یادداشت دریافتی- سجاد فتاحی*؛ این متن را تنها با اتکا به تجربه شخصی خود از دوران تحصیل مینویسم و بدیهی است که تایید و یا رد ایده مرکزی موجود در آن، نیازمند بررسیهایی دقیقتر است؛ اما آنچه که احتمالا بر اعتبار ایده طرح شده تا حدودی میافزاید آن است که آن را با هر یک از اساتید و یا دانشجویان گروههای مهندسی و علوم اجتماعی طرح کردهام، آنها نیز آن را منطبق بر تجربه زیسته خود دانسته و با آن موافق بودهاند.
پس از گذراندن سال اول دبیرستان و به هنگام انتخاب رشته، رشته الکتروتکنیک را در هنرستان برگزیدم. پس از پایان هنرستان نیز با شرکت در آزمون فوق دیپلم در رشته الکترونیک و ابزار دقیق پذیرفته شدم و پس از گذراندن دو سال، در آزمون کارشناسی شرکت کرده و در رشته کنترل و ابزار دقیق ادامه تحصیل دادم.
پس از طی مقطع کارشناسی نیز برای مقطع کارشناسی ارشد تغییر گرایش داده و به گروه علوم اجتماعی و رشته جامعهشناسی کوچ کرده و اکنون نیز دانشجوی دکتری جامعهشناسی دانشگاه مازندران هستم.
غرض از بیان مطالب فوق، این است که بگویم در درجه نخست، تجربه حضور در تمامی مقاطع مختلف تحصیلی از فوق دیپلم تا دکتری را داشتهام و فضاهای آموزشی گوناگونی از دبیرستان و هنرستان تا دانشگاه را تجربه کردهام و در وهله بعد بواسطه حضور در دو گروه مختلف فنی – مهندسی و علوم اجتماعی، فارغ التحصیلی دو زیست هستم که میتوانم تجربه خود را از تحصیل در این دو گروه مختلف بیان کنم.
در نظام آموزشی ایران به صورت رسمی و ناپیوسته برای طی مقطع کاردانی، دو سال، برای طی مقطع کارشناسی دو سال، برای مقطع کارشناسی ارشد دو سال و برای مقطع دکتری نیز چهار سال اختصاص یافته است.
اولین نکتهای که مبتنی بر تجربه خود میتوانم بیان کنم آن است که در رشتههای مهندسی با توجه به نیازهای موجود در جامعه ما و مشاغلی که فارغ التحصیلان پس از دریافت مدرک کارشناسی به آن میپردازند، برای بخش وسیعی از فارغ لتحصیلان همان آموزشهای مقطع کاردانی کفایت میکند.
به عبارتی در همین مقطع و در طول همین دو سال مطالبی به دانشجویان آموخته میشود و میتواند آموخته شود که در بهترین حالت در دوره کارشناسی نیز به آنها آموزش داده میشود.
با توجه به این امر میتوان بیان نمود، که در رشتههای فنی، در مقطع کارشناسی، بیش از دو سال از وقت دانشجویان تلف شده و دولت نیز در شرایط کنونی هزینه بیهودهای بابت آن پرداخت مینماید؛ که با مدیریت مناسب میتواند در حوزههای دیگری هزینه شده و در جهت پاسخگویی به نیازهای اساسی کشور به کار رود.
تجربه تحصیل در مقاطع فوق دیپلم و کارشناسی به من نشان داده است که اتفاقا دانشجویان فارغ التحصیل در مقطع کاردانی، بنا به دلایل گوناگون، عموما از مهارتهای عملی بیشتری در مقایسه با دانشجویانی که به صورت پیوسته از مقطع کارشناسی فارغ التحصیل شدهاند برخوردارند؛ که البته این امر میتواند ناشی از کیفیت آموزشهای ارائه شده در مراکز فنی و حرفهای و هنرستانها باشد.
به علاوه اینکه آنها، در صنعت همان کاری را بر عهده دارند و انجام میدهند که فارغ التحصیلان کارشناسی و کارشناسی ارشد.
به عبارتی، آموزشهای ارائه شده در مقاطع کارشناسی و کارشناسی ارشد رشتههای فنی- مهندسی، اصولا نسبتی با نیازهای ما در صنایع ندارند.
به بیان دیگر، ما در طراحی نظام آموزشی خود به نیازهایمان توجه نکرده و تنها به تقلیدی کورکورانه و بی کیفیت از نظامهای آموزشی دیگر پرداختهایم؛ نظامهای آموزشیای که با واقعیتها و نیازهای عینی موجود در جوامعشان نسبت دارند؛ اما ما بدون توجه به این نسبت و واقعیتها و نیازهای موجود در جامعه و کشورمان، تنها به تقلیدی کورکورانه از آنها اکتفا کردهایم.
تجربه حضور در نیروگاه و پتروشیمی در دوران کارآموزی نیز حاوی درسهایی ارزشمند برایم بوده است. در آنجا فهمیدم که اصولا نیروگاه و پتروشیمی را تکنیسینها اداره میکنند و آنها عموما از تواناییهای عملی بیشتری جهت انجام کارها و پاسخگویی به نیازهای سایت برخوردارند و آنچه که دانشجویان در رشتههای فنی در مقاطع کارشناسی و کارشناسی ارشد پیوسته میآموزند، چندان به کار پاسخگویی به نیازهای عینی این سایتها نمیآید.
کیفیت و کمیت آموزشها در علوم اجتماعی، به مراتب از علوم مهندسی نیز بدتر است؛ و گواه آن این است که دانشجویان مهندسی که خواهان تغییر گرایش به رشتههای علوم اجتماعی میباشند، میتوانند با یک برنامهریزی مناسب و تنها در طول مدت شش ماه در فرایند آزمون کارشناسی ارشد، از بسیاری از دانشجویان علوم اجتماعی که 4 سال در دانشگاه تحصیل کردهاند پیشی بگیرند؛ جدا از اینکه تجربه، باز هم به من آموخته است که دانشجویان تغییر گرایشی، عموما عملکرد موفقتری در مقایسه با دانشجویانی داشتهاند که دوران کارشناسی خود را نیز در رشتههای مرتبط با علوم اجتماعی گذراندهاند.
این تجارب در صورت صحت به این معنی است که کیفیت و کمیت آموزشها در 4 سال کارشناسی در علوم اجتماعی در شرایط کنونی به گونهای است که میتوان در طی مدت 6 ماه به همان سطح از آمادگی رسید که در بهترین حالت دانشجویان علوم اجتماعی در 4 سال به آن میرسند.
جالب است که همسرم که مقطع کارشناسی خود را در رشته پژوهشگری و در دانشگاه تهران گذرانده است نیز نقل میکند که مرحوم دکتر صدیق نیز صحبت مشابهی در این زمینه داشته و به آنها گفته است که من در طی 6 ماه، به شما دروس بنیادین این رشته را آموزش میدهم و در شش ماه دوم، در انجام پژوهشی عملی راهنماییتان میکنم و قول میدهم که به همان اندازه دانشجویی که 4 سال از عمر خود را در دانشگاه سپری کرده است، توانایی و تخصص داشته باشید.
تجارب فوق به این معناست که در در شرایط کنونی در مقطع کارشناسی علوم مهندسی لااقل 2 سال و در مقطع کارشناسی علوم انسانی دست کم سه سال، هم وقت نیروی انسانی و هم منابع مالی کشور تلف میشود.
کافی است زمان و هزینه صرف شده را در تعداد دانشجویان حاضر و فارغ التحصیل در این گروهها و مقاطع ضرب کنیم تا ببینیم که چه رقم هنگفتی میشود.
رقمی که با برنامهریزی صحیح میتوانست و میتواند در حوزههایی دیگر و در راستای بهبود وضعیت کشور به کار گرفته شود.
هنگامی که نیروی انسانی مورد نیاز ما در صنعت تنها با دیدن 2 سال آموزش در دانشگاه، واجد تواناییها و مهارتهای لازم جهت حضور در صنایع میشود و هنگامی که نیروی انسانی ما در علوم اجتماعی و انسانی با یک سال آموزش با کیفیت در دانشگاه، میتواند همین وظایفی را که اکنون نیز انجام میدهد به انجام رساند، جز تقلیدی کورکورانه و البته تصمیمات سیاسیای که هیچگونه ارتباط روشنی با نهاد علم و منافع ملی کشور ندارد، چه چیز میتواند طول این دورهها را به 4 سال افزایش داده و نیمی از منابع مالی و انسانی کشور را بر باد دهد.
بنابراین به نظر میرسد دو راه در پیش است؛ یا افزایش کیفیت آموزشها به گونهای که 4 سال حضور دانشجویان در مقطع کارشناسی، در دانشگاه، به معنای واقعی برای آنها بازدهی داشته باشد و یا کاهش طول مقاطع آموزشی؛ که به نظر میرسد، با توجه به نیازهای کشور، راه دوم مناسبتر و کارآمدتر باشد.
البته در این شرایط میبایست قواعد ارزشیابی و استخدام نیروی کار از مدرک دانشگاهی به توانایی تخصصی و توانایی برای پاسخگویی به نیازهای واقعی تغییر داده شود.
به عبارتی در صنایع ما یک تکنیسین توانا میبایست حقوقی بیشتر از یک کارشناس و یا کارشناس ارشد متوسط الحال داشته باشد؛ چرا که به نیازهای کشور و صنایع به گونهای بهتر، پاسخ میگوید.
تجربه تحصیل در مقطع دکتری، حتی از تجارب تحصیل در مقاطع پیشین نیز ناگوارتر است. به عبارتی در این مقطع، آموزشهای ارائه شده، در بهترین حالت، در سطح همان مقطع کارشناسی ارشد است و تصور میکنم که بیش از 80 درصد هزینههای صرف شده برای آموزش در این مقطع، به معنای واقعی کلمه بر باد داده میشود.
کیفیت نامناسب پژوهشها و رسالهها نیز داستان دیگری دارد که در فرصتی دیگر میبایست به آن پرداخته شود و البته برخی اساتید نیز به طرق گوناگون به آن پرداختهاند.
در مجموع مبتنی بر تجربههای شخصی میتوانم بگویم که لااقل نیمی از هزینهها و زمان صرف شده برای تحصیل از مقطع دیپلم تا مقطع دکتری در رشتههای مهندسی و علوم اجتماعی در کشور به معنای واقعی کلمه بر باد داده میشود.
در صورتی که تجارب بیان شده، تجربهای عام بوده و گویای واقعیت موجود در نظام آموزشی کشور باشد؛ معاونت علمی و فناوری ریاست جمهوری و سایر سازمانها و نهادهای ذیربط، میبایست تغییر روند کنونی را در دستور کار قرار دهند.
این تغییر نیز چندان دشوار نبوده و تنها نیازمند یک اسکن سیستمی و بر آن اساس، ایجاد تغییراتی آگاهانه و تخصصی در اجزاء سیستم آموزشی کشور و قواعد و قوانین حاکم بر آن است؛ تغییراتی که از اتلاف میلیاردها ریال از سرمایههای ملی کشور جلوگیری خواهد کرد.
* دانشجوی دکتری جامعهشناسی دانشگاه مازندران
ضمنا یکی از راههای ممانعت از ورود تعداد زیاد جوانان خواهان شغل به بازار کار و خریدن وقت برای دولت، سرگرم کردن جوانان به تحصیل هست.