یادداشت دریافتی- مهدی محبی کردسفلی؛ ۳۰ آبان مطلبی تحت عنوان شناسایی چند پزشک در بین کارتن خوابها در این پایگاه منتشر شد که در این خصوص شخصی داستانی واقعی از اعتیاد یک پزشک درمانگر اعتیاد را برایم تعریف کرد که به نظرم روایت آن برای مخاطبان فرارو خالی از لطف نباشد:
در روزی از روزهای تابستان ۱۳۹۱بعد از حدود ۱۰ سال یکی از دوستان دوره دبیرستانم را را در خیابان دیدم، از شکل ظاهرش به سادگی میشد پی به اعتیادش برد ولی نمیتوانستم در همان دیدار اولیه پس از چند سال علت نابسامانی اوضاع ظاهرش را جویا شد. چند دقیقهای با او خوش و بش کردم و هنگامی که قصد جدا شدن از او را داشتم شماره همراهم را به او دادم و شماره او را نیز گرفتم و از او خواستم که اگر مشکل یا کاری داشت با من در تماس باشد.
یکی دوهفته بعد از این دیدار او زنگ زد و گفت در زندگی به مشکلی برخورده و برای حل آن از من کمک خواست. وقتی مشکلش را جویا شدم قصه زندگی و اعتیادی را برایم تعریف کرد که در بدو دیدارمان به آن پی برده بودم.
به او اطمینان دادم که برای رهایی از این بلا کمکش خواهم کرد. راههای مختلف درمان را با توجه به شرایط شغلی و خانوادگی به او پیشنهاد دادم که از میان راههای درمانی او درمان سرپایی از طریق مراکز روزانه را که میبایست هر روز جهت دریافت دارو به یکی از مراکز درمان اعتیاد مراجعه میکرد را انتخاب نمود.
برای شروع درمان به یکی از مراکز ترک اعتیاد اصفهان مراجعه کردیم، پزشک آن مرکز در جلسه اول آنقدر از بدیهای اعتیاد و تریاک صحبت کرد که من فکر کردم اگر خدای ناکرده و تصادفی بویی از مواد مخدر به این پزشک بخورد درجا سکته سکته خواهد کرد.
از ان روز به بعد این دوست ما مرتب به مرکز مذکور مراجعه و روند درمان خود را پیگیری کرد و من نیز با اطلاعاتی که در مورد پروسه درمان اعتیاد داشتم رهایش نکرده و با حمایت خانواده موفق به نجات از این مهلکه شد.
اما قسمت جالب داستان از اینجا آغاز میشود که ۶-۵ ماه بعد، در یک روز جمعه داییام که اتفاقا تریاک مصرف میکرد با دوستانش به باغ ویلایش در اطراف فلاورجان رفته ولی فراموش کرده بودند وسایل و مواد غذایی را به همراه خود ببرند.
ایشان به من زنگ زد و از من خواست که وسایل مذکور را برای آنها ببرم. من وقتی با وسایل و مواد غذایی وارد باغ شدم دیدم دایی و دوستان در ایوان ویلا بساط مصرف مواد را گسترده و به قول معروف خودسازی میکنند.
وقتی نزدیکتر رفتم تا وسایل را تحویل داده وبا ایشان و دوستان احوالپرسی بکنم فردی را دیدم که برق سه فاز از سرم پرید. آقای پزشکی که یک روز آن همه بد از مواد مخدر گفت و بر نفرت بیشتر من از این مواد افزود و چنان پک به وافور میزند و از دهان و دماغ دود تریاک بیرون میدهد که گویی قطار دودی از آنجا میگذرد.
آری دوستان، قصدم از بیان این داستان دفاع و تطهیر بازیکنان مصرف کننده قلیان یا سیگار نیست بلکه میخواهم دنیایی از حرف و واقعیت را در این نکته خلاصه کنم که: «اعتیاد و مصرف مواد مخدر و دخانیات هیچ خط قرمزی ندارد».
به عبارت دیگر وقتی دام اعتیاد گسترده شد میتواند دامن همه را بگیرد، شما اگر پزشک، پلیس، هنرمند، ورزشکار، معلم، استاد دانشگاه، زن، مرد، کارگر، کارمند، بزرگ، کوچک، دارا، ندار و هرکه باشد اعتیاد در کمین شماست به هوش باشید.