ناشری ناشناس در انگلستان حق ترجمه و چاپ رمانی سوئدی را خرید که اکنون در اروپا گل کرده و درست دو سال پیش از آن توسط ناشران اسم و رسمدار آمریکایی و انگلیسی جواب رد شنیده بود. انتشارات هسپروس حق ترجمه و چاپ رمان «پیرمرد صد سالهای که از پنجره فرار کرد و ناپدید شد» به زبان انگلیسی را از یوناس یوناسون 50 ساله (متولد 1961 در جنوب سوئد) خرید تا به رقبایش ثابت کند چه اشتباه بزرگی مرتکب شدند که این اثر را برای چاپ انتخاب نکردند.
این رمان تاکنون به بیش از 30 زبان دنیا ترجمه شده است و اکنون ترجمه فارسی این رمان با ترجمه فرزانه طاهری از سوی نشر «نیلوفر» در اختیار خوانندگان فارسیزبان قرار گرفته است.
در این رمان ما با داستانی پیکارسک (داستانی که شخصیت اول آن جزواوباش باشد) درباره پیرمردی در شرف صدسالگی روبهرو هستیم که از سرای سالمندان میگریزد. زمانیکه منتظر رسیدن اتوبوس است، چمدانی پر از پول را کش میرود که متعلق به گروهی خلافکار حرفهای است؛ آنان در پی او سرتاسر کشور سوئد را زیر پا میگذارند.
در این میان، خواننده گوش فرا میدهد به قصه پرحادثه او و بخشی که او در آن نقش بسزایی در اتفاقات بسیار مهم قرن 20 داشته است. استقبال از رمان آنچنان بالا گرفت که برخی از منتقدین رمان را نشأتگرفته از فیلمی به نام «فارست گامپ» به کارگردانی رابرت زمیکس (محصول 1998) و با بازی تام هنکس دانستند: فارست گامپ (تام هنکس)، مرد سادهدلی است که در ایستگاه اتوبوسی منتظر نشسته است. با آمدن خانمی، خود را معرفی میکند و داستان زندگیاش را تعریف میکند و...
اما رمان «پیرمد صدسالهای که... یوناسون پیش از تجربه زندگی جدید که در آن یک نویسنده مشهور است، روزنامهنگار و تهیهکننده برنامههای تلویزیونی بود. اکنون با پسر و مرغ و خروسهایش در جزیره زندگی میکند. او بارها و به ویژه در همین گفتوگو اذعان داشته که 47 سال صبر کرده است تا احساس کند که «به حد نیاز بزرگ شده است تا جرات کند» و نوشتن اولین رمانش را کلید بزند. تجربه «طلاقی تراژیک» و نبرد بر سر حق سرپرستی فرزند «من را زمینگیر کرد (خانهنشین) کرد.» و حالا او رمان دوم خود «دختری که پادشاه سوئد را نجات داد» را وارد بازار جهانی کتاب کرده است. آنچه میخوانید بخشهایی از گفتوگوی چند نشریه انگلیسیزبان با این نویسنده سوئدی است که با زبان طنز کاراکتر اول رمانش آلن به پرسشهای گفتوگوکنندگان پاسخ میدهد.
شخصیت رمان آلن تا چه اندازه دربردارنده ویژگیهای شخصیتی شماست؟
در شخصیت آلن چیزی به نام اضطراب وجود ندارد. وقتی جوان بودم یککم مضطرب بودم، اما یک جورهایی از زمانی به بعد دیگر نبودم.بعضی مواقع میخواهم باور کنم که دارد کمکم میکند تا به آن حالت برگردم.
بخش دوستداشتنی رمان، فعل و انفعالش با شخصیتهای حقیقی تاریخی است. آیا شما درباره این شخصیتها زیاد تحقیق کردید؟ جدای از شخصیتهایی مثل چرچیل و ترومان و... دوست داشتید آلن با چه افراد دیگری روبهرو میشد... و بعد آنان را به خاطر سیر رمان (action) که خواهان چنین چیزی است رها کند؟
نلسون ماندلا! خیلی دوست داشتم آلن سری به آفریقای جنوبی بزند، اما از آنجاییکه نلسون سرش شلوغ بود بیخیال این قضیه شدم. خب، بهجای آن، رمان جدیدم را از آنجا شروع میکنم.
چرا تصمیم گرفتید تا کیم ایل - سونگ و کیم ایل جونگ را جز شخصیتهای رمان قرار دهید؟ رمان شما در کره با چه عکسالعملی مواجه شده است؟
آن دو نفر بخشی از تاریخ جهان هستند و به همین دلیل سر راه من قرار گرفتند... نمیدانم واکنش مردم کره چه بوده، شاید بیشتر باید نگران واکنش ژاپنیها باشم! آخر میدانید، برای ژاپنیها تاریخ کشور کره اصلا جالب نیست و خوششان نمیآید آن را برایشان یادآوری کنید.
آیا شما تحقیقهای تاریخی زیادی درباره چهرههای معروفی که به عنوان شخصیت رمانهایتان اضافه میکنید انجام میدهید؟
من شیفته تاریخ مدرن هستم و بنابراین میتوانم به راحتی هرچه تمام از آن داستان بسازم. همچنین به لطف گوگل و دیگر موتورهای جستوجوگر فقط چند ثانیه زمان میخواهد تا بفهمم به طور مثال استالین در چه سالی مُرد؟!
چیزی که من آن را فتنهانگیز اما دلکش دیدم، سالها استراحتکردن آلن در ساحل بالی است! میشد ساحلهای دیگری را انتخاب کرد و در ساحل بالی کارهای دیگری انجام شود؛ حال سوال این است که به چه دلیل شما بالی را انتخاب کردید؟ و نیز، چرا همچنان در سوئد زندگی میکنید؟
فساد در مالزی چیزی بود که قصد روشنساختن آن را برای مردم داشتم. بالی فقط یک وسیله بود! تابهحال آنجا نرفتهام. چرا سوئد؟ خب، اینجا تابستانها بسیار زیبا میشود. چرا سوئد در ماه نوامبر؟ نظری در اینباره ندارم!
بعد از موفقیت چشمگیر رمان، اکنون نسخه سینمایی آن نیز در حال ساخت است. کدام بخشهای رمان قرار نیست در فیلم باشد؟ این فیلم قرار است در سطح بینالمللی پخش شود؟
راستش را بخواهید زیاد درباره فیلمنامه اطلاعات ندارم. بخشی که امیدوار نیستم داخل فیلم باشد، جایی است که ولادیووستوک آتش میگیرد! میدانم که این فیلمساز سوئدی مخاطبان پروپاقرص بینالمللی دارد. پخش فیلم هم بر عهده دیزنی (Disney) است.
اگر شما حق انتخاب داشته باشید چه کسی را برای نقش آلن در نظر میگیرید؟
رابرت گوستافسون (Robert Gustafsson) اگر قرار باشد بازیگر سوئدی باشد. البته من به پِر اسکارسون هم فکر کردهام، اما بعد معلومم شد که باید کسی را انتخاب کنیم که بتواند در فیلم چیزی بین 18 تا 100 ساله باشد. پس بازیگری حدودا 50 ساله...
رمان شما به بیش از بسیاری از زبانهای زنده دنیا ترجمه شده است. چه حسی دارد نوشتن رمانی که هم در ادبیات زبان مبدا و هم زبانهای دیگر به موفقیت رسیده؟ آیا شما از تمام ترجمههای رمان به زبانهای مختلف نسخهای دارید و آیا چیز خاصی بوده که شما زمانیکه اثر به زبانهای دیگر ترجمه شد از بابت آن ناراحت شده باشید؟ (مثل سانسور و اختلافاتی که میان متن اصلی و ترجمه ایجاد میشود؟)
معمولا هر هفته چند نسخه از ترجمه آثارم به زبانهای دیگر از یک جای دنیا به دستم میرسد. من به این قضیه افتخار میکنم. تابهحال چیزی درباره بحث سانسور نشنیدهام.مدیر برنامههایم فقط با ناشرهای معتبر وارد مذاکره میشود که چنین کاری را انجام نمیدهند. شنیدهام که گویا ترجمههای انگلیسی و آلمانی کتاب بسیار خوب و دقیق هستند. البته نمیدانم بر چه اساسی این حرف را میزنند، به هر جهت!
آیا اطلاع دارید که رمانتان به چه زبانهایی ترجمه شده و اصلا در چه تعداد کشور و چه کشورهایی چاپ میشود؟
بله می دانم، این هم نام کشورها: آلمان، استونی، اسپانیا/ کاتالونیا، اسلوونی، انگلستان و ایرلند، آمریکا، ایتالیا، ایسلند، برزیل، پرتغال، تایوان، ترکیه، جمهوری چک، چین، دانمارک، روسیه ، رومانی، ژاپن، سوئد(!)، صربستان، فرانسه، فنلاند، کانادا، کرواسی، کشورهای عربزبان، لهستان، لیتوانی، مجارستان، نروژ، هلند، یونان و... همچنین رمان در آفریقای جنوبی هم شرایط بسیار خوبی دارد. تازگیها هم چندین پیشنهاد برای مصاحبه داشتهام. همه اینها یه جورهایی سوررئالیستی است...
به نظر شما طی یک سال و نیم گذشته زندگیتان در چه جهت دچار تغییر شده است؟
من از سال 2010 در جزیره زیبای گوتلاند (Gotland) واقع در دریای بالتیک زندگی میکنم. باید بگویم که از چند ماه گذشته احساس میکنم برای همیشه اینجا خواهم ماند. گوتلاند انصافا ارزش یکباردیدن دارد. قدمت شهر ویسبای (Visby) به قرون وسطی بازمیگردد. همسایه ام که کشاورز است زیر خاک دنبال پیدا کردن باقی مانده هایی از وایکینگهاست. در همه این سالها برای زندگی از این منطقه به آن منطقه رفتهام و حالا شاید وقتش رسیده که همینجا بمانم و مشغول پیرشدنم بشوم! از زمانیکه برای زندگی به این جزیره آمدهام مشغول پرورش مرغ و خروس هم هستم. کار باحالی است! مرغ ها واقعا باهوش هستند فقط، حافظه خیلی کوتاهی دارند!! بعضی از آنها را توسط ماشین جوجهکشی در خانه بزرگ کردیم؛ آنها میآیند و میروند(!) گویی روزی آرزویشان این بوده که بزرگ شوند. غذا نداریم؟ بعد به آشپزخانه میآیند و غذا میخواهند.
به نظر شما کدام یک از این کارها سختتر است: نوشتن رمان یا پرورش ماکیان؟
هوم، باید بگویم این روزها پرورش ماکیان سختتر است، چونکه ناگهان حداقل چندتا از این جوجهها تبدیل میشوند به خروسهای جوان و سرحال و نهتنها میافتند به جان یکدیگر که به من هم امان نمیدهند! برای آخر هفتهها یک سری برنامه دارم... این هفته قرار است چند تا مرغ را کباب کنیم و بخوریم! من توانایی همصحبتی با مرغ ها را دارم.
بهترین نکته درباره نویسندهبودن چیست؟
بهترین چیز: آزادی عمل در تنظیم برنامه روزانه بر اساس آن چیزی که خوشتان میآید و همچنین تجربه لذتی کامل حین نوشتن است. بدترین چیز؟ انتظارات برای اینکه چه زمانی کتاب جدیدم منتشر میشود؟ این قضیه کمی آزاردهنده است.
چه زمانی متوجه شدید که میخواهید نویسنده باشید؟
از 18 سالگی همیشه خود را نویسنده میانگاشتم. و این چیزهای دیگر بودند که وارد زندگیام میشدند و اجازه نمیدادند نویسنده باشم... البته من یک طورهایی همیشه نویسنده بودم و هروقت کسی از من میپرسید از چه زمانی شروع به نوشتن رمانم میکنم جواب میدادم: از 47 سالگی. 47 سال طول کشید تا اعتماد به نفس کافی برای نوشتن داستان را پیدا کنم و از خود نپرسم که دیگر نویسندگان چگونه این کار را انجام دادهاند.
بهترین راهنماییتان برای کسانی که قصد کتاب نوشتن دارد چیست؟
من به او می گویم: کتابی بنویس که خودت دوست داری آن را بخوانی، سعی نکن تا برای دل خوانندهها بنویسی، برای دل خودت بنویس. یادم میآید زمانی که مشغول نوشتن رمان «پیرمرد صد سالهای که از پنجره فرار کرد و ناپدید شد» بودم، کار به جایی رسید که من (نویسنده رمان) وارد ذهن وینستون چرچیل شدم و تاریخ جهان را از طریق او تصویر کردم... چقدر زیاد از خود پرسیدم: «من میتوانم چنین چیزی بنویسم؟» و بعد به خودم جواب میدادم: «آره، چون این کار را قبلا انجام دادم.»