اهمیت شهریور1320 و وقایع آن دوران در تاریخ سیاسی ایران غیرقابل
انکار است. آنچه در جنگجهانیدوم روی میدهد و حوادثی که در آن سالها
ایران از سر میگذراند بههمراه تحولات نظامی و دیپلماسی ایران بخشهایی
مهم از تاریخ ایران هستند. سوم شهریور متفقین به ایران حمله کردند و سهروز
بعد، ارتشی که دودهه نیمی از بودجه کشور هزینه آن میشد تسلیم شد. بررسی
روند تشکیل و فروپاشی ارتش ایران در سال1320 نهفقط اهمیت تاریخی دارد بلکه
نگاهی تازه به حوزه مدیریت و دیپلماسی ایران را به ما ارایه میکند.
ششم
شهریور بهانهای شد تا گفتوگویی داشته باشیم با دکتر محمود دلفانی، استاد
دانشگاه در فرانسه و رییس آموزشکده عالی روششناسی علوم انسانی در پاریس.
دلفانی تاریخنگار و آیندهپژوه و متخصص در حوزه سیاست خارجی فرانسه است.
او همواره تاکید میکند که بهعنوان یک مورخ حق ندارد راجع به تمام
بخشهای تاریخ نظراتی را ارایه دهد و خودش را بیش از همه تاریخپژوهی
میداند که میتواند اوضاع ایران در فاصله بین جنگاولجهانی تا اتمام
جنگجهانیدوم را ارزیابی کند. شاید این خصلت تمرکزگرایی بر بخشی از تاریخ
نیز از نگاهی فرانسویوار میآید که وقتی در حوزههای دیگر تاریخ از وی
سوال میکنید بهصراحت میگوید تنها در موضوع تخصصی خود سخن میگوید.
آیا ایران برای ورود به جنگجهانیدوم آمادگی داشت؟
از زمان شروع جنگجهانیدوم تا حمله و ورود متفقین به خاک ایران، یک فاصله
زمانی دوساله وجود دارد. اگر بخواهیم بررسی کنیم که در این فاصله دوسال
دولت وقت ایران چهکاری انجام داده است به مورد قابل اعتنایی نمیرسیم. به
دیگر سخن، نه از لحاظ دیپلماسی و نه از نقطهنظر سیاسی و نظامی و نه از
لحاظ دفاع غیرنظامی در ایران، برنامه ویژهای پیشبینی نشده بود. این یکی
از موضوعات بسیار مهم است که به آن توجه نشده است. تاریخ آنگاه اهمیت پیدا
میکند که سیر وقایع را در ظرف زمان حال بسنجیم. شاید به همین دلیل است که
بهترین آیندهپژوهان در جهان، تاریخنگارها هستند. در صورتی که معمولا
تاریخ و تاریخنگاری در ایران از میان سه زمان «گذشته» و «حال» و «آینده»
بیشتر از همه در «گذشته» بهسر میبرد. این در حالی است که بررسی روند
اتفاقات در دهه 20 راهی برای «آیندهپژوهی» به ما نشان میدهد.
سوم شهریور
1320 به ایران حمله میشود و قوای متفقین وارد کشور میشوند. حدود دوسال
قبل یعنی 9شهریور1318 جنگ آغاز شده است و با بررسی روزنامههای همان زمان
میتوان مشاهده کرد که اخباری دقیق از روند جنگ و پیشروی آلمانها منتشر
میشود و نمیتوان گفت که در دیگر سوی جهان اتفاقاتی میافتاده است و ما از
آن بیخبر بودهایم؛ گردش اطلاعات خبرهای جنگ در اروپا کاملا به ایران
میرسیده است. خب، با اینهمه خبر و اطلاعات چه اتفاقی در ایران افتاد؟
رضاشاه دو کار انجام میدهد؛ اول اینکه از افسران خود میخواهد یک پروژه
دفاعی برای ایران تعریف کنند. طرحی که ارایه میشود اما هرگز بیشتر از طرحی
روی کاغذ نیست. اما چرا عملی نمیشود؟
رضاشاه به صراحت میگوید یک طرح
مشترک عملیاتی در صورت وقوع جنگ در ایران میخواهد اما طرح عملی نمیشود.
این بحث که به آن توجه نشده است بازمیگردد به ترکیب افسران ایران در آن
زمان. اگر شما به این ترکیب نگاهی کنید متوجه میشوید هرکدام از این افسران
ارشد در یکی از کشورهای اروپایی تعلیم دیدهاند. تعدادی در مدرسه نظامی
«سنپترزبورگ» بودهاند، تعدادی دیگر در دانشکده نظامی فرانسه (سنسیر)
بودند، گروهی در دیگر کشورها آموزش دیدهاند و تعدادی هم در ایران. این خود
مشکل بزرگی برای ارتش ایران در آن زمان بوده است.
اما مورد دوم اینکه ارتش ایران، ارتشی برای دفاع خارجی نبود. ارتش ایران
در دوره رضاشاه به یک ژاندارمری بزرگ تبدیل شده بود؛ ارتشی که نیروی دفاعی
برای داخل مرزها بود نه برای دفاع از مرزها یا بیرون از آن، درحقیقت ارتشی
برای حفظ امنیت داخلی -با توجه به ترکیب اجتماعی، سیاسی، قومی و زبانی
ایران - بود و سعی میکرد ارتشی برای یکپارچگی کشور باشد. این ارتش برای
دفاع خارجی تربیت نشده بود. روزی که به ایران حمله میشود بر اساس آمار
موجود میبینیم که کارآمدترین، بهترین، مجهزترین و کارآزمودهترین لشکر
ایران، لشکر یک است که در تهران بهسر میبرد.
در صورتی که هرچه به سمت
مرزها میرویم تعداد نفرات کمتر و تجهیزات قدیمیتر و سازماندهی ضعیفتر
میشود. لشکر یک تهران دارای تجهیزات مجهزی بود که از لهستان و فرانسه
خریداری شده و در تهران مستقر شده بود. هواپیماها در تهران در پایگاه
قلعهمرغی بودند. در مقابل هرچه به سمت خراسان یا شمال کشور یا کرمانشاه
میروید با فقدان منابع نظامی و مالی و نفرات مواجه هستید.
چرا اینگونه بود؟
ما در تاریخ با دو رضاشاه مواجهیم. یکی رضاشاهی است که حداقل گوش شنیدن
داشت و نظرات نخبگانی چون فروغی و تیمورتاش را میشنید و اجرا میکرد. اما
از یک زمان بهبعد ورق برمیگردد و رضاشاه احساس بینیازی میکند. برخی از
رجال کشته یا حذف میشوند مثل داور، تیمورتاش، فروغی و بسیاری دیگر که
خانهنشین میشوند و نظام سیاسی خود را بینیاز به نخبگان میبیند.
این احساس بینیازی رضاشاه از کجا میآید؟ اینکه تا زمان حضور مخبرالسلطنه یا بسیاری از رجال وی اینگونه رفتار نمیکند؟
این سوال مهم و ریشهداری است و بازمیگردد به نگاهی که از نوسازی و
مدرنیته در ایران وجود دارد. نگاه و برداشت رضاشاه از مدرنیزهشدن بیشتر
مدرنیزاسیون است. یعنی مثلا راهسازی یا ساختمانسازی و راهآهنکشیدن، نه
نگاه عمیق و درست به خود مدرنیته. در حقیقت زیرساختهای بنایی مدنظر او است
و برای این کار احتیاج به نخبه و روشنفکر و محقق و فیلسوف ندارد. او
احتیاج به مهندس دارد نه روشنفکر و بالطبع از آنان احساس بینیازی میکند.
از سویی بحث قدرت متمرکز سیاسی نیز مطرح است. قدرت سیاسی ایران، قدرت سیاسی
متمرکز هرمی بوده که در نقطه بالای هرم خود رضاشاه بوده و نمیخواسته کسی
این قدرت متمرکز را تهدید کند.
نظام پارلمانی وقت ایران هم بههرحال یک
نظام پارلمانی مبتنی بر اصول، همچون کشورهای اروپایی نبود. نتیجه اینکه از
یک طرف افزایش قدرت سیاسی و کانونیشدن آن و از سویی دیگر تلقیای که از
نوسازی وجود داشت و آن را از بخش فکری و فرهنگی جدا میکرد و عملا
مدرنیزاسیون آن برپایه مدرنیته بنا نشده بود، به ایجاد این تصور بینیازی
در رضاشاه منجر میشود.
از سویی خود مبحث نخبهگرایی و روشنفکری در ایران پیچیده است. یک علت دیگر
احساس بینیازی رضاشاه از آنان را میتوان این موضوع دانست که از نظر او
آنان بیشتر رجال و روشنفکران دوره قاجار بودند و رضاشاه همیشه میخواست در
بحث رجال سیاسی یک وقفه و گسل بین قاجاریه و پهلوی ایجاد کند. چراکه
میخواست آن دوره را تمامشده اعلام کند و شاید برای همین تلاش میکند برای
اعزام دانشجو به خارج از کشور که تا میتواند نخبههایی جدید تربیت کند.
بههرحال رضاشاه اگر از توان فکری اطرافیانش استفاده میکرد مطمئنا متوجه
میشد این ارتش توان دفاع ندارد. از سویی در سطح نخستوزیران دوران رضاشاه
نیز میتوان فاصلهگرفتن از نخبگان و روشنفکران را دید؛ اینکه از
نخستوزیری چون فروغی میرسد به محمود جم یا مثلا بهترین آنان متین دفتری
که تحصیلکرده خارج از کشور بود.
گفتید ارتش ایران برای کنترل ناآرامیهای داخلی طراحی شده بود نه دفاع در برابر حمله خارجی.
بله. ارتش درواقع یک نیروی انتظامی بزرگ و منسجم بود که در صورت لزوم مثلا
هواپیماها را به لرستان بفرستد و آنجا را بمباران کنند. این نکته مهمی است
که نوسازی را در ایران نظامیان آغاز کردند. در ترکیه هم نوسازی را نظامیان
آغاز کردند اما نظامیان ترکیه با نظامیان ایران بسیار متفاوت بودند.
نظامیان ایران قزاقهایی بودند که سوادی نداشتند و دنیا را ندیده بودند و
ناگهان قرار بود همان قزاقها تبدیل شوند به امرای نخستین ارتش نوین ایران.
در حقیقت ابزار مدرن، ارتش ایران را مدرن نکرد. فقط یک ظاهر و پوسته زیبا
برای آنان ساخت. از سویی نخبگان و روشنفکران ایرانی آنقدر توان و قدرت در
جامعه نداشتند و نهادهای مدنی که بتوانند نفوذ و کنترلی روی نظامیان داشته
باشند و در حقیقت فشار اجتماعی وجود نداشت تا نظامیان را کنترل کند.
اینگونه است که حضور نظامیان را در زمان انقراض قاجاریه میبینیم، حضور
آنان را در تشکیل مجلس موسسان میبینیم و همینطور همچنان تا آخر حضور
دارند.
میخواهم بحث ارتش را همینجا نگه دارم و نگاهی به اوضاع سیاسی
داشته باشیم. شما تاکید داشتید از سال1318 که جنگ آغاز میشود ایران هیچ
کنش سیاسی از خود نشان نمیدهد اما ایران حتی پس از اعلام بیطرفی نیز سعی
در نزدیکی به آلمانها دارد و خیلی هم بدون کنش سیاسی رفتار نمیکند.
رضاشاه در حال نزدیکی به آلمانهاست و به نوعی سعی میکند خود را از زیر
نفوذ انگلیسیها خارج کند، چطور متوجه نیست که ارتش اصلا آمادگی این کنش
سیاسی را ندارد. در حقیقت نیروی نظامی برای تضمین عملکرد سیاسی او وجود
ندارد؟
به نظر من رضاشاه در مورد کارکرد ارتش خود دچار سوءتفاهم بود. از طرفی چند
نکته را در مورد ارتش ایران نباید فراموش کرد؛ یکی اینکه رضاخان ارتش
ایران را مثلا با ارتش افغانستان مقایسه میکرد نه یک کشور اروپایی. حتی
اعتقاد دارم ارتش ایران در همان زمان قابل مقایسه با ارتش ترکیه هم بود. در
حقیقت در میان کشورهای همسایه به غیر از روسیه، رضاشاه ارتش خوبی داشت اما
همچنان تاکید میکنم با نگاه آن زمان او به کشورهای همسایه. مورد دوم این
است که بسیاری از بخشهای مختلف برای اولینبار در ارتش ایران ایجاد شده
بود. نیروی هوایی تازه ایجاد شده بود، نیروی دریایی هم همینطور. توجه کنید
ایران هیچ وقت نیروی دریایی نداشته است. ما صدها کیلومتر مرز آبی داریم
اما از دوران هخامنشیان به بعد هیچگاه سازمان نیروی دریایی منسجم بهعنوان
یک نیروی دفاعی یا تهاجمی نداشتهایم و تازه در زمان رضاشاه این نیرو
ایجاد شد. ما کشتی داشتهایم، تجارت میکردیم اما نیروی دریایی آماده نبرد
نداشتیم. حقیقتا این نبود نیروی دریایی سوال مهمی است که اکنون نمیخواهم
به آن بپردازم. میبینید ایجاد تمام این زیرساختها در ارتش و رشد آن
احتیاج به زمان دارد. از سویی ارتش ایران در هیچ جنگی شرکت نکرده بود.
ببینید من وقتی ارتش انگلستان، آمریکا یا روسیه را در مقابل
ارتش ایران آن زمان قرار میدهم، درک میکنم که ارتش ایران توان مقاومت در
برابر ارتشهای دیگر را نداشته اما مساله مهم دیگری وجود دارد و آن دفاع
غیرنظامی در مقابل نیروهای بیگانه است که اصلا وجود نداشته است.
توجه کنید وقتی در ششم شهریور دستور ترک مقاومت به ارتش ایران داده شد در
ایران گندم کافی وجود نداشته و حتی در مناطقی تنها برای یکروز گندم ذخیره
شده است. این یعنی ناکارایی دولت و حاکمیت ، آن هم زمانی که همه دنیا بیش
از دوسال بود که در وضعیت جنگی قرار داشت. در همان شهریور عملا از زمانی به
بعد سوخت در ایران وجود نداشت، پناهگاهی برای حمله هوایی تدارک دیده نشده و
حتی آژیر برای حمله هوایی در دستور خرید ارتش ایران نبوده است. این موارد،
نکاتی هستند که قابل چشمپوشی نیستند.
مثل اتفاقی که یکبار در زمان صفویه افتاد بار دیگر در زمان رضاشاه تکرار
شد و آن کوچ اجباری عشایر ایران است. زمانی که عشایر ایران که در مرزها
ساکن بودند خلع سلاح شده و مجبور به تغییر محل زندگی خود میشوند باید ارتش
قدرتمندی وجود داشته باشد که جایگزین آنان برای حفاظت از مرزها شود. اینکه
بدون هیچ اندیشه و پشتوانه نظامی، عشایر از زمینهای خود رانده شده یا
«تخته قاپو» میشوند و نیروی نظامی جایگزین آنان نمیشود خطری غیرقابل
انکار برای مرزها به وجود میآید. حقیقت این است که با توجه به اینکه همه
جهان کاملا از شرایط آگاه است من هیچ توجیهی برای این همه نابسامانی و
وضعیت آشفته در شهریور 1320 ندارم و نمیپذیرم.
حتی برخی منابع ادعا میکردند اگر ایران فقط سه هفته مقاومت میکرد کار
برای متفقین بسیار سخت میشد. اسناد میگویند متفقین با بالاگرفتن جنگ در
اورپا توان یک جنگ طولانیمدت را نداشتند اما از سویی در همان اسناد نیز
انتظار فروپاشی اینچنین سریع را نیز از ارتش ایران نداشتند و این خود نشان
میدهد سطح آشفتگی در مدیریت دفاعی کشور چقدر حتی برای قدرتهای بزرگ وقت
هم غیرقابل پیشبینی بوده است.
این حاکمیت که عملا در نیروی نظامی ناکارآمد است در حوزه سیاست
خارجی چگونه عمل میکند؟ تلاشی انجام گرفت برای اینکه با سیاستورزی با این
تهاجم مقابله شود تا خسارات جانبی به حداقل برسد؟
وقتی شما صحبت از دفاع از یک کشور و نیروی دفاعی کشور در مقابل نیروی
بیگانه میکنید، نباید این دفاع محدود به ارتش باشد. بخش مهمی از دفاع یک
کشور برعهده دیپلماسی و دستگاه دیپلماسی آن کشور است. اصلا دفاع نظامی کشور
بر اساس دیپلماسی آن است. دیپلماسی رضاشاه خوب بود. با افغانستان رابطه
خوبی داشت با ترکیه هم همینطور. با شوروی یک رابطه مودتآمیز بر اساس ترس
شخصی رضاشاه از کمونیستهراسی وی وجود داشت. اما وی چند اشتباه بسیار بد و
ضرربار مرتکب شد. یک اشتباه او، قطع رابطه ایران و آمریکا در سال1935 است.
توجه کنید اولین قطع رابطه ایران و آمریکا نه بعد از انقلاب که در زمان
رضاشاه بوده است. سفیر مختار ایران به علت سرعت غیرمجاز در رانندگی بازداشت
میشود.
حتی پس از اینکه اعلام میشودسفیر مختار ایران است او را با
دستبند به مقر پلیس میبرند و با توجه به حساسیت زیاد رضاشاه به رفتار بد
با اتباع ایرانی، ایران درخواست عذرخواهی رسمی میکند و آمریکا نمیپذیرد.
در نتیجه ایران کلیه روابط خود را با آمریکا قطع میکند، تقریبا یکسال این
ماجرا به طول میانجامد و این اتفاق جدا ضررهای جبرانناپذیری برای
دیپلماسی ایران به وجود میآورد. ایران تقریبا پشتوانه و حمایت آمریکا را
در آن زمان از دست میدهد. اتفاق دیگر مربوط به قدرتگرفتن نیروی دریایی
ایران بود؛ اینکه ایران شروع به خرید کشتی میکند و حتی مواردی پیش میآید
که در خلیجفارس برخوردهایی با کشتیهای انگلیسی میشود و سعی میکند
قدرت مانور را در آبهای آزاد از نیروی دریایی انگلیس بگیرد. سعی میکند
نشان بدهد در حال قدرتگرفتن است. اشتباه دیگر که خیلی هم عجیبتر بود
اینبار قطع کامل کلیه مراودات و ارتباطات با دولت فرانسه بود. بهدلیل
انتشار یک کاریکاتور از رضاشاه در روزنامه فرانسوی، وی تمامی ارتباطات
سیاسی ، اقتصادی و نظامی را اینبار با فرانسه معلق میکند.
مورد دیگر اینبار اتفاقات بین ایران و انگلستان در سال1915 و تمدید
قرارداد نفت دارسی است که رضاشاه بهشدت در مقابل خواست انگلستان مقاومت
میکند. هرچند این مورد را نمیتوان در ردیف اشتباهات وی قرار داد اما وقتی
رضاشاه میخواهد با یک قدرت وارد نبرد دیپلماتیک شود حداقل نباید سایر
قدرتهای منطقهای و جهانی را از خود براند. ایران بهشدت در مقابل
انگلستان مقاومت میکند. هرچند قصهای که رضاشاه پرونده را در آتش انداخته
هیچ سندیتی ندارد و علاقهای به قصهگویی ندارم، اما باید اذعان کرد برای
انگلستان تمدید آن قرارداد مشکلاتی را ایجاد میکند.
نتیجه اینکه ما رابطه خوبی با همسایگان خود داریم، اما رابطه خوبی با
قدرتهای بزرگ جهان نداریم. زمانی که جنگجهانی آغاز میشود بحثی پیش
میآید که باید به کدام سمت برویم. درنهایت با استدلالهای انجامشده تصمیم
گرفته میشود که ایران رابطه خود با آلمانها را افزایش دهد که چندان هم
این تصمیم عجیب نبود. با توجه به کمونیستهراسی و همینطور
انگلستانهراسیای که در ایرانیها وجود داشت شاید طبیعیترین انتخاب،
نزدیکی به آلمانها بود. من فکر میکنم اگر آن زمان دستگاه دیپلماسی قویای
در ایران وجود داشت، میتوانستند حدس بزنند که آمریکا درحال قدرتگرفتن
است و از نظر اقتصادی و نظامی بسیار رشد کرده است و باید آن را در نظر
میگرفتند. فکر میکنم پیشبینی اتفاقی که افتاد با کمی تامل و وجود دستگاه
دیپلماسی قوی چندان سخت نبود.
فکر میکنید نزدیکی به آلمان تا پیش از ورود آمریکا به میدان جنگ، انتخاب درستی بود؟
ببینید من واقعا کمی به آنان حق میدهم برای انتخاب آلمان بهجای انگلستان
و روسیه. با سابقهایی که این دوکشور از خود در ایران بهجا گذاشته بودند،
شاید نزدیکی به آلمان تصمیم عجیبی نبود.
با توجه به همان سابقه که در جنگ اول پس از اعلام بیطرفی، ایران
را اشغال کردند شاید باید بهتر عمل میکردند و میدانستند که اشغال دوباره
ایران برای آنان خیلی ساده است. کمااینکه با اعلام بیطرفی، اینبار با
بهانه نزدیکی رابطه ایران و آلمان، ایران را اشغال میکنند.
ببینید ذکر نکته جالبی را اینجا لازم میدانم. ایران اعلام بیطرفی میکند
و عربستان سعودی به آلمان اعلام جنگ میکند؛ در آن زمان عربستان اصلا
نیروی نظامی نداشته که حالا بخواهد وارد جنگی شود؛ اما همین اعلامجنگ
تقریبا این کشور را از ورود به جنگ دور میکند. اما برای پاسخ به سوال شما
باید به ماهیت جنگجهانیدوم بپردازم تا به درک بهتری از اشغال ایران دست
پیدا کنیم. برای درک این مساله باید به ماهیت جنگ بپردازیم و اینکه چرا
جنگها بهوجود میآیند. جنگها بهوجود میآیند که یا نظم جدیدی را
بهوجود بیاورند یا نظم سابق را حفظ کنند. این نظم به معنای حفظ ساختارهای
اقتصادی و تحولات اجتماعی، سیاسی و نظامی است. من فکر میکنم جنگجهانیاول
در سال 1918 تمام نشد و تنها یکآتشبس 20ساله به وجود آمد. نظمی که قرار
بود بهوجود بیاید و تغییرات اقتصادی و سیاسی و تقسیم قدرتها کامل انجام
نشد و یکطرح نیمهتمام باقی ماند.
حالا اینکه خونینترین جنگهای قرنهای اخیر که بدون تردید دو جنگ جهانی
هستند چرا در اروپا اتفاق افتادند را میتوان اینگونه تعریف کرد که اروپا
کانون تمدن و علم و فناوری بود و طبیعی بود که این برخوردها و جنگها از
همانجا آغاز شود و به جهان کشیده شود. میخواهم شما به رویکرد بعد از جنگ و
مجمع ملل که پیش از سازمانملل تشکیل شد نیز توجه کنید. اینکه در ابتدا
مجمع ملل و بعدتر سازمانملل در تمام این سالها سعی کرده دیگر چنین جنگی
اتفاق نیفتد حتی با تقسیم غیرعادلانه قدرت. اینکه اعضای دایم شورای ملل
داریم، اینکه به کشورهایی حق وتو داده میشود، تلاشی برای همین اجتناب از
جنگ دوباره است. ببیند اکنون سیستم سازمانملل یکسیستم ناکارآمد و بهشدت
ناعادلانه است اما این سیستم وجود دارد تا از جنگ جهانی دیگری اجتناب کند.
سعی میکنند با این سیستم و دادن اختیاراتی چون حق وتو در مقابل استفاده از
موشک و گلوله مقاومت کنند.
درواقع شما اذعان دارید که سازمانملل این بیعدالتی را در خود
دارد اما درمقابل نوعی مقاومت در برابر تکرار جنگهایی چون دو جنگ جهانی
است؟
بله این هم میتواند توجیهی برای آن باشد اما همچنان توضیح اصلی این است
که کشورهایی که جنگ را بردهاند، امتیازات بیشتری نسبت به سایر کشورها
دارند. این یکواقعیت است که تغییر آن با شور و شعار امکانپذیر نیست. شاید
بر همین استدلال است که برخی از مورخان اعتقاد دارند جنگجهانیدوم همچنان
ادامه دارد و خاتمه نیافته است. چراکه اگر مبنا را خاتمه جنگ بگیریم باید
نمادهای آن از بین برود، اما میبینیم همین حق وتو خود تبدیل به نمادی از
ادامه جنگ است. برای شخص خود من سازمانملل یکنماد باقیمانده از
جنگجهانیدوم است و تا زمانی که پیکره سازمانملل تغییر نکند این جنگ
همچنان ادامه دارد. توجه کنید که جنگجهانیدوم، نبردی بین فاشیسم و
لیبرالیسم بود و حتی از همین جنبه نیز خاتمه نیافته است.
بهگفته خود شما هر دو جنگ اول و دوم جهانی در اروپا آغاز شدند
اما کشورهایی کیلومترها دورتر از مرز جغرافیایی خود را به ورطه نابودی
کشاندند.
دقیقا، چون بسیاری از این کشورها مثل انگلستان، فرانسه یا ایتالیا محدود
به کشورهای خود نبودند. بهنوعی نبرد مستعمرهها آغاز میشود.
فکر میکنم این همان نقطه است که به سوال قبلی من بازمیگردد.
اینکه با توجه به توضیحات شما جنگجهانیاول پس از یک آتشبس 20ساله به
جنگجهانیدوم رسیده است. با این شرایط اشغال ایران را حتی با توجه به
اعلام بیطرفی میتوان اجتنابناپذیر دانست؟
خیلی سوال خوبی مطرح کردید، بله همینطور است. اما من میخواهم اینجا
موردی را مطرح کنم که کمتر به آن توجه شده است. بند 6 قرارداد 1921، دولت
شوروی را مجاز میکند که در شرایطی که دولت سومی در خاک ایران بخواهد علیه
منافع شوروی حرکت متخاصمانهای انجام دهد، دولت ایران باید حرکت متخاصمانه
را سرکوب کند. این بندی از قرارداد 1921 بین ایران و شوروی است. در حقیقت
این بند ورود دولت شوروی به خاک ایران را کاملا مجاز میداند و حتی بسیاری
معتقد هستند که ورود شوروی به خاک ایران با توجه به این قرارداد عملی
قانونی و حقوقی بود و بخش غیرقانونی آن نه ورود که حضور مداوم آن است. طبق
این قرارداد خیلی واضح گفته شده شوروی در صورت احساس خطر از سوی کشور ثالث
حق ورود به خاک ایران را دارد.
رضاشاه با آگاهی از این قرارداد به آلمانها که در جنگ با شوروی بودند فضای همکاری میدهد؟
شخص شاه را نمیتوانم بگویم در جریان بوده ولی دستگاه دیپلماسی ایران
میبایستی به قضیه آگاه بوده باشد. در حالی که در شرایط طبیعی وی باید به
این موضوع فکر میکرد که وقتی چنین قرارداد رسمیای با کشوری بسته است
حداقل از تنش بیشتر اجتناب کند. ایران باید به این موضوع فکر میکرد که
آلمانها همسایه ایران نیستند و این شوروی است که هممرز ایران است و
بهراحتی وارد خاک ایران خواهد شد و اصلا این قوای مرزی شوروی است که ظرف
چندساعت میتواند خود را به تهران برساند. حقیقتا بهعنوان یکتاریخنگار
نمیتوانم برای این رفتار توجیه یا دلیلی پیدا کنم. کشور در آن سالها
ساختار داشته و نمیتوان وجود آن ساختارها را رد کرد. ساختار اداری وجود
داشته، استانداری وجود داشته، فرمانداری داشته و آموزشوپروش منظم شده بوده
است. ساختارها ایجاد شده بودند وجود این ساختارها قابل تردید نیست اما با
وجود این ساختارها، بهویژه در شرایط بحرانی، سوال اصلی این است؛ چرا این
ساختارها عمل نکردند؟ جنگجهانیدوم شاید همچنان درسهایی داشته باشد.
اینکه آیندهنگری و دیپلماسی در شرایط حساس همان راه نجات برای کشور است.
جنگجهانیدوم و روند حرکت ایران بسیار اهمیت دارد. توجه کنید که در
همهجای دنیا نظامیان بهدنبال دیپلماتها حرکت میکنند نه برعکس. اگر حتی
قرار است تهدیدی صورت گیرد این دیپلمات است که باید این کار را انجام دهد
نه یک ژنرال. کشوری میتواند راه خود را موفقتر طی کند که دیپلماتهای آن
جلو حرکت کنند نه نظامیان آن.
اما اتفاقی که برای ایران افتاد این بود که حوزه دیپلماسی ایران در اختیار نظامیان قرار داشت و عملا همهچیز از کنترل خارج شد.
بله، نسبتا. توجه کنید که از سال 1300 به بعد نظامیها، دیگر، سیاست را در
ایران ترک نکردند. هرچند ضعیف شدند و ارتش فروپاشیده شد اما نظامیها
همچنان در قدرت باقی ماندند. دفاع از کشور باید یک دفاع همهجانبه و دفاع
غیرنظامی باید قدرتمندتر باشد. دفاع دیپلماتیک باید قدرت داشته باشد. دفاع
باید خارج از مرزها باشد. من نه در این گفتوگو که حتی در تلویزیون فرانسه
هم گفتهام که حضور ایران هرزمان با هدف دفاع از کشور باشد آنگاه حضور آن
در کشورهای همسایهاش توجیه دارد. حتی اگر این حضور کیلومترها دورتر از
کشور باشد تا زمانی که برای دفاع از مرزها باشد، به نظر من کاملا توجیه
دارد اما همین مورد نیز باید کاملا با هماهنگی دستگاه دیپلماسی کشور و
همراه با دفاع غیرنظامی باشد. دفاع خارج از مرزها را بسیاری از کشورها
هماکنون انجام میدهند.
امکان این نوع حضور در دهه20 اصلا وجود داشت؟
من حقیقتا نمیتوانم به این سوال شما جواب بدهم. اما چیزی که میتوانم به
آن پاسخ بدهم این است که در کجا میخواستیم این حضور را داشته باشیم. در
ترکیه؟ از ما خیلی قویتر بود. در عراق؟ تحت نفوذ شدید دولت انگلستان بود.
سوریه و لبنان هم در آن زمان تحت نفوذ فرانسه بودند. کشورهای خلیجفارس هم
که حوزه نفوذ انگلستان بودند. درست در اینجاست که یک دیپلماسی فعال و
هدفمند با کشورهای بزرگ اروپایی در آن روزگار دارای اهمیت بیشتری میشود.
وقتی امکان دفاع خارج از مرزها محدود و هزینهبر است و کشور را
بهسمتوسوی جنگ میبرد، باید بر دیپلماسی و دفاع غیرنظامی تاکید کرد.
با توجه به این صحبت شما من نتیجه میگیرم برای رسیدن به آنجا که
بتوان دفاع غیرنظامی داشت و حوزه نفوذ را گسترش داد، در ابتدا ما احتیاج
داریم تبدیل به قدرت منطقهای شویم؟
در منطقهای مانند خاورمیانه به نظر من این یک انتخاب نیست یک امر ناگزیر است.