یادداشت دریافتی- سیامک داودی؛ جوانی تحصیلکرده اقتصاد از قشر متوسط به پایین جامعه بود که تازه مدرک کارشناسی اقتصاد را گرفته بود آنهم با هزار زحمت توانسته بود با کمک مالی پدر و درآمد کار در مغازه فامیلش، شهریه دانشگاهش را پرداخت نماید و بعد از اتمام خدمت سربازیش اکنون دنبال کار میگشت.
مانند هزاران جوان دیگر با آرزوهای دور و درازی که در سر داشت در خیابان راه میرفت و انسانهای مختلف را نظاره میکرد میدید که یکی سوار ماشین آخرین سیستم است و دیگری یک پراید مدل پایین یا موتور سیکلت دارد و مسافر کشی میکند.
میبیند کسانی را که صاحب بهترین مغازه در یک نقطه شهر میباشند و کسانی که در پیاده رو بعضی از خیابانها دستفروشی میکنند کسانی را میبیند که مالک بهترین منازل مسکونی در بالای شهر با بهترین امکانات هستند و کسانی را نیز به یاد می آورد که بعد از سالیان هنوز مستاجرند.
سوار مترو میشود تعجب میکند خدایا چقدر دستفروش؟ با خودش میگوید خدایا چرا اینقدر تفاوت در سطح مادی و رفاهی زندگی افراد جامعه؟
آیااکثریت ثروتمندان ثروتشان را همه از راه مشروع به دست آورده اند و اگر راه کسب ثروت برای همه وجود دارد چرا بین اقشار مختلف تا این اندازه اختلاف؟
سخن یکی از دوستانش در دانشگاه را به یاد می آورد که از یکی از نزدیکانش میگفت که پزشک متخصص است و اکنون فرزندش را به یکی از بهترین دانشگاههای خارج از کشور فرستاده تا او نیز متخصص شود ولی فامیلشان که پرستار کارشناس ارشد در همان بیمارستان است این امکان را نتوانسته برای فرزندش فراهم کند لذا فرزندش که نتوانسته است در دانشگاه سراسری قبول شود و امکان رفتن به خارج از کشور را نداشته در اثر مقایسه خود با پسر فامیلش دچار افسردگی شده است.
یا یکی از دوستانش از یک دلال مسکن و زمین صحبت می کرد که چه سطح زندگیی دارد و همه در فک و فامیل حسرت زندگیش را میخورند میگفت که حتی پزشکان متخصص را نیز از لحاظ درآمد هیچ به حساب نمیآورد فقط برای بینی دخترش چقدر به جراح دستمزد داده تا دخترش زیباتر به نظر برسد از طرف دیگر یکی از همان آشنایانش چون هزینه درمان عروق گرفته شده قلبش را نداشت منتظر زمان مناسب بود تا پول لازم را فراهم کند و موقتا با دارو علاج دردش را میکرد و اینقدر در درمانش این دست و آن دست کرد تا متاسفانه جانش را از دست داد.
وارد مترو می شود دختر کوچک و شیرین زبانی را می بیند که با قیافه معصومانه اش می گوید آقایان، خانمها خدا به تنتون سلامتی بده، بیایید یک جوراب از من بخرید به خدا از مغازه بیرون ارزانتر میفروشم خیلیها از روی ترحم خرید میکنند و بعضیها نیز بیتفاوت هستند و بعضی هم ناراحت مگر مترو جای دستفروشی است چرا مسئولین اینها را جمع نمی کنند؟
در همان مترو با خودش می گوید ولی اینها هم مگر بچههای مردم نیستند مگر پدر و مادر ندارند چرا باید در مترو دستفروشی کنند .
شور جوانی دارد و چون تحصیلاتش هم اقتصاد است در ذهن خود اظهار نظر میکند و دنبال علتها و تحلیل برای چاره کار این تفاوتها است با خود میگوید که کاش در آینده من مسئول میشدم و این اختلاف سطحها را به حداقل میرساندم.
درست است که بعضیها باهوشتر و زحمتکشتر هستند و باید زندگی بهتری داشته باشند ولی چرا اینقدر تفاوت سطح زندگی این نابرابری نامعقول به نظرش عقلایی نمیآمد بارها استادش در درس توسعه اقتصادی گفته بود که به علت تفاوت استعدادها نمی توان اختلاف سطح زندگی مردم را از میان برداشت ولی میتوان این اختلاف سطح را به حداقل رسانید.
استادش گفته بود که سالها کمونیستها با این بهانه بر مردم حکومت کردند که اختلاف سطح را از بین ببرند ولی چون انسانها متفاوتند و افرادی در جامعه وجود دارند که باهوشتر یا نخبهترند اصلا امکان زندگی متساوی وجود ندارد و اساسا سرشت بشر به گونهای است که نمیتوان تفاوتها را از میان برداشت لذا کمونیستها عملا نظرشان شکست خورد.
از نظرش استادش درست میگفت چون در میان دانشجویان میدید که یک سری در شرایط مساوی اقتصادی بهتر درس میخواندند و تعدادی دیگر در درس خواندن اهمال میکردند پس باید تفاوت باشد. ولی سوالی ذهنش را مشغول کرد که فرزند فلان کس که پدرش دلال، طلا فروش، بساز بفروش، قاچاقچی یا بازاری ثروتمندی است چه فرقی با این دختر بچه در مترو دارند گناه این دختر بچه چیست که همچین پدری دارد تازه به نظر نمی رسد که از نظر هوش هم تفاوت چندانی با فرزندان آنها داشته باشد برای این امر چه باید کرد؟
دوباره به مغزش فشار آورد و حرفهای اساتیدش را در ذهنش مرور کرد آری همانگونه که برای یکی از درسهایش تحقیق کرده بود بهینهترین روش برای به حداقل رسانیدن شکاف طبقاتی اخذ مالیات به نسبت درآمد می دانست.
سازمان امور مالیاتی بهتر است کاری کند که فقط افرادی که نخبه، نوآور یا مخترع میباشند یا چنان تفکر اقتصادی و عملی را دارند که باعث ایجاد اشتغال برای جوانان می شوند بتوانند در جامعه به گونهای درآمد داشته باشند که سطح درآمد زندگیشان با دیگران حداکثر تا ده برابر میانگین درآمد همسطحهایشان باشد نه صدها یا هزاران برابر. الباقی مردم نیز بسته به استعدادشان با هم تفاوت حداکثر دو یا سه برابری داشته باشند.
سیستم اخذ مالیات باید به گونهای باشد که چنان تعدیل درآمد نماید که کسی با درآمد دلالی، قاچاق، یا مشاغل کاذب به ثروت آنچنانی نرسد یا بعضی از پزشکان متخصص همانگونه که به تازگی در بعضی از روزنامهها خوانده بود صد برابر یک پرستار یا معلم درآمد نداشته باشند از محل اخذ صحیح این درآمدهای مالیاتی برای جامعه کارگاههای مختلف یا کارخانه و … ساخته شود تا جوانان بیکار ناچار به دستفروشی نشوند یا مکانی باشد که آن دختر معصوم دستفروش را از محل همان مالیاتهای اخذ شده به آنجا برده و بسته به ضریب هوشیش با نظر متخصصان او را تربیت و راهنمایی نمایند و امکان ادامه تحصیل را برایش فراهم سازند.
یا برای متکدیان بی سرپناهان و گرسنگان یا معتادان مکان، غذا و … تهیه نمایند تا جامعه شاهد به حداقل رسیدن این موارد باشد.
می دانست امکان به صفر رسیدن این موارد فقط در شعار ممکن است و عملا غیر ممکن میباشد و هر کس که همچنین ادعایی داشته باشد مسلما ادعای فریبکارانه ای خواهد بود.
پیش خود فکر میکرد عجب ایده جالبی اگر در کشور از ثروت باد آورده ناشی از دلالی و بساز بفروشی یا قاچاق اجناس... مالیات کلانی گرفته شود یا اگر از درآمد بعضی از پزشکان که درآمد یک روز آنان برابر درآمد یک ماه یک معلم یا پرستار است مالیات خوبی کسر شود و یا هزاران مثال دیگر که در ذهنش بود اگر مالیات مناسب برای راه اندازی کسب و کار مناسب اخذ شود، خود بخود شکاف طبقاتی به حداقل خواهد رسید و از فخر فروشی بعضیها و به رخ کشیدن ثروتشان در میان فک و فامیل و دوست و آشنا کم خواهد شد و جلوی چشم و هم چشمیها تا حد زیادی گرفته میشود.
بنابر این کسانی نمونه جامعه و الگو خواهند شد که نخبه یا کارآفرین و یا …. باشند و افراد دیگر به این نتیجه خواهند رسید که محال است که تا نخبه نباشند حالا یا از لحاظ درسی و یا از لحاظ تجاری یا امور فنی و بیشترین سعی را در بروز کردن دانش خود ننمایند امکان ندارد تفاوت درآمدشان حداکثر تا ده برابر همسطحان خود برسد.
لذا اینقدر تفاوت درآمد میان همسطحان علمی مانند بعضی از متخصان پزشکی با دکترهای فنی یا پرستاران، قاچاقچیان با کسبه عادی، دلالان در حرفههای مختلف با سایر اقشار جامعه، فرهنگیان با بعضی از کارمندان هم مدرک نخواهد بود و در جامعه جلو صدها راه درآمد نامشروع یا درآمد ناشی از رانت کاری یا به قولی شانس خدمتی سد خواهد شد زیرا کسانی پرقدرت که نماینده دولت هستند از افراد ثروتمندخواهند پرسید که این ثروت کلان را از چه راهی کسب کرده اید و باید با مستندات قانونی ثابت کنند که چگونه به این ثروت دست پیدا کرده اند و گر نه باید اکثر این ثروت را مالیات بپردازند چون سیستم مالیاتی به گونه ای است که راه های فرار از مالیات در حداقل می باشد.
در صورت پاسخگویی و اثبات کارآفرینی یا نخبگی و یا ... هر فرد، به مسئولان مالیاتی دیگر میزان اختلاف درآمد باعث ناراحتی کسی نخواهد شد اختلاف طبقاتی غیر معقول کم خواهد شد نتیجتا افراد معترض به فرد یا افراد موفق افتخار نیز خواهند کرد.
زیرا به این نتیجه رسیده اند که هر فرد یا جماعتی با هر کاری مانند رانتخواری، قاچاق، شانس خدمتی و یا جلوگیری صنفی خاص از افزایش تربیت متخصص در آن رشته نمی تواند سطح زندگیش اینقدر با او تفاوت داشته باشد و این را درک می کند که مشکل از خودش است که تن به کار یا تحصیل در رشته مناسب و مورد علاقه اش نداده است .
فرد معترض خواهد دانست که اگر کارآفرین، نخبه یا متخصص ماهری در هر رشته ای بود او نیز می توانست زندگی بهتری داشته باشد لذا سعی می کرد که خودش را اصلاح نماید.
در ضمن در فک و فامیل و دوست و آشنا دیگر فرد دلال یا قاچاقچی یا مختلس، رانتخوار یا ... را زرنگ خطاب نمیکردند بلکه این فرهنگ در جامعه مقبول و عقلایی میشد که تعریف مردم از زرنگی شامل افراد کارآفرین یا نخبه یا تحصیلکرده عالی یا زحمتکش باشد.
خوشحال از مترو بیرون آمد فکر می کرد که چاره کار را یافته است اما چرا هنوز این امر هنوز به خوبی قابل اجراء نبوده است نمی دانست که چه بگوید با خود گفت من که نظرم را گفتم و نوشتم و به دیگران نیز خواهم گفت و این مثال استاد درس علوم اسلامیش را به یاد آورد که روزی از پرنده کوچکی که به امر خداوند متعال قطره آبی را در نوک دندانش گرفته بود تا آتش را بر تن پیامبر خدا اسماعیل سرد کند پرسیدند با این قطره آب که کاری نمی توان کرد در جواب گفت که من همین مقدار از دستم بر می آید و انجام می دهم.
انشاءلله مسؤولین سازمان امور مالیاتی هر یک به سهم خود با ارائه راهکارهای عملی در جهت اجرای عدالت درآمدی و به حداقل رسانیدن شکاف طبقاتی میان اقشار مختلف جامعه که مطمئنا مد نظر مسئولین محترم نظام نیز می باشد، کوشا باشند .