پسر جوان در يك اقدام جنونآميز، پدر و مادر و خواهرش را قرباني يك قتلعام خانوادگي كرد.
ساعت ١٨ روز چهارشنبه ٢١ مردادماه امسال، خبر رسيد كه يك قتلعام خانوادگي در خيابان ايران زمين شهرك غرب رخ داده است. بلافاصله تيم جنايي به همراه قاضي احمد بيگي بازپرس ويژه قتل تهران راهي محل حادثه شدند تا به تحقيق در اين رابطه بپردازند. ماموران وقتي به محل حادثه در طبقه چهارم آپارتمان رسيدند، در همان راهپله با جسد غرق در خون يك زن ميانسال روبهرو شدند. ولي اين پايان ماجرا نبود. كارآگاهان به محض ورود به داخل آپارتمان، جسد يك دختر جوان را ديدند و بعد از آن هم با جسد مرد ميانسال روبهرو شدند. همه آنها كه مادر و پدر و دختر بودند، با ضربات چاقو به طرز هولناكي زخمي شده بودند. تيم تحقيق بلافاصله وارد يكي از اتاقهاي اين آپارتمان شد و در همانجا پسر جواني را كه درحال سيگار كشيدن بود، ديدند.
از طرفي زن همسايه كه با ديدن اين صحنه با پليس تماس گرفته بود، در تحقيقات به ماموران گفت: « پسر اين خانواده حال روحي مناسبي نداشت و هميشه با خانوادهاش درگير بود. امروز هم باز صداي درگيري شنيديم كه تصور كرديم مثل هر روز با هم دعوا مي كنند. اما مادر اين پسر فرياد زد و درخواست كمك كرد. وقتي به راهرو آمدم ديدم او چاقو خورده است. براي همين با پليس تماس گرفتم.»
بنابراين پسر خانواده كه عامل اصلي اين جنايت بود، خيلي زود دستگير شد و كارآگاهان جنايي تجسسهاي خود را در اين زمينه آغاز كردند. انجام معاينات پزشكي، مرگ مرد ميانسال را تاييد كرد، اما مادر و دختر هنوز نفس مي كشيدند. براي همين به بيمارستان منتقل شدند. دختر ٣٣ ساله در راه انتقال به بيمارستان جان باخت. ولي مادرش هنوز زنده بود. او بلافاصله پس از رسيدن به بيمارستان براي انجام جراحي به اتاق عمل رفت اما پيش از رفتن در حالي كه به زور نفس ميكشيد به ماموران گفت: پسرم ما را به اين روز انداخت. او بيماري رواني دارد و امروز چون قرصهايش را نخورده بود، به جان ما افتاد.
اينها آخرين حرفهاي زن ٥٨ ساله بود. او وقتي به اتاق عمل رفت ديگر بازنگشت و جان خود را از دست داد. به اين ترتيب پسر خانواده به اتهام قتلعام خانوادگي تحت بازجويي قرار گرفت. وي در بازجوييها با اعتراف به جرم خود، به ماموران گفت: «ماجراي درگيري من و خانوادهام به چندسال پيش برميگردد. آن زمان من عاشق دختري شده بودم و به مادرم ميگفتم او را برايم خواستگاري كند. از طرفي برادرم تازه در يك درگيري كشته شده بود و مادرم با اين وصلت و اينكه به خواستگاري برود مخالفت ميكرد. چندسال گذشت و من همچنان به مادرم ميگفتم به خواستگاري دختر مورد علاقهام برود. اما او مخالفت ميكرد. تا اينكه چند روز پيش من شماره اين دختر را پیدا کردم.
با او تماس گرفتم. اما در كمال ناباوري گفت كه ازدواج کرده و نبايد مزاحم او شوم. دنيا روي سرم خراب شد و روز حادثه سر همين موضوع با مادرم درگير شدم. من به مادرم گفتم چرا به خواستگاري نرفتي. او هم گفت آنها به تو زن نميدادند. همين حرفش باعث شد عصباني شوم و با چاقو ضربهاي به تلويزيون زدم. تلويزيون شكست و همان لحظه پدرم گفت زنگ بزنيد پليس بيايد اين ديوانه را به تيمارستان ببرد. از اين حرفش عصباني شدم و براي همين با چاقو چند ضربه به او زدم. همان لحظه خواهرم ترسيد و ميخواست فرار كند كه از پشت دو ضربه هم به او زدم. بعد از آن مادرم به راهپله رفت و درخواست كمك كرد كه او را هم زدم و در اتاقم نشستم تا پليس بيايد. با اعتراف اين پسر وي با قرار قانوني روانه زندان شد و تحقيقات در اين خصوص ادامه يافت.
ایشان دچار بیماری روانی شدید بودند و تا چند وقت قبل نیز بستری شده بودند . انسان معمولی دست به اینچنین جنایت هایی نمیزنه ...
ایشان دچار بیماری روانی شدید بودند و تا چند وقت قبل نیز بستری شده بودند . انسان معمولی دست به اینچنین جنایت هایی نمیزنه ...