچههاست. به نظرم واقعا چنین فیلمی نداریم و بچههایمان را نمیتوانیم به سینما ببریم. به این فکر کردم که من خودم فیلمسازم چرا یک فیلم برای بچهها نسازم؟ البته اینها طرحهایی است که در ذهن دارم و به این زودی اجرایی نخواهد شد.
روندی را که شروع کردهاید، ادامه نمیدهید؟
دوست دارم یک فیلم راجع به "محمد بروجردی" بسازم. به نظرم میتواند پایانی باشد برای سهگانهای که از «آخرین روزهای زمستان» شروع شد. داستان این شخصیت چیزهایی دارد که برای امروز ما بسیار مهم و قابل تأمل است.
بازهم با سازمان رسانهای اوج کار میکنید؟
معلوم نیست. به هرحال فکر میکنم هم برای من و هم برای آنها مهم است که فیلمی راجع به بروجردی ساخته شود. گاهی اگر به جای تفاوتها، دربارهی شباهتها فکر کنیم نتیجه بهتری میگیریم. کمااینکه راجع به احمد متوسلیان این اتفاق افتاد و نکتهی مهم این است که اگر من بتوانم فیلم خودم را بسازم ترجیح میدهم با جایی مثل اوج کار کنم. برای این حرف هم دلیل دارم؛ اگر همین فیلم را با پول فارابی میساختم و مثلاً اگر تیزر آن از جم پخش میشد، میتوانست یک بحران رخ دهد و جلوی اکران فیلم گرفته شود، اما سازمانی مثل اوج میتواند جلوی این اتفاقات را بگیرد. من به عنوان فیلمساز باید فیلم بسازم و آن را به مخاطب برسانم؛ پس اگر بتوانم برای ساخت فیلم بروجردی با سازمان اوج به تفاهمی برسم، چرا که نه؟!
وقتی در این سبک حرفهای شدهاید چه ایرادی دارد همین مسیر را ادامه بدهید؟
ایرادی ندارد؛ اگر بازهم داستانی باشد چرا که نه؟ البته الان ایدهی جدیدی ندارم. طرحی که برای فیلم بروجردی در نظر دارم یک قدم جلوتر از فیلم قبلی است و هم به لحاظ سینمایی و هم به لحاظ موضوع حرف تازهای دارد. ممکن است سبک تصویر پردازی و دوربین و میزانسن به همین شکل باشد، اما تفاوتهایی با کارهای قبلی خواهد داشت.
آقای امینی شما از بازی در این فیلم بگویید. تفاوت کار در «ایستاده در غبار» با «آخرین روزهای زمستان» و محدودیتهایی که وجود داشت را در چه میدانید؟
تجربهای که در «آخرین روزهای زمستان » داشتیم، به عنوان پایهی کارمان در «ایستاده در غبار» بود. ما در این فیلم با نقشهایی طرفی هستیم که تعداد زیادی از آنها باید شبیه شخصیتهای واقعی باشند. یکی از محدودیتهای ما این بود و این پرسش هم وجود داشت که آیا باید در فیلم، شبیه شخصیت واقعی باشیم یا به بازیگری فکر کنیم؟ البته خیلی زود به این نتیجه رسیدیم که هیچ چیز بر دیگری اولویت ندارد و بازیگر به همان اندازه که باید شبیه شخصیت باشد باید توانمند هم باشد، ضمن اینکه حساسیت هم به این ماجرا اضافه میشود چون شخصیتها همگی معاصر هستند.
انتخاب بازیگران چطور انجام شد؟
در اولین روزهای پیشتولید که هنوز نمیتوانستیم تبلیغات رسمی و کاغذی انجام دهیم با توجه به بُرد فضای مجازی، تصمیم گرفتیم فراخوانی را در این فضا منتشر کنیم. در این فراخوان عکس احمد متوسلیان و چند شخصیت دیگر هم بود که خیلی زود پخش شد و بازخورد زیادی داشت. همان زمان فکر کردیم بازیگر احمد متوسلیان باید کسی باشد که او را بشناسیم و از او سابقهی ذهنی داشته باشیم، چون در انتخاب بازیگر و کارگردانی شناخت خیلی مهم است و مسئلهی مهم در بازی گرفتن این است که بازیگردان، بازیگرش را بشناسد و کارگردان هم به همان اندازه که نقش را میشناسد و تحلیل میکند، باید خصوصیات بازیگر را بشناسد. با این مبنا انتخاب بازیگرها انجام شد و هادی حجازیفر هم از همان پیش تولید جزو گزینهها بود.
آقای حجازیفر به عنوان یک هنرمند تئاتر، حضورتان در این فیلم سینمایی چطور بود؟
مدتها بود که اصلاً دغدغهی بازی در کار تصویری نداشتم، اما برای خودم در بازیگری اصولی داشتم و خالی از ایده و طراحی نبودم، اما فکر میکردم اتفاقی که من دلم میخواهد، پیش نمیآید تا اینکه این پیشنهاد مطرح شد و من هم اصلاً فکر نمیکردم کار انجام شود، چون هیچ شباهتی به متوسلیان ندارم ولی با این حال برای تست گریم رفتم.
قبل از آن تجربهی کار تصویری داشتید؟
بله. یک بار در فیلم «مزرعه پدری» رسول ملاقلیپور نقش شهید زریباف را بازی کرده بودم و با اینکه تجربهای خوب و همهچیز حرفهای بود، اما دیگر کار نکردم تا همین فیلم «ایستاده در غبار». جایی گفته بودم بازیگر اگر در موقعیت قرار گیرد و استرس داشته باشد، بهترین عملکردش را نشان میدهد. اینجا هم اصلاَ فرصت نداشتیم و از زمان قرارداد تا فیلمبرداری کمتر از یک هفته طول کشید.
دربارهی شخصیت متوسلیان چقدر تحقیق کردید؟
هیچ. با اینکه تحقیقات زیادی در مورد او توسط بچههای گروه انجام شده بود اما آنها را نخواندم؛ اگر میخواندم به این آدم علاقهمند میشدم و در زمان بازی زمانی که تماشاگر باید قضاوت کند به نفع احمد بازی میکردم. با اینکه منابع تصویری و مصاحبه از او داشتیم اما اینها به دردم نمیخورد، چون مصاحبهی متوسلیان با همت و باکری هیچ فرقی نمیکند. بعلاوه من باید احمدی را بازی میکردم که مهدویان در فیلمنامه نوشته بود.
قرار گرفتن در چهارچوب آن شخصیت و سینکگویی، کار سختی نبود؟
راحتترین بخش کار همان سینکگویی بود. من تلاش کردم بیشتر، از تخیل و حافظه عاطفیام بهره بگیرم و عموها و پدرم را بازسازی کنم. زمان جنگ همه با هم برای اعزام به جبهه میرفتند و اگر آنها را میدیدی پدرت با همسایه هیچ فرقی نمیکرد چون آن زمان همه شبیه هم بودند. من هم تلاش کردم شبیه تصویر مردهای آن دوره شوم. اگر تماشاگر بازی من را میپذیرد به دلیل همان ذهنیت است که از آن آدمها دارد.
آقای بهروز، فضای مستند گونهی این کار تا حد زیادی به واسطهی فیلمبرداری آن است. چگونه به این شیوه رسیدید؟
ایدهی اصلی از تصاویر آرشیوی و مستندات آن دوره میآمد که دیده بودیم و سعی کردیم به آنها نزدیک شویم. البته تفاوتهای زیادی وجود دارد و برای آنکه حضور دوربین احساس نشود، سبک فیلمبرداری هم اهمیت زیادی داشت. همین متریال و دوربین در اختیار دانشجویان سینما هم قرار دارد و شاید جنس تصاویری که میگیرند تا حدی شبیه به همین تصاویری باشد که ما گرفتیم، ولی ما در پروسهای که در «آخرین روزهای زمستان» شروع شد و به «ایستاده در غبار» رسید، پی بردیم که از چه لنزهایی استفاده کنیم تا به آن بافت تصویری که میخواستیم برسیم و سبک فیلمبرداریمان چطور باشد. در هر دو کار دوربین 16 میلیمتری داشتیم، اما دوربین «ایستاده در غبار» سالمتر و لنزی هم که استفاده کردیم مناسبتر بود و به دلیل تجربههایی هم که داشتیم میدانستیم حرکات دوربین تا چه میزان باید کنترل شود و سبک اجرا چطور باشد که در نهایت با همراهی کارگردان به این سبک رسیدیم.
بخش عمدهای از باورپذیری فیلم بر روی دوش سبک تصویربرداری و جنس تصویر است. اگر دوربین دیجیتال بود شاید گریم، صحنهآرایی و نورها متفاوت دیده میشد، اما نگاتیو به خاطر جنس خاص و مخملگونهای که دارد، اینها را در خود حل میکند و به دلیل استفاده از لنز کهنه، لایهای روی تصاویر ایجاد میشود که آن را به فضایی که مد نظر داشتیم نزدیکتر میکند؛ بنابراین دوربین 16 میلیمتری و لنز کهنهای که استفاده کردیم کمک کرد تا فضای بصری فیلم باورپذیرتر باشد.
آقای پهلوانزاده، شما چطور همکاریتان را با این گروه آغاز کردید؟
من در «آخرین روزهای زمستان» همکاری نداشتم و تنها اواخر کار برای ساخت یک تیزر به دوستان ملحق شدم، اما قبل از آن قسمتهایی از فیلم را در تلویزیون دیده بودم و حیرت کرده بودم. بعد یکی از دوستان برای ساخت تیزر ما را با هم آشنا کرد و با هم رفیق شدیم. همیشه دلم میخواست بتوانم که در چنین فیلمی کار کنم و فکر میکردم که کار سادهای باشد تا اینکه محمد حسین مهدویان فیلمنامهی «ایستاده در غبار» را به من داد تا برای همکاری بخوانم. آن زمان تا حدی متوسلیان را میشناختم اما بعد از خواندن فیلمنامه بیشتر از او خوشم آمد.
و به عنوان آخرین سوال، ویژگی تدوین «ایستاده در غبار» چیست؟
وقتی که کار شروع شد همه چیز برایم جدید بود بخصوص که کار با نگاتیو فیلمبرداری شده بود و من تجربه چنین کاری نداشتم. گرچه تدوین به شکل دستی نبود و نگاتیوها ابتدا دیجیتال و بعد تدوین شدند، اما من چیز زیادی دربارهی آن نمیدانستم و بیشتر از تجربیات مهدویان استفاده کردم. اولین راشها که آمد، داشتم سکته میکردم. میخواستم کار کنم اما نمیتوانستم. کاملا گیج بودم و نمیدانستم چهکار کنم. بعد از اینکه مهدویان توضیحاتی داد، متوجه تفاوتها و جذابیتهای کار شدم. او چون میدانست چه میخواهد، حرفهای کلیدیای به من زد.
در واقع قرار بود ساختار فیلم مثل این باشد که یک فیلمبردار از بچگی احمد متوسلیان را دنبال و از او فیلمبرداری کرده و راشها را در اختیارت گذاشته و گفته کاری کن که روایت پیش برود. گاهی کاتهایی میزدیم که انگار یک نفر بیهوا نگاتیو را بریده و به هم چسبانده است. «ایستاده در غبار» پر از این کاتهاست که اگر در یک فیلم دیگر زده شود، کارگردان سکته میکند.