١. پاتریک مودیانو میگوید زمان رهاییبخش است چون چیزهایی که در گذشته آدم را عذاب میدادند با گذشت زمان خندهدار میشوند. این تلقی از زمان هنگامی میتواند درست باشد که «زمان به آخر برسد»؛ جز این در زندگی روزمره و به تعبیر دقیقتر در طی زمان همواره چیزهایی اتفاق میافتد که آدمی را عذاب میدهد و برای آن که چیزها خندهدار به نظر آیند باید منتظر گذشت زمان ماند، درحالیکه زمان بیانتهاست و در زمان بیانتها- زمان غیرمسیانیک- سویه رهاییبخش منتفی است.
بااینحال زمان از وجوه عمدتا تجربی، غیرمتافیزیکی و البته پراگماتیستی میتواند رهاییبخش باشد. یکی از این وجوه وجه کارآگاهی است، زمان برای کارآگاه میتواند واجد سویههای رهاییبخش باشد، رهاییبخشی کارآگاهی وجهی پراگماتیستی مییابد زیرا معطوف به حل معما میشود. هنگامی که فیالمثل پروندهای مختومه میشود به یک تعبیر به معنای آن است که معما حل شده است بنابراین زمان در آن پرونده به انتها رسیده است و میتوان آن را به بایگانی سپرد.
زمان البته از وجهی دیگر نیز دارای سویههایی است که میتواند به کارآگاه در رمزگشایی از امور پیشرو کمک کند. در این هنگام کارآگاه همچون دانشمندی تجربی بهتدریج نشانهها را جمعآوری میکند؛ از معلولها به علتها و از علتها به معلولهای تازهتری میرسد. سپس آنها را طبقهبندی میکند و در کنار هم میگذارد تا بهتدریج بر اثر انباشت اطلاعات شرایط برای حل معماها و گرهگاههایی که در آتی پیش میآید مهیا شود.
مودیانو در خطابه نوبل خود گفته بود نویسنده به دنبال رمزوراز و به یک تعبیر بهدنبال معماست، دنیای رمزورازدار بخشی جداییناپذیر از دنیای کارآگاهی است. در داستانهای مودیانو غالبا با رمزوراز روبهرو هستیم. رمزوراز به مکانی مسطح نیاز ندارد بلکه به مکانی پرپیچوخم با پستیوبلندیهای شدید نیاز دارد؛ این مکان شهر است. شهر و یا دقیقتر بگوییم شهر صنعتی با انبوهی از مردمانی که معلوم نیست به چه کار مشغولاند و همینطور با نگونبختان و بیریشههایی که لشکر تمامنشدنی برای هر نوع فعالیت پنهانی و غیرقانونیاند فیالواقع مکانی مستعد برای کنکاش کارآگاه و نویسنده میباشد. شهر با این تعبیر همدست کارآگاه و مودیانو است.
مودیانو همدستی شهر، کارآگاه و نویسنده را در رمان «سیرکی که میگذرد» بهخوبی به نمایش درمیآورد، مودیانو در این رمان جز با همکاری این سه نمیتوانست آن چه در شهر میگذرد را به صورت کاملا رئالیستی به نمایش بگذارد، شهر در این رمان و همینطور در رمانهای دیگر مودیانو به مثابه شخصی حقیقی ایفای نقش میکند: ماجرا مربوط به پسرکی ١٨ ساله است که در جریان احضار و بازجویی به وسیله پلیس تصادفا با دختری که او نیز بازجویی میشود آشنا میگردد. این آشنایی مقدمه ورود پسر به دنیای دیگری است، دنیایی که در ابتدا برای او ناشناخته است اما بهتدریج و بر اثر مرور زمان با آن آشنا میشود.
بااینحال پسرک با این دنیای ناشناخته احساس خویشاوندی میکند، درواقع نوعی یادآوری است: رستورانها، کافهها و خیابانهای آن را به خاطر میآورد زیرا قبلا با پدر خود به این مکانها رفتوآمد میکرد. و همینطور آدمهای مرموز را... زیرا آنها شباهت زیادی به دوستان پدرش داشتند: این مکانها و آدمها -آدمهای مرموز- را شهر به وجود میآورد. اینها: آدمها و مکانها در پروسه گسترش معجزهآسای تجارت و صنعت و جابهجایی هنگفت پول و سرمایه پدید میآیند، بالا و پایین میشوند و گاه حتی بهیکباره ناپدید میشوند: «به تصویر مبهم دوست پدرم و لبخند و چهرهاش که تازگی آثار پیری در آن پیدا شده بود فکر میکردم اما چیزی نگذشت که او با کت پوست مردانه فرسودهاش یکی شد و روحش در هم شکست. کی بود؟ چی شد؟ حتما او هم مانند آن مرد چند لحظه پیش ناپدید شده بود»,١
مودیانو چنانکه در مصاحبههای خود گفته و چنانکه از زندگیاش برمیآید در غالب نوشتههایش با قهرمانهای داستانیاش حس همذاتپنداری دارد و درواقع خودش را مینویسد. او در بسیاری از رمانهایش به بازآفرینی خاطرات خودش در قالب شخصیتهای داستانیاش میپردازد، این خاطرهها اغلب شامل اطلاعات و یا آگاهی است که قهرمانهای داستانهایش به طور مبهم از گذشته خود دارند. درست مانند اطلاعات مبهمی که مودیانو از والدینش دارد.
در رمان «مرا نگین کوچولو مینامیدند»، راوی داستان تنها با اتکا به عکسی که از مادرش دارد بهدنبال گمشده خویش در شهر میگردد. تمامی داستان حول تلاش دختر جوانی است که برای یافتن مادرش در تکاپو است. دختر جوان زنی را که مانتوی زرد بر تن دارد در مترو میبیند و او را شبیه مادر خود مییابد: «شباهت آن با چهره مادرم چنان بود که گمان بردم اوست»,٢ از آن بهبعد کار دختر تماما آن میشود که زنی را که مانتوی زرد پوشیده تعقیب کند تا هویتش محرز شود. در داستانهای مودیانو همیشه اتفاقی در گذشته افتاده است و یا همینطور همواره خاطرات و انبوهی اطلاعات کموبیش معتبر وجود دارد که بهمثابه یک معمای حلنشده بر زندگی آدمهای داستانیاش سنگینی میکند.
آنوقت این آدمها درصدد برمیآیند تا با طبقهبندی اطلاعات و سپس با کنارهمگذاردن پازلها به هویتی یکپارچه و یا بهتعبیری به شمائی کلی از «خود» دست پیدا کنند و گمشده خود را بیابند. گمشدهگی «مسئله» کارآگاه و مودیانو است و عنوان بعضی از مهمترین رمانهای مودیانو است: «محله گمشده»، «این که در محله گم نشوی» و همینطور «در کافه جوانی گم شده». «در کافه جوانی گمشده» باز با گذشته دختر جوانی سروکار داریم که تأثیر پررنگی بر اطرافیانش گذارده و «اکنون» بعد از زمانی که از گمشدن زن جوان میگذرد اطرافیانش و یا بهتر بگویم کسانی که با وی آشنایی داشتند درصدد برمیآیند با بیان خاطرههای خود علت گمشدنش را کشف کنند.
چهار راوی به بیان خاطرات خود از دختر جوان میپردازند، راوی دوم کارآگاه است که بنا بر مقتضیات شغلی خود بر «موضوع» کار میکند تا قضیه روشن شود و چهارمین راوی نویسندهای است که دوست زن جوان است. مطابق معمول داستانهای مودیانو زن جوان از نام مستعار استفاده میکند، اسم واقعیاش ژاکلین است، همانطور که نام دختر جوان «سیرکی که میگذرد» ژیزل نیست؛ این را کارآگاه کشف میکند.
٢- در شهر در همان حال که جای ملال و انزوا و پریشانی است، جای سرخوشی، فراموشی و کیف نیز هست. در شهر، در خیابانها و محلات آن هزارتوی خاطره، سر برمیکشد. گاه خاطره واجد قدرت و ماندگاری است. این آن هنگامی است که خاطره بهناگاه و بهیکباره خارج از اراده فرد سر برمیآورد. نمونه این نوع خاطره را در رمان «در جستوجوی زمان از دست رفته» از پروست میبینیم. این نوع خاطره- خاطرهپروستی- از دسترس اراده و آگاهی خارج است. به بیانی سادهتر برای این نوع خاطرهها هیچ برنامهریزی صورت نمیگیرد. این خاطره خود در پیوند با وقایعی که رخ میدهند بهیکباره در «حال» حاضر میشوند.
در اینجا بایستی میان دو خاطره: خاطره ارادی و خاطره غیرارادی تفاوت قائل شویم: «وجه مهم خاطره غیرارادی درهمتنیدگی آن با دو روند متضاد یادآوری و فراموشی است. به یاد آورده میشود تا فراموش شود. همچنین ایده خاطره بهمثابه هزارتو بر حرکتی دایرهوار، به هم پیچیده و غیرخطی دلالت دارد. سوژه گذشته خود را پشت سر نمیگذارد، به آن رجوع میکند تا به تأمل انتقادی آن بنشیند. در این روند، خاطره نه بهمثابه ابزاری برای تفحص گذشته که میانجی تجربه گذشته و کشف آن اهمیت مییابد»٣. در این نوع از خاطره- خاطره غیرارادی- اگر که گذشته اهمیت پیدا میکند، بهعنوان میانجی و واسطه اهمیت پیدا میکند.
در مودیانو گذشته میانجی نیست و بهعنوان میانجی برای «حال» و «آینده» عمل نمیکند. اساسا این رمزوراز و کشف ناشناختهها و نقاط مبهم گذشته است که برایش اهمیت پیدا میکند. در اینجا سوژه گذشته را پشتسر گذارده است. اگر به گذشته بازمیگردد برای پرکردن جاهای خالی پازل است بههمیندلیل مودیانو و شخصیتهای داستانیاش هیچ چیز را فراموش نمیکنند. در افق آدمی به نام یوز مانس وجود دارد که هرگز اسم خیابانها، کوچهها و حتی پلاک ساختمانها را فراموش نمیکند.
درواقع این مودیانو است که چیزی را فراموش نمیکند. در مودیانو به نظر میرسد با نوعی خاطرههای ارادی سروکار داریم، لذت جستوجو و کشف گمشدههای گذشته و چهبسا لذت کارآگاهی حل معما برای نویسنده تا بدان حد است که دیگر چیزها اهمیت خود را از دست میدهند. کارآگاه به انتظار نمیماند تا ایده خاطره دایرهوار و نابهنگام ظاهر شود؛ او نمیخواهد غافلگیر شود.
پینوشتها:
توجه به عنوان کتابهای مودیانو جالب است. او از جمله و از معدود نویسندگانی است که عنوان کتابهایش با صراحت از ایدههایش سخن میگوید: «شجره خانوادگی»، «فراتر از فراموشی»، «دریا» (مائده)، «محله گمشده»، «در کافه جوانی گم شده»، «جوانی»،... جملگی نشانگر علایق وی به خاطره، گذشته و هویت است.
١) سیرکی که میگذرد/ پاتریک مودیانو/ نسیم موسویپاک
٢)مرا نگین کوچولو مینامیدند/ پاتریک مودیانو/ ناهید فروغان
٣) شهر و تجربه مدرنیته فارسی، نرگس خالصیمقدم