نام، چهره و صدای این کارشناس کشورمان به واسطه برنامههای تلویزیونی موثر و پربیننده برای اکثر خانوادههای ایرانی آشنا و صمیمی است. بسیاری از خانوادهها لابهلای گفتوگوهای تلویزیونی با چهره دکتر سیما فردوسی، آشنا شده و راهحل مسائل و مشکلات خود را یافتهاند.
اکنون او در مقابل ما نشسته و اینبار نه در یک برنامه تلویزیونی که در گفتوگو با یک روزنامه به پرسشهایی درمورد مشکلات روانی پاسخ میدهد. در گفتوگویی که با این روانشناس در دفتر کارش ترتیب داده شد، سوالات دیگر آن چیزهایی نبودند که معمولا در برنامههای تلویزیونی پرسیده میشود؛ ما سعی کردیم به موضوعات بهصورت ریشهایتر بپردازیم.
با نگاهی اجمالی به سبک زندگی افراد در جامعه ایرانی و مقایسه آن با گذشته به روشنی درمییابیم که در سبک زندگی افراد و خانوادهها تغییرات عمدهای اتفاق افتاده است. بهطور کلی چه عواملی را در این تغییر سبک زندگی امروزی موثر میدانید و این تغییرات را چگونه ارزیابی میکنید؟
در اینکه در سبک زندگی افراد تغییراتی اتفاق افتاده هیچ شکی وجود ندارد و البته، این تغییرات در سبک زندگی افراد در طول زمان و در همه جوامع غیرقابل انکار است. دلیل اصلی این تغییر سبک زندگی این است که با ورود تکنولوژی مرزهای میان جوامع برداشته شده است که این اتفاق علاوه بر آثار مثبتی که بر زندگی بشر داشته، آثار منفی زیادی را نیز به همراه داشته است.
البته، ورود تکنولوژی و فرهنگهای دیگر جوامع به جامعه ایرانی به خودی خود نامطلوب قلمداد نمیشود اما، مسالهای که در این میان وجود دارد این است که بهطور کلی برخی عادت دارند به پیروی بدون شناخت از دیگران و همین موضوع باعث بروز ناهنجاریهایی در جامعه شده است. به بیان دیگر، باید ببینیم حالا که با برداشته شدن مرزها فرهنگهای دیگر جوامع به جامعه ما نفوذ پیدا کرده است، آیا اصلا این فرهنگها با فرهنگ، باورها و اعتقادات ما همخوانی دارد یا نه؟ از اینروست که من اعتقاد دارم این تغییرات و این ورود تکنولوژی به خودی خود بد نیست اما، آنچه جای تامل دارد این است که برخی اصلا فکر نمیکنند که آیا این فرهنگ و سبک زندگی که وارد جامعه ایرانی شده منطبق با فرهنگ ما هست یا نه. همین تقلید که به جای انتخاب در رفتار ما نمود پیدا کرده است باعث بروز مشکلات بسیاری میشود.
چیزی که در جامعه ما جا افتاده این است که گمان میکنیم هر آنچه از غرب آمده درست است و باید آن را بپذیریم. از سوی دیگر باید بگویم، اعتماد به نفس برخی بسیار پایین است و به همین دلیل است که ما ایرانیها همیشه فکر میکنیم کسانی که در کشورهای اروپایی زندگی میکنند جور دیگری هستند که این موضوع در درازمدت روی رفتارها، سبک زندگی و حتی انتخابهایمان تاثیر میگذارد. چون خودمان و هویت خودمان را باور نداریم گمان میکنیم هر آنچه از آن سو به ما میرسد درست است و این گونه بدون اینکه فکر کنیم باری به هر جهت دستخوش هرگونه تغییری میشویم. این درحالی است که باید متوجه باشیم که اگر آنها چیزی هم به دست آوردهاند بهای آن را پرداختهاند، تلاش کردهاند و به اینجایی که الان هستند، رسیدهاند.
موضوع دیگری که در جامعه با آن مواجه هستیم افزایش درگیریها و نزاعهای خیابانی، شیوع رفتارهای نامناسب مانند پرخاشگری، حسادت و بیحوصلگی میان افراد و بهویژه جوانان است. علت بروز این رفتارها را در چه میبینید؟
بسیاری از ویژگیهایی که شما به آن اشاره کردید به این دلیل است که در طول زمان شرایط انسانها را خودخواه کرده است. همین خودخواهی باعث میشود انسانها نتوانند و نخواهند یکدیگر را تحمل کنند و این موضوع منجر به افزایش نزاعها و درگیریهای خیابانی میشود. همین خودخواهی باعث ایجاد حسادت در افراد میشود. البته، شاید بد نباشد به این موضوع توجه کنیم که در کشور ما اغلب فرصتهای برابر برای افرد در شرایط مشابه وجود ندارد و این یکی از مهمترین دلایلی است که باعث میشود حسادتها، بداخلاقیها و دیگر صفات زشت اخلاقی در میان افراد اوج بگیرد. در چنین شرایطی دیگری تلاشگری معنا ندارد و هرکس میخواهد از دیگری پلی برای رسیدن به مقاصدش بسازد.
علاوه بر این، من فکر میکنم بحث آموزش اجتماعی و ارتباطات اجتماعی در جامعه ما مغفول مانده است. در رابطه با بیحوصلگی افراد و به ویژه جوانان هم باید بگویم این موضوع دلیل علمی دارد به این معنا که، تکنولوژی باعث شده عملکرد مغز افراد نسبت به گذشته متفاوت شود. یعنی مغز افراد دیگر به محرکهای ساده حساسیت نشان نمیدهد و برای برانگیخته شدن نیاز به محرک قوی دارد. این موضوع باعث شده تا جوان امروزی دیگر از چیزی لذت نبرد که این مساله در دراز مدت موجب بیحوصلگی آنها میشود. از اینرو، جوانان برای اینکه شاد باشند، حسود نباشند و ناهنجاری اجتماعی از خودشان بروز ندهند نیاز به محرک قوی دارند که آنها را برانگیزد.
شاید همین ناهنجاریهای اجتماعی و همین نبود شرایط برابر برای افراد باعث شده که برخی از جوانان ایرانی تمایل به مهاجرت به کشورهای پیشرفته را داشته باشند.
نه. دلیل این موضوع این است که برخی به هویت ملی خود بیتوجه هستند. یعنی مدام درحال تحقیر خود و تعریف از غربیها هستند که این موضوع در درازمدت موجب سرخوردگی آنها میشود و در نتیجه آن در اثر این بیهویتی به جایی میرسند که حس میکنند دیگر دلیلی برای ماندن ندارند و برای اینکه به شرایط بهتری برسند اقدام به مهاجرت میکنند. اگر هم نتوانند و بمانند به شهروندی بیهدف تبدیل میشوند که برای جامعه و کشورش کاری انجام نمیدهد.
این سرخوردگی هم میتواند یکی از مهمترین عوامل بروز ناهنجاریهای اجتماعی از سوی برخی از افراد باشد. با زندگی ماشینی كه افراد شهرنشین بهویژه ساكنان شهرهای بزرگ را درگیر خود كرده، خستگی، افسردگی، بدبینی و بروز خشم و ناامیدی، با شدت بیشتری امكان وقوع دارند و بنابراین به همان اندازه باید برای دچار نشدن به این موارد، آگاهی و اطلاعرسانی صورتگیرد. راهكارهای سادهای مثل ورزشهای ایروبیک (هوازی)، قدم زدن، آهسته دویدن و کوهنوردی، حفظ ارتباط با دوستان و آشنایان و صحبت كردن و مشورت گرفتن از آنها، شركت كردن در برنامههای شاد گروهی و كمك گرفتن از مشاور هنگام احساس نیاز از جمله روشهای موثر مقابله با بروز افسردگی و حفظ بهداشت روانی افراد بهشمار میروند.
بنابراین، شما با مهاجرت افراد به کشورهای پیشرفته برای دستیابی به زندگی بهتر موافق نیستید؟
من به هیچوجه نمیگویم مهاجرت خوب نیست و نمیتواند مثبت باشد بلکه، من معتقدم هدفی که در پس این اقدام نهفته است بسیار مهم است. اگر کسی برای فرار از وضع موجود جامعه بخواهد مهاجرت کند باید از آنها پرسید وقتی فردی در کشور خودش نتواند به شرایط مطلوب برسد چگونه میتواند در یک کشور دیگر که در آنجا به عنوان شهروند درجه دوم محسوب میشود به موفقیت برسد؟ چراکه، در کشورهای غربی ایرانیان به هیچ وجه از شرایط برابر برخوردار نیستند مگر، چیزی برای ارائه داشته باشند. یعنی سرمایه برای سرمایهگذاری داشته باشند یا از نظر علمی نخبه باشند که مسلما نحوه برخورد با این افراد متفاوت خواهد بود. اما من میخواهم بگویم هدف از مهاجرت باید مشخص باشد. به عنوان کسی که سالها در کشورهای غربی زندگی کرده است میگویم غرب آن مدینه فاضلهای نیست که به جوانان ما نشان دادهاند. در آنجا هم فقر و فحشا و دزدی و کارتن خوابی و همه آسیبهای اجتماعی وجود دارد.
در بخشی از صحبتهایتان به ناهنجاریهای اجتماعی اشاره کردید. به نظر شما، عوامل ایجاد ارتکاب بزهکاری در جوانان چیست؟ از دیدگاه شما، مهمترین راهکار پیشگیری از بروز آسیبهای اجتماعی چیست؟
ببینید! مهمترین مشکلی که در حال حاضر در رابطه با آسیبهای اجتماعی در حوزه جوانان با آن روبهرو هستیم به نحوه رفتار خانوادهها با فرزندانشان و تربیت آنها برمیگردد. به این معنی که در حال حاضر والدین به راحتی در مقابل خواستههای فرزندانشان سر تسلیم فرود میآوردند و در برخورد با آنها به هیچ وجه قدرتمند عمل نمیکنند. بهطور کلی میتوان اینگونه نتیجه گرفت که والدین در برخورد با فرزندانشان اقتدار خود را از دست دادهاند.
از سوی دیگر، یکی از عوامل دیگر میتواند الگوی نامناسب رفتاری خانواده باشد. از جمله تنبیه فیزیکی کودک که باعث حقارت و کاهش اعتماد به نفس در آنان و نیز ایجاد روحیه انتقامجویی در این گروه سنی میشود که درصورت بیتوجهی، در سنین جوانی درگیر مسائلی از جمله بزهکاری میشوند. از سوی دیگر در بحث کلان توجه به بهداشت روانی افراد جامعه از دیگر موارد مهمی است كه اغلب مواقع، آنچنان كه شایسته است به آن توجهی نمیشود. این درحالی است كه منشاء بسیاری از جرائم و آسیبهای اجتماعی، همین بیتوجهی به سلامت روحی است. اختلالات روانی، علاوه بر بار اقتصادی زیادی كه به كشورها تحمیل میكند، روند توسعه آن كشور را كند كرده، بنیان خانوادهها را سست میكند و به بروز خشونتهای افراد جامعه علیه یكدیگر منجر میشود. برای شناخت جوانب بهداشت روانی و در نظر گرفتن راهكارهای پیشگیری و درمان آن، دولتها باید دست به كار شده و اقدامات پیشگیرانهای را در نظر بگیرند.
كاهش بیكاری، افزایش روحیه نشاط جمعی در جامعه، ایجاد امید در افراد نسبت به آینده، از بین بردن نگرانیهای اقتصادی و بسیاری از موارد این چنینی اقداماتی است كه توسط مسئولان باید انجام شود. اما در عین حال و در كنار تمام این موارد، خود افراد و خانوادهها هم باید به این مساله توجه كرده و برای حفظ سلامت روانی خود و افراد خانوادهشان وارد عمل شوند.در این میان به ویژه باید باز هم روی افسردگی دختران و زنان جوان تاكید كنم چراكه، احتمال افسردگی آنها با توجه به كمبود امكانات و عدم تحرك در محیطهای باز بیشتر است درحالی كه، با افسرده شدن زنان، بهطور كلی خانواده تحتالشعاع قرار گرفته و با انتقال بدبینی و افسردگی به فرزندانش، آنها را نیز از پیشرفت بازمیدارد و دچار تفكرات منفی میكند. فرزندان نیز با ورود به اجتماع به افزایش این تفكرات منفی و آسیبهای اجتماعی دامن زده و این چرخه ادامه پیدا می كند. بنابراین اگر خواهان این هستیم كه شاهد رشد و توسعه بیشتر بوده و از میزان جرائم و جنایات بكاهیم، با توجه بیشتر و در نظر گرفتن امكانات مناسب برای فعالیت افراد جامعه در زمینههای گوناگون و ایجاد تفریحات سالم میتوان از بروز اختلالات روانی و به تبع آن بسیاری از جرائم و جنایات پیشگیری كرده و به حفظ روحیه و سلامت كمك كرد.
مشکل اصلی و عمده جوانان در جامعه ما چیست و شما چه راهحلی برای آنها ارائه میدهید؟
مشکل جوانان در جامعه ما به یک مورد خاص خلاصه نمیشود بلکه، متعدد است. این مشکلات عبارتند از مشکلات خانواده، اجتماع، ازدواج، کار و... جوان ایرانی، خودش را نمیشناسد و خودش را باور ندارد. از سوی دیگر، نیز رفتار و برخورد خانواده با جوان، هدایت او، انتقال تجربه به او و در کل، ایجاد زمینه ای که جوان بتواند روی پای خودش بایستد و مستقل باشد از جمله مسائلی است که در خانوادهها کمرنگ شده است. خانواده باید در همه کارها از جمله در تحصیل، انتخاب رشته، کار، ازدواج و ... جوان را حمایت کند نه دخالت یعنی، تجربیات مفید خود را در اختیار جوان بگذارند و از این طریق آگاهی و شناخت جوان را بالا ببرد. از دیگر وظایف خانواده این است که جوان را حمایت کند به ویژه در مورد مشکلات مادی، مسکن و... اگر حمایتهای لازم، درست و اصولی صورت بگیرد بسیاری از آسیبها و ناهنجاریها که ناشی از بالا رفتن سن ازدواج در جوانان است کاهش پیدا میکند.
مشکل دیگر این است که جوان باید بتواند هویت مستقل خودش را پیدا کند اما، اگر جوانی هنوز نداند که چه باید بکند، به چه سمتی برود و هدف و خط مشی او چیست؟ این جوان هویت خود را نیافته و موفق نخواهد شد. علاوه بر همه این موارد مشکل دیگری که جوانان ما با آن رو به رو هستند این است که الگوهای درستی ندارند. وقتی فردی در سن کودکی الگوی مناسبی از والدین خود نمیگیرد و رهنمودهای زندگی به درستی به او آموزش داده نمیشود و سپس در مراحل بعدی جوان و نوجوان در جامعه هم با الگوهای درستی رو به رو نمیشود چگونه میتوان از او انتظار داشت که رفتار معقول و درستی را از خود نشان دهد.
نبود مسئولیت اجتماعی در برخی افراد موضوع دیگری است که این روزها در سطح اجتماع به چشم میخورد. نظرتان راجع به این پدیده چیست؟
در رابطه با مسئولیت اجتماعی باید بگویم که افراد باید در نظر داشته باشند که تا جایی خود را درگیر مسائل اجتماعی کنند که قانون به آنها اجازه میدهد و سعی کنند جلوتر از قوانین گامی برندارند. بهعنوان مثال، هنگام دیدن یک جسد در خیابان یا نزاعهای خیابانی به جای اینکه خودشان وارد ماجرا شوند و درگیریهای بعدی را برای خود به وجود بیاورند از طریق تماس گرفتن با پلیس، اورژانس و سایر نهادهای امدادی نقش فعالی را که از یک شهروند انتظار میرود، ایفا کنند اما، در مقابل درگیری هم برای خودشان به وجود نیاورند.
موضوع دیگری که این روزها در رسانهها به آن پرداخته میشود، بحث خیانت بین برخی زوجهاست که درجات متفاوتی دارد. شما این رفتارها و کمرنگ شدن روابط عاطفی بین زن و شوهر را چگونه ارزیابی میکنید؟
در رابطه با خیانت دو مساله مطرح است؛ یکی خیانت جنسی است که موضوع آن مشخص و مصداقهایش واضح است اما، نکته دیگری که به ویژه در سالهای اخیر مطرح شده موضوع خیانت عاطفی است که اغلب در فضاهای مجازی و شبکههای اجتماعی اتفاق میافتد. نکته نگرانکنندهای که در این رابطه وجود دارد این است که اغلب افراد این گونه ارتباطات را به دلیل اینکه مستقیم نیست، خیانت تلقی نمیکنند درحالیکه، چنین ارتباطهایی به وفور باعث پاشیده شدن بنیان خانواده میشود.
مشکلات همسران با یکدیگر از کجا شروع میشود و دلیل گرایش زوجها به ارتباطات اینچنینی چه میتواند باشد؟
این مشکلات معمولاً از انتخاب بد شروع میشود یعنی، زن یا شوهر دیگری را مطابق معیارهای خود نمیداند. گاهی ازدواج عجولانه و شناخت کم باعث این مشکلات است. برای اینکه این مشکلات حل شود خانمهای جوان باید توقعات خود را پایین آورند و آقایان هم به عواطف و احساسات همسر خود توجه کنند چرا که، زنان نیازمند توجه هستند و فاجعه زمانی رخ میدهد که این توجه را از کسی غیر از همسر خود دریافت کنند. علاوه بر تمامی این مشکلات، ضعف اخلاقیات و معنویات در وجود انسانها از مهمترین عواملی است که میتواند باعث ایجاد بیبندوباری بین زوجها در جامعه شود.
یکی از راهحلهایی که اغلب برای حل مشکلات بین زوجها مطرح میشود موضوع فرزندآوری است اما، افراد مشکلات اقتصادی را موضوعی برای ردکردن این راهحل میدانند. نظر شما در این رابطه چیست؟
همه دلایل نمیتواند اقتصادی باشد. مشکل اینجاست که همانطور که اشاره کردم ما دیگر حوصله نداریم. البته، من به هیچ وجه با فرزندآوری به عنوان راه حل رفع مشکلات بین زن و شوهر موافق نیستم و این راهکار را تائید نمیکنم.
در رابطه با اختلالات روانی مانند پرخاشگری یا افسردگی چطور؟ این مسائل را تا چه حد میتوان با مسائل اقتصادی و اجتماعی مرتبط دانست؟
ببینید! بیماریها علت مشخصی دارند. در علم روانشناسی دو دسته عامل زمینه ساز و عامل تجلیساز داریم. معمولا مسائل اقتصادی و اجتماعی عوامل تجلیساز هستند که با بیماری و نتایج آن فاصله زیاد زمانی هم ندارند ولی عوامل زمینهساز مثل مسائل ژنی یا روانی یا خانوادگی عوامل اصلی هستند که با بیماری هم فاصله دارند.
چرا برخی حس خشنودی از زندگی را ندارند؟
این موضوع برمیگردد به همان بحث سلامت روان که به آن اشاره کردم. این موضوع هم در گرو رعایت اصولی است که از جمله آنها میتوان به شناخت هیجانها، تفکرات نادرست، تفسیرهای اشتباه، محیطهای ناسالم، تجربههای فرد، دوران کودکی، ژنتیک و سبک فرزندپروری اشاره کرد. منظور از سلامت روان این نیست که لزوماً فرد دچار بیماری روانی شده و بخواهد آن را درمان کند، منظور این است که فرد از اصول بهداشت روانی پیروی کند. هیجانها، تفکرات نادرست، تفسیرهای اشتباه، محیطهای ناسالم، تجربههای فرد، دوران کودکی، ژنتیک، سبک فرزندپروری و... از عواملی هستند که بر روی این احساس فرد از زندگی تاثیر مستقیم میگذارند. از سوی دیگر اضطراب حس خشنود بودن از زندگی را به خطر میاندازد. این درحالی است که در جامعه ما افراد همواره با انواع و اقسام اضطرابها در زندگی خود مواجه هستند. از این رو، برای داشتن شخصیت سالم باید فرد خود را از هیجانات مخرب دور نگه دارد احساس گوشهگیری، ناتوانی، ناکارآمدی نتیجه هیجانات مخرب است.
در پایان برای مرتفع کردن تمام آسیبهای اجتماعی که از آنها صحبت کردیم، چه راهحل کلی میتوان ارائه کرد؟
ببینید! در رابطه با موضوعات و آسیبهای اجتماعی نمیتوان یک راهحل کلی ارائه داد چراکه، هر موضوعی شرایط و عوامل خاص خودش را دارد که بر اساس آنها باید راهحلی برای رفع آن اندیشید اما، بهطور کلی تاکید اصلی من روی موضوع آموزش است. از نظر من ایرادهای زیادی به نظام آموزشی ما وارد است. چه از نظر محتوای کتاب و چه از نظر سبک تدریس و حتی خود نیروی انسانی که در نظام آموزشی کشور فعالیت میکنند. وقتی خود معلم حوصله ندارد با دانشآموز درست برخورد کند دیگر چه انتظاری داریم از آن کودکی که آینده جامعه را تشکیل میدهد. از این رو آموزش و پرورش باید به عنوان متولی سعی در نهادینه کردن بسیاری از امور فرهنگی و اجتماعی در افراد کند. این همه عملی نمیشود مگر با تدوین محتوای مناسب آموزشی و بهکارگیری نیروی انسانی مناسب برای انتقال این مفاهیم به کودکان که آیندهسازان این کشور تلقی میشوند.
بنابراین، اگر از همین الان این خلاها را پیدا کرده و در راستای رفع آن بکوشیم، میتوانیم امیدوار باشیم که در 50 سال آینده بسیاری از مشکلات ما در حوزههایی که گفته شد برطرف شود. نکته دیگری که به نظر میرسد توجه به آن خالی از لطف نیست این موضوع است که در کشور ما کمبود مدیر و مدیریت منابع وجود دارد به این معنی که در کشور نیروی انسانی، منابع طبیعی و سرمایه وجود دارد اما، مدیری که بتواند اینها را مدیریت کرده و از آنها بهرهوری کند وجود ندارد. این درحالی است که در کشورهای غربی و پیشرفته سه عامل دیگر کم و بیش وجود دارد اما به مدد مدیریت توانستهاند بهترین بهرهوری را از امکاناتشان داشته باشند.