جمعیت در خیابان وحدت اسلامی موج میزند، بوی بهار میآید اما از خود بهار خبری نیست. نرسیده به تقاطع ابوسعید دیگر حتی خبری از کوه دماوند هم نیست؛ حرکت آدمها، ماشینها، موتورها و دوباره موتورها، در دود غلیظی محو شده تا جایی که حتی جوانههای بهار زودرس هم تیرهرنگ شدهاند. ساختمان آجری اما پیداست، با دیوارهایی که با حصار فلزیاش، کمی از منظره عمارت را نشان میدهند. قرار است خانه احزاب به اینجا بیاید. این را خبرها میگویند اما گویی تقارن نام «خانه احزاب» با نام صاحب قبلی این خانه، معادله این اسبابکشی بیسروصدا را پرحاشیه کرده بهطوریکه روزنامهها پر شدهاند از طعنههای مستقیم و غیرمستقیم با این مضمون که آیا واقعا قرار است خانه احزاب به خانه شعبان بیمخ منتقل شود؟ در نیمه بهمنماه، رئیس کمیته اطلاعرسانی خانه احزاب اعلام کرد که ساختمانی برای استقرار شورای مرکزی خانه احزاب به این نهاد مدنی تحویل شده است. احمد شریف میدانست که احتمالا خیلی زود باید به این سؤال پاسخ دهد که آیا این خانه، خانه شعبان بیمخ است یا نه و او با طرح استدلالی، جوابش را داد: «بله! اما شعبان بیمخ، پنجسال قبل از انقلاب اسلامی، این خانه را به شهرداری تهران فروخته بود». اما بهراستی آیا اینجا خانه شعبان بیمخ است؟ و سؤال دیگر اینکه آیا خانه احزاب قرار است به چنین مکانی منتقل شود؟
خانه شعبون بیمخ کجاست؟این ساختمان که به خانه «شعبون بیمخ» معروف شده، سه قصه دارد که هرکدام با دیگری فرق میکند. بر اساس قصه اول، خانه «شعبون بیمخ» سالها پیش تخریب شده و دیگر وجود خارجی ندارد. اگر این قصه درست باشد، خانهای که از آن بهعنوان خانه «شعبون بیمخ» یاد میشد، در حوالی سنگلج قرار داشته که در زمان ساخت تالار سنگلج، تخریب شده و در این صورت، دیگر عمارت مذکور، ربطی به او ندارد.
داستان دوم که اتفاقا موثقتر هم هست، مدعی است که این عمارت، همان خانه «شعبون بیمخ» است که چهارسال بعد از تولد او (یعنی در سال ١٣٠٤) ساخته شده و اگر به شکل معماری و تزئینات بهکاررفته در آن هم نگاهی بیندازیم، پربیراه نیست. بااینهمه سالها این خانه به صورت متروک رها شده بود تا جایی که همسایهها به یاد دارند شبها به «کمیته» زنگ میزدند تا بیایند معتادان را از خانه بیرون کنند: «سال ٦٨ هم که مهاجرها آمده بودند تهران و جایی برای زندگی نداشتند، معتادان شبها توی خانه جمع میشدند. ما از بوی بد چیزهایی که آتش میزدند تا گرم شوند میفهمیدیم یک خبرهایی هست. اما آن زمان تا جایی که من به خاطر دارم این خانه مالک داشت، فکر میکنم مصادرهای بود».
این حرفهای یکی از فروشندگان همسایه در خیابان حافظ است که از عقبه خانه اطلاع دیگری ندارد. در دفتر سازمان میراث فرهنگی، اطلاع بیشتری از این خانه هست؛ خانهای که در ٢٥ آبان ٨٣ به خاطر ویژگیهای تاریخی و معماریاش به ثبت رسیده است. اما در فاصله ٢٦ ساله انقلاب تا ثبت این عمارت در فهرست آثار ملی، چه بر سر خانه منسوب به شعبون بیمخ آمده است؟ میگویند اینجا زمانی دفتر مرکزی کارخانه روغن نباتی جهان بوده است و صاحب آن شخصی به نام میرزا شکرالله جعفری. شاید گمانهزنی اصلی در مورد انتساب این خانه به شعبون بیمخ هم از اسمِ فامیل همین میرزا گرفته شده باشد. اما براساس بعضی گزارشها، هیأتمدیره کارخانه آقای جعفری، چندسالی مانده به انقلاب، این عمارت را خالی میکنند و دفترودستک کارخانه را به جای دیگری میبرند تا خانه متروکه خالی به پیشواز انقلاب برود.
در این روایت، خانه سالها متروکه میماند با اینکه بعد از انقلاب، بنیاد شهید آن را تملک کرده و صاحب آن میشود اما محلیها به یاد دارند که تا اواخر دولت اصلاحات هم عریضههای بلندبالایی برای پاسگاه و شهرداری نوشتهاند که این خانه را از ورود معتادان و زنهای بدکاره پاکسازی کنند: «یک چیزی در این خانه بود که شما باور نمیکنید، بچهها جرئت نمیکردند از مدرسه که تعطیل میشوند از پیادهرو این خانه بگذرند. تا این حد وضع بد بود، خصوصا صبحهای زمستان که چهارراه ابوسعید پر میشد از کارگران فصلی و معتادان هم از این خانه بیرون میرفتند و قاطی آنها میشدند و گاهی زدوخورد هم داشتند». سرانجام دو سال قبل از اینکه خانه به ثبت ملی برسد، شهرداری پادرمیانی میکند و خانه را از بنیاد شهید میخرد. شهردار منطقه ١٢ که میداند چه ساختمان مهم و تاریخیای را خریده، فورا دستور میدهد آن را پاکسازی و مرمت کنند و بعدها از آن بهعنوان مرکز مطالعات دینی شهرداری تهران رونمایی میشود.
این خانه ربطی به باشگاه شعبان بیمخ ندارداما در کنار این دو روایت، یک روایت دیگر هم وجود دارد و آن این است که این مکان، نه خانه شعبون بیمخ، بلکه باشگاه معروف او بوده است. بیایید کمی به عقب برگردیم چراکه قصد این گزارش نه اثبات این ادعاست و نه رد آن؛ قرار است قدمزنان در کوچههای اطراف این عمارت که روزگاری محل قرارهای مهم شعبون بیمخ بوده راه برویم و این گزارش را بهانهای کنیم برای یافتن چهره واقعی مردی که در سنگلج به دنیا آمد اما از تئاتر سنگلج متنفر بود و شدت تنفرش از هنر تا جایی پیش رفت که بهخاطر برهمزدن تئاتر «ابوالحسین نوشین»، از شاه، تشویقی گرفت و بعدها هم آن بلا را بر سر دکتر فاطمی آورد.
حسین شاهحسینی، از فعالان ملی- مذهبی و رئیس سازمان تربیتبدنی دولت بازرگان، در خاطرات خود، ارجاع ظریفی به داستان شعبان جعفری دارد که از لابهلای آن، روایت قصه این باشگاه هم شنیده میشود: «اگر سابقه تأسیس باشگاه شعبان جعفری را بررسی کنید میبینید که هنگام احداث آن، محلش (واقع در ضلع شمالی پارک شهر) جزء زمین سنگلج بوده و آن زمین نیز تعلق به شهرداری داشته است. این زمین در اختیار سازمان برنامه گذاشته شد و سازمان در زمان دکتر مصدق که ریاست تربیتبدنی ایران با آقای دکتر جناب بود، در اینجا سرمایهگذاری کرد. شما میدانید سبک باشگاهسازی آنجا، غیر از سبک معمول باشگاهسازی در جاهای دیگر است.
زمان دکتر مصدق، دولت در اینجا بهاصطلاح یک باشگاه ورزشی مدرن ساخت تا از ورزش باستانی در ایران حمایت کند. در این زمان امثال دکتر شایگان و مهندس احمد رضوی ریاست دارند و آیتالله کاشانی در کشور قدرت و نفوذ دارد. حالا حکومت با حمایت مرحوم کاشانی به دست دکتر مصدق افتاده و برای تقویت ورزش باستانی باشگاهی درست کردهاند و نیاز به یک مدیر ورزشی دارند که اینجا را اداره کند. بنا به توصیه، آقای رضوی مدیریت باشگاه را به شعبان واگذار میکند که هم باستانیکار و هم هوادار کاشانی و مصدق و نهضت ملی است. در مراسم افتتاح باشگاه هم مهندس رضوی و دکتر شایگان و دیگران حضور دارند. چون باشگاه قبل از ٣٠ تیر تأسیس شده و در آن زمان هنوز اختلافات بعدی رخ نداده است و اعضای جبهه ملی و آیتالله کاشانی خیلی با هم قاطیاند. با افتتاح باشگاه و مدیریت شعبان، وی یواشیواش در میان ورزشکاران سری پیدا میکند و بهموازات آن پایش بهطور روزافزون به صحنه سیاست کشیده میشود».
بر اساس اسناد تاریخی و خصوصا کتابی که از زندگی شعبان جعفری تهیه شده، او چندسالی بعد از ورود متفقین به ایران، سربازی را نیمهکاره رها میکند و چندی بعد با کمک دوستان کشتیگیرش در میدان شاهپور آن زمان، باشگاهی به راه میاندازد که در اصل مخصوص ورزشهای باستانی است. در منابع مختلف نقل شده که هزینه ساخت این باشگاه را باواسطه یا بیواسطه، شاه در اختیار شعبان گذاشته و شکل آن بهگونهای بوده که همهروزه در آن کباده و چرخ انجام میشده است. اما اگر در ساختمان مرکز مطالعات دینی شهرداری تهران قدم بزنید، هیچ رد و نشانی از این گود زورخانه نخواهید یافت. این در حالی است که در ضلع جنوبی پارکشهر، زورخانهای وجود دارد که بیشک، همان باشگاه راهآهن یا زورخانه شعبون بیمخ است.
خانه احزاب در میان دو انتخابطرح موضوع نقلمکان خانه احزاب به خانه قدیمی شعبان جعفری، نام شعبون بیمخ را دوباره بر سر زبانها انداخته است. این اسبابکشی به نظر یک طنز سیاسی میآید تا ماجرائی جدی و پر از کاغذبازیهای لازم، اما قدرتعلی حشمتیان، نایبرئیس خانه احزاب، در گفتوگویی که با «شرق» انجام میدهد، علاوه بر ارائه توضیح مفصلی در اینباره میگوید که فعلا هیچ تصمیم نهایی در این زمینه گرفته نشده است.
به گفته او، موضوع نقلمکان خانه احزاب به حدود شهریورماه گذشته برمیگردد، یعنی درست زمانی که فراکسیونهای این خانه و هیأترئیسه آن تشکیل شد و در مجمع عمومی خانه احزاب که قرار بود شورای مرکزی انتخاب شوند، «وزیر کشور قول داد که مکانی را مناسب با فعالیتهای خانه احزاب، برای شورای مرکزی این نهاد فراهم کند و به همین منظور مهندس مقیمی از سوی وزیر کشور مسئول پیگیری در این زمینه شد و بعد از مدتی به ما اعلام کردند که شهردار تهران، مکانی را در این خصوص در نظر گرفته است».
حشمتیان روز بازدید از این خانه را بهخوبی به یاد دارد: «ساختمان موردنظر در خیابان وحدت اسلامی و تقاطع خیابان ابوسعید بود. رفتیم و بازدیدی داشتیم. ساختمان در اختیار امور دینی شهرداری تهران بود؛ مکانی در دو طبقه و با ١٠ اتاق». تا اینجا به نظر همهچیز مرتب است، اگرچه در نظر بازدیدکنندگان، مکان تازهای که برای شورای مرکزی خانه احزاب در نظر گرفته شده چندان بزرگ نیست: «قدم بعدی ما مطالعه تاریخچه بنا بود که متوجه شدیم، این خانه در قدیم، خانه شعبان جعفری بوده و این موضوع را در شورای مرکزی مطرح کردیم که دوستان به آن رأی ندادند».
اعضای شورای مرکزی خانه احزاب، بعد از این ماجرا نامهای به وزیر کشور مینویسند و در جلسهای هم که با مهندس مقیمی دارند موضوع را مطرح میکنند تا اینکه مکان تازهای معرفی میشود که اینبار چندان رسانهای نمیشود. به گفته نایبرئیس خانه احزاب، این خانه پایینتر از دانشگاه امیرکبیر در خیابان فردوسی قرار دارد: «از این مکان هم بازدید کردیم اما این مکان هم بهگونهای نبود که با موافقت شورای مرکزی همراه شود. میدانید آدرس این ساختمان در محدودهای واقع شده که چندان برای میهمانان خارجی خانه احزاب مناسب نیست و رفتوآمد به آن بهسختی صورت میگیرد. از طرف دیگر، دفتر مرکزی خانه احزاب باید در مکانی باشد که برای چنین ملاقاتهایی آبرومند باشد اما متأسفانه این ساختمان آن ویژگیها را نداشت».
چرا؟ مگر خانه احزاب نیازمند چگونه مکانی برای راهاندازی ساختمان مرکزی است؟ برای یافتن پاسخ این سؤال باید خانه احزاب را شناخت و میزان بالای مراجعان آن را از لای اعداد و ارقام بیرون کشید. درحالحاضر ٢٤٠ حزب در سراسر کشور فعالیت دارند که از این تعداد ١٨٦ حزب عضو خانه احزاب ایران هستند. درست است که شاید از میان ٢٤٠ حزب، به گفته حشمتیان، در حدود ٣٠ حزب فعال باشند اما به نظر میرسد ملاک فعالیت خانه احزاب، عضویت ١٨٦ حزب در این خانه باشد: «ملاک برای ما عضویت احزاب در خانه احزاب است، چه این حزبها جمعیتی داشته باشند و چه نداشته باشند. بنابراین برای تعیین مکانی جهت ساختمان مرکزی، باید جایی پیدا میشد که قابلیت و پتانسیل نرمافزاری و سختافزاری دور هم گردآمدن این تعداد حزب را در خود میداشت».
مکانی آبرومند برای احترام دولت به احزاباما سازوکار اداری دفتر مرکزی خانه احزاب محدود به همین نمیشود؛ خانه احزاب محل تردد پنجنفر عضو هیأترئیسه، ٢١ نفر شورای هيات رئیسه و... است که با اعضای ناظر و اعضای علیالبدل، سرجمع حدود ٣٦نفر میشوند و به گفته حشمتیان، ساختمان موردنظر باید بنایی باشد که بتواند علاوهبر اینکه همواره شرایط تردد این افراد را فراهم میکند، باعث ترغیب به حضور مسئولان مملکتی هم بشود: «ما دنبال جایی بودیم که آبرومند باشد چراکه خانه احزاب، خانه مردم است زیرا بخشی از نخبگان سیاسی کشور در اینجا دور هم جمع شدهاند.
حالا درست است که احزاب هنوز نتوانستهاند جایگاه واقعی خود را پیدا کنند و خصوصا در دولت احمدینژاد، گوشهنشینی جای ما بود اما در شرایطی که دولت یازدهم، پرچم تقویت احزاب را به دست گرفته، حمایت و احیای واقعی خانه احزاب باید در دستور کار باشد و جایی را در اختیار ما بگذارند که آبرومند باشد». حشمتیان یک نکته مهم دیگر را هم درباره سرانجام خانه احزاب در این اسبابکشی میگوید و آن هم درصد قبولی یا رد گزینههای موجود است: «با وجود اینکه هیأترئیسه فعلا هیچکدام از دو مکان معرفیشده را نپذیرفته، به نظرم مرکز مطالعات دینی شهرداری تهران با اینکه نصفش در اختیار ما قرار میگرفت، اگر بهلحاظ جغرافیایی در مکان بالاتری بود میتوانست گزینه مناسبی باشد. بااینهمه در بازدیدی که داشتیم، آقای غفوریفرد، رئیس خانه احزاب، بیشتر راغب به این مکان بودند اما اکثریت آن را نپذیرفتند».
تا روشنشدن تکلیف اسبابکشی خانه احزاب هنوز فرصت بسیار است؛ بعید هم نیست که مکان سومی از سوی شهرداری به وزارت کشور و از سوی وزارت کشور به خانه احزاب معرفی شود و مورد انتخاب اعضای این خانه هم قرار بگیرد. بااینهمه صرفنظر از نتیجه، به نظر میرسد که جایگاه واقعی خانه احزاب در میان دولت و شهرداری را میتوان بر اساس همین معیار ساده سنجید؛ اینکه نهادها چه مکانی را برای استقرار کمیته مرکزی این نهاد مدنی معرفی میکنند خود نشانهای است از میزان اهمیتی که به جایگاه احزاب در کشور میدهند.