سعید صراف*
سی وچهار دوره از جشنواره فیلم فجر میگذرد، در این مطلب می خواهم تحلیلی تاریخی اجتماعی را درباره این جشنواره سینمایی ایران پس از انقلاب ارائه کنم.
برای جامعهای مثل ایران که سمینارها و مناسبت ها در آن زود سر و صدا به پا میکنند و زود هم خاموش میشوند، شهرت افراد مدتی هست و مدت دیگر از بین میرود و جامعه شناسان در یک کلمه آن را جامعهای کلنگی میخوانند تداوم یک جشنواره سینمایی در فضایی از کشاکشهای سیاسی که همه میدانیم چقدر حساس است قابل تامل است.
رمز این ماندگاری جشنواره چیست؟ جشنواره میگویم چون در ادبیات اغلب علاقه مندان این جشنواره سینمایی خواه حزب الهی خواه روشنفکر نامش جشنواره است.
از دریچههای مختلفی میتوان به ماهیت این جشنواره نگاه کرد اما این مطلب و این قلم قصد دارد از موضعی اجتماعی به جشنواره نگاه کند.
جشنواره جشنوارهای سینمایی است، ماحصل تولیدات یک سال سینمای ایران است که نه با دستور و فشار از بالا، نه با بخشنامه برای هر چه با شکوه تر برگزار کردن که اتفاقا با تلاش خود فیلمسازان و فضایی که دیگر علاقه مندان به سینما مثل خبرنگاران و عکاسان ایجاد میکنند به پا میشود.
11 روز هیاهو، در صف ایستادن، بحث و رفاقت و دید و بازدید و فیلم دیدن و کل کلهای متعدد درباره فیلمهای محبوب.
جشنواره فجر که این سال ها میراث فیزیکی اش یعنی سینماهای سنتی مثل استقلال و آفریقا و فرهنگ در حال انتقال به سینه پلکسهای مدرنی مثل ملت و آزادی و کوروش است در ذات خود چه هسته گداخته اجتماعی را پرورده که اکنون در حال انباشته تر شدن است؟
برای دقت نظر بیشتر به این موضوع باید چند وجه از جشنواره را مورد بررسی قرار دهیم.
ابتدا تاریخچه مختصری از جشنواره وسینمای ایران:
جشنواره فیلم فجر جایگزینی برای جشنواره فیلم تهران قبل از انقلاب است. و ریشههای این جشنواره را نیز باید با بررسی ورود سینما به ایران مورد بررسی قرار داد.
سینما در ایران مدیوم هنری بود که با اکران فیلمهای روز جهانی در عصر پهلوی پا گرفت و با ساخت آثاری مثل دختر لر و بعد ها تلاشهای فیلمسازانی مثل خاچیکیان و ...جا افتاد.
کم کم جامعه ایرانی که وصف غرب را شنیده بود با فیلمهای اجنبی حس و حال وسترنی گرفت و با ساختههای وطنی هم ذات پنداری کرد. ایران که از بساط پیشرفت و ترقی جا مانده بود مدیوم سینما را جدی گرفت، آن را آن چنان دست نیافتنی ندید و قدم به قدم تلاش کرد تا در آن حرفی بزند.
در این میانه سینما که مخاطبین فرهنگی علی القاعده بیشتر جذبش میشدند دچار بیماریای مهلک شد. بیماریای که قابلیت جذابیتهای ارضا کننده تصویری سینما برای توده ها ایجاد کرده بود کارگردانان زیادی را به این سمت و سو برد که با ساختن فیلمهایی که نظم دولتی به خاطر گرایشات غرب گرایانه اش محدودیتی در آن نمی دید، از آن کسب سود کنند.
نمی توان با قاطعیت پهلوی ها را هم دست تولید فارسی ها دید اما به هر حال حاصل تولیدات انبوهی از فیلم فارسی ها به تصویر کشیدن امیال و آرزو ها و سرگرم سازی تودههای محروم فرهنگی و مادیای بود که با خریدن بلیطی ارزان قیمت با قاب تصویر سینما تخدیر میشدند.
نظم نابرابر اقتصادی در جامعه ایران از زمان پهلوی تا به الان از میان نرفته، اما سینمای ایران یا همان فیلم فارسی ها واقعیتهای سرکوب گر اجتماعی را پنهان میکردند و توده ها را ارضای فکری.
ژانر پر مخاطب این فیلمهای مصطلحا آبگوشتی تلاش برای یک شبه پولدار شدن پسری فقیر بود یا دختری که پسر رویایی اش را تور میزند. نمادی از امیال فرو خورده جامعهای نابرابر که میدانست نمی تواند یک شبه پولدار شود اما بلیط میخرید تا رویایش را حداقل در قاب سینما ببیند. سینما از این حیث مجالی میشد برای تولید انبوه دروغ و کسانی که نیاز به دروغ شنیدن داشتند.
فضای سرکوب سیاسی پس از بیست و هشت مرداد و توسعه اقتصادی ایران عصر پهلوی دوم با کمکهای بی شائبه غرب، دموکراسی را در ایران نیمه جان کرد و سینما نیز برخلاف ماهیت فرهنگی اش تبدیل به صنعت فرهنگ سرگرم سازی جامعه سرکوب شده ایران شده بود. در این میان تلاشهای روشنفکری در سینمای مستقل ایران بارقههای چیزی را زد که جشنواره فیلم فجر ادامه منطقی همان تلاش هاست.
روشنفکرانی مانند مهرجویی به موقع از قابلیتهای سینما برای تاثیرگذاری از تودههای جامعه مطلع شده بودند لذا دست به کار شدند. موج نوی سینمای ایران با شکستن فضای سینمای توده پسند آن دوره با ساخت فیلمهایی با رگههای سیاسی مثل گاو و آثار مسعود کیمیایی توانست حتی از بخشهایی از روحانیت که سینمای عصر پهلوی را مظهر دوری از ارزش ها میدیدند نیز دل ببرد. چنان چه از رهبر انقلاب مردم ایران نقل قولهایی مبنی بر علاقه او به ساخته داریوش مهرجویی شنیده شده است.
انقلاب سال 57 ایران نبرد تمام عیار داشتههای فرهنگی ایران بود. حوزههای علمیه، جنبش
های چریکی، فیلمسازان ساختار شکن و طبقات سنتی غیر وازده و طبقات نوگرا که دست حکومت پهلوی برای شان رو شده بود در نقطهای تواستند آن را سرنگون کنند.
پیام انقلاب این بود؛ توسعه اقتصادی بدون باز بودن فضای سیاسی و امکان رشد همگان از پلکان موفقیت برای جامعه ارزشی ندارد. دستگاه فرهنگی پهلوی شکست خورده بود. مذهبی و غیر مذهبی دست در دست هم ساختار بازتولید کننده فشار و محدویت را نابود کرده بودند. در این میان سینماگرانی که در خدمت بازتولید صنعت فرهنگ پهلوی بودند از دور خارج شدند و سینمای ایران با خیال راحت جانی دوباره گرفت و از بیماری مهلک اش یعنی توده پروری رها شد.
سینما که پیش از انقلاب آلت دست حکومت برای سرگرم سازی جامعه کودتا زده شده بود پس از انقلاب محل نبرد گروههای فرهنگی موثر بر انقلاب شده بود. فیلمهای روشنفکری پشت هم ساخته میشدند و سینما که انگار بغضش باز شده بود شکوفا شده بود. علاقه مردم به سینما بعد از انقلاب جایگاه طبقاتی اش تغییر کرد.
سینما که پیش از آن محل سرخورده ها و نوجوانانی بود که دلشان میخواست بازیگران خوش سیما و هیکل غربی یا نمونههای کپی پیست شده ایرانی اش را حداقل بر پرده سینما ببیند در بعد از انقلاب کلاس اجتماعی اش بالا رفت و محل آمد و شد گروههای مختلفی شد سواد فرهنگی بالایی داشتند.
سینمای بعد از انقلاب به جز نمونههای موردی مثل عقاب ها، اخراجی ها یا آتش بس. بیشتر فضای جولان آثار دلپسند طبقه سطح بالای فرهنگی ایران بود. خواه مذهبی خواه روشنفکر.
مدیریت سینمای ایران در دهه شصت آن را احیا کرده بود و از سینمایی توده پسند شبیه آثار سینمای هندوستان به سینمایی فاخر تبدیل کرده بود که ایران را به میان کشورهای اصلی تولید کننده فیلم روشنفکری در جهان تبدیل کرد و نگاههای جهان را بر انگیخت.
اگر جامعه ایران از فرهنگ توده پرور دهههای آخر پهلوی به تنگ آمده بود. سینمای ایران به خوبی توانست فرزند خوبی برای انقلاب ایران باشد.
در دهه شصت که دهه طلایی جشنواره برای سینمای ایران بود. جدالهای قلمی بچه حزب الهیهایی مانند مرتضی آوینی و ظهور بچه مذهبیهای فیلمسازی مثل مخملباف و حاتمی کیا در کنار فیلمهای استخوان خورد کردههایی مانند بیضایی، کیمیایی، تقوایی، مهرجویی و کیارستمی. یا همان نسل روشنفکران موج نوی سینمای ایران، سینمای ایران را متحول کرد.
جشنواره امروز هر چه دارد از شور دهه شصت دارد. دههای که اگر به خاطر مقاومت در جنگ با عراق و محدویت ها و تندرویهای برآمده از انقلاب حسی دو گانه را ایجاد میکند، پرونده سینمایی اش درخشان است. باشو غریبه کوچک، هامون و ..... همه محصول این دهه هستند.
دهه شصت تمام میشود، دهه هفتاد شروع میشود، سیاستهای توسعه محور هاشمی رفسنجانی دوباره همان نگاه توسعهای قبل از انقلاب را در ایران پیاده سازی میکند و پس از آن دوم خرداد رخ می دهد که تغییری مهم در فضای سیاسی ایران به حساب می آید.
اگر گاو در برابر انبوه فیلمهای فارسی درخشید، دوم خرداد برای سینمای ایران آژانس شیشهای را به ارمغان آورد که در برابر انبوه فیلمهای عشقی درخشید.
آژانس فیلمی مهم در آوردگاه فجر بود که دسته بندیهای اجتماعی ایران را به شفاف ترین شکل ممکن نشان داد. فیلمی که در هر تقسیم بندی سینمایی در صدر بهترین فیلمهای بعد از انقلاب قرار میگیرد.
سینمای ایران در آوردگاه فجر حتی در دوره محمود احمدی نژاد خاموش نشد. علی رغم نا ملایمات در اعطای جایزه این جشنواره به این راحتی ها از بین رفتنی نبود، لذا آثار فرهادی به عنوان روشنفکر جدید سینمای ایران برنده آرای مردمی شد، درخشید و حتی به اولین جایزه اسکار ایران هم دست یافت.
هرچقدر با نارضایتی از شرایط موجود کاسه کوزه ها را بر سر اصل انقلاب خالی کنیم. نباید غفلت کنیم که انقلاب سال 57 ایران حاصل هم راهی جبهههای مخالف فکری جامعه ایران بود.
به عقیده من میراث انقلاب برگزاری مراسمات دولتی پاسداشت دهه فجر نیست.
این جشنواره فیلم فجر است که جبهههای گاها متضاد فکری را به سینماها میکشد.
بایدخوشحال باشیم که هنوز سنت قدیمی صف طویل ایستادن در سرمای زمستان برای جشنوراه زنده مانده است.
سنتی که ما قشر غالبا دانشجوی ایرانی را مانند نسل دهه شصتی ها هر سال کنار هم آورده و باعث میشود تا در صف ها دوستهای قدیمی مان را بینیم و حتی عاشق شویم.
رقابت دو فیلم اخراجی ها 3 و جدایی نادر از سیمین در سال 89، موفقیت آژانس شیشهای یا قاب دوربین من عصبانی نیستم که جرات کرد و 88 را روایت کرد همه ناشی از این دلالت فرهنگی است که نیروهای فرهنگی انقلاب چنانچه بهمن 57 را رقم زدند میتوانند در کنار هم فیلم بسازند و فیلم تماشا کنند.
جشنواره از آن نمونههایی است که قبل از انقلاب اگر هم داشتیم محدویت هایش بیشتر بود. قبل از انقلاب هنر به دلالت آثار هنری که کمتر رگههای اعتراض را درشان میتوان دید کنترل بیشتری میشدند. برای مثال ادبیات در لفافه لغاتی مثل شب و تاریکی و ظلمت و حصار در پیله رفته بود اما پس از انقلاب هر چقدر هم فشار و محدودیت بوده اما فیلمسازی و بیان واقعیت اجتماعی توسط دوربین ناممکن نبوده. باید ارزش جشنواره را دانست. میراث آن نه سیمرغهای آن که همین صفهای طویلی است که روشنفکر و حزب الهی ها را کنار هم مینشاند.
هرچند گویا حزباللهی ها علاقه دارند از فجر به جشنواره خودی تر عمار نقل مکان کنند!
هر کسی به کاخ جشنواره فجر رفته باشد و در سالن انتظار فعالان فرهنگی حزب اللهی را در برابر دختران بازیگر خوش پوش سینمای ایران را دیده باشد از این که ایران چه ظرفیت فرهنگی متکثری دارد به شوق میآید.
جشنواره در فضای غالب فرهنگ توده ارضا گر موسیقی عامه پسند و روند بی وقفه تولید پاساژ و موج مصرف و فرهنگ دور دور، دریچه تنفس نسل فرهنگی ایران است. چه حزب الهی و چه روشنفکر باید از سرمایه فجر لذت ببریم و تلاش کنیم فضاهای این چنین را بیشتر کنیم.
فضاهای متکثر اجتماعی که تنوع فرهنگی ایرانیان را نمایندگی میکند. فضایی که در بهمن 57 به اوج خود رسیده بود.
جشنواره امسال نیز به پایان رسید. ابد و یک روز، بادیگارد، اژدها وارد می شود، ایستاده در غبار و بارکد، فیلم هایی از دو سر طیف مختلف سینمای ایران بودند که در بین آرای مخاطب مردمی قرار گرفتند. این به تعبیر من سرمایه جشنواره فیلم فجر است که می تواند نشان دهد ساختاری درست مانند جشنواره می تواند مردم را نسبت فيلم های فیلمساز های متنوعی به سر ذوق بیاورد.
مردمی که لزوما به گروه خاصی تعلق همیشگی ندارند و فیلم خوب را دوست دارند و از رقابت فرهنگی لذت می برند.
* دانشجوی کارشناسی ارشد جامعه شناسی دانشگاه علامه طباطبایی
saeedsarraf92@gmail.com
مطلب خوب و خواندنی بود. فقط چند نکته:
اول: آقای هوشنگ گلمکانی نازنین از نویسندگان بنام حوزه ی سینما، اولین بار عنوان "فیلمفارسی" را به انبوه تولیدات سینمایی قبل از انقلاب اطلاق کردند و اصرار داشتند که این عنوان، به همین شکل "فیلمفارسی" و روی هم نوشته شود.
دوم: عنوان دیگری برای تولیدات سینمایی قبل از انقلاب انتخاب شد با این عنوان" آبگوشتی"! گمان کنم در بین اهالی سینما این اصطلاح هم بیشتر " آبکی" ذکر می شود تا "آبگوشتی".
سوم: پوست اندازی سینمای ایران که نماد شروع تعارضات فرهنگی-سیاسی ِ زیرپوست ِ جامعه ی ایران بود از حوالی سالهای 1348 و با فیلم "گاو" آقای مهرجویی آغاز شد. ناصر تقوایی با آرامش در حضور دیگران،ابراهیم گلستان با خشت و آینه،بیضایی با رگبار، کیارستمی با گزارش و مسافر، سهراب شهید ثالث با طبیعت بی جان و بهمن فرمان آرا و کیمیایی این مسیر را ادامه دادند که از آن با نام "موج نوی سینمای ایران" یاد می شود.
چهارم: آنچه حائز اهمیت و شایسته ی توجه است این است که "جریان موج نوی سینمای ایران" از روایت مدرن در ادبیات داستانی ایران آغاز شد. غلام حسین ساعدی، تحصیلکرده ی روانشناسی با داستان "گاو" شروع کننده ی این جریان بود اگر چه بعد ها مسعود کیمیایی توانست داستان " داش آکل" صادق هدایت را در قاب سینما جا دهد. بنابراین به نظر می رسد این جریان مدرن و گاه متعارض با فضای فرهنگ توده گرا، پیش از سینما در ادبیات ایران و توسط نویسندگان آوانگارد ایران آغاز شده باشد.
"حسین سواری نژاد؛ دانش آموخته ی جامعه شناسی"