bato-adv
کد خبر: ۱۹۴۰۹۱
گفت‌وگو با بهروز غريب‌پور به بهانه 10سالگي گروه آران؛

قصدم احياي اپرای ملی است

«آران» نام منطقه‌يي است كه در دوره‌هاي مختلف تاريخ از جنگ ايران و يونان گرفته تا هنگام ورود اسلام به سرزمين پارس، سپس حاكم شدن سلجوقيان و تركتازي مغول روي آرامش به خود نديد. تا وقتي كه خاندان قاجار بر مسند نشست و به واسطه پيمان‌نامه‌يي ننگين غائله كشمكش‌ها با تقسيم منطقه ميان ايران و روس پايان يافت.

تاریخ انتشار: ۱۵:۰۸ - ۲۴ خرداد ۱۳۹۳
«آران» نام منطقه‌يي است كه در دوره‌هاي مختلف تاريخ از جنگ ايران و يونان گرفته تا هنگام ورود اسلام به سرزمين پارس، سپس حاكم شدن سلجوقيان و تركتازي مغول روي آرامش به خود نديد. تا وقتي كه خاندان قاجار بر مسند نشست و به واسطه پيمان‌نامه‌يي ننگين غائله كشمكش‌ها با تقسيم منطقه ميان ايران و روس پايان يافت.

شايد بهروز غريب‌پور با آگاهي از اين اتفاقات اين نام آران را براي گروه نمايشي‌اش درنظر گرفت. گروهي كه سال‌ها با وجود مشكلات و موانعي كه پيش رويش قرار داشته بدون هيچ حاشيه?يي در شرايط سخت فعاليت كرده و همچنان پابرجاست. چند روز پيش اين كارگردان برجسته تئاتر به همراه گروهش ده سالگي آران را جشن گرفتند. همين بهانه‌یی شد تا با بهروز غريب‌پور، سرپرست گروه آران درباره پايداري و استمرار اين گروه به گفت‌و گو بنشينيم كه در ادامه مي‌خوانيد.

به مسوولان شيراز مي‌گويم بياييد يك تماشاخانه مشابه ايجاد كنيد تا توريست‌هاي شما شب در خيابان پرسه نزنند و به تماشاي اپرا بنشينند؛ نماينده مجلس، استاندار، فرماندار و ميراث فرهنگي همه گفتند فكر بي‌نظيري است اما فكر بي‌نظير بنده در كشوي ميز آقايان است. چرا؟ چون مصرف‌كننده بار آمده‌ايم

گروه «آران» در دوره زماني رشد كرد و به جشن تولد 10 سالگي رسيد كه مديريت ناكارآمد هشت سال گذشته سختي بسياري در تمامي عرصه‌ها به ويژه اقتصاد و فرهنگ رقم زد اما اين جمع چطور موفق شد خود را حفظ كند و به بالندگي برسد؟
در دوره آقاي خاتمي به من پيشنهاد كردند اپراي «رستم و سهراب» لوريس چكنواريان را به صحنه ببرم كه اتفاق بسيار خوبي بود چون بايد نخستين اپرا پس از پيروزي انقلاب را كارگرداني مي‌كردم. دشواري‌هاي فراواني‌ هم سر راه ما قرار داشت؛ نخست اينكه اپرا پس از 30 سال برگزار مي‌شد و همه اين هنر را فراموش كرده بودند. از طرفي ناچار بوديم نقاط مختلف جهان را در پي خواننده ايراني اپرا جست‌وجو كنيم. آقاي چكنواريان هم مدتي را صرف همين مساله كرد كه هر يك از كانديداها عذري آورده و بعضي هم ناباورانه با موضوع برخورد كردند. به نظرم مي‌رسيد ادامه راه دچار مشكل مي‌شود چون در نهايت اثر را 10 يا 20 شب روي صحنه مي‌برديم و سپس به صندوق عدم مي‌رفت. بنابراين بعد از اپراي عروسكي «فلوت سحرآميز» به آقايان مسجدجامعي،

شريف خدايي و كاظمي، وزير وقت ارشاد و معاونان ايشان گفتم اپراي مورد‌نظر را به صورت عروسكي كار مي‌كنم چون دبير جشنواره بودم به دوستان گفتم اين گروه را عمدا دعوت كردم تا ببينيد مي‌توانيم اپراي مورد‌نظر را به اين شيوه هم اجرا كنيم كه هر سه بدون درنگ موافقت كردند بنابراين كار در دو بخش هدايت شد. آقاي چكنواريان مراحل خلق موسيقي نمايش را با همكاري هنرمندان ارمني كه زبان فارسي آموخته بودند دنبال مي‌كرد و من پيگير ساخت عروسك‌ها در كشور اتريش بودم. پيش‌بيني اين بود كه اپراي «رستم و سهراب» سه ماه در تالار وحدت اجرا شود اما مخالفت كردم و نامه‌يي به آقاي مسجد جامعي نوشتم و گفتم حاضر نيستم دو سال از عمرم را وقف خلق اثري كنم كه قرار است سه ماه روي صحنه باشد بلكه در پي احياي اپراي ايران هستم و آينده ديگري در ذهن پيش‌بيني مي‌كنم، محل ثابتي براي برپا كردن تماشاخانه به من بدهيد. آقاي مسعود شاهي، مديرعامل وقت بنياد رودكي هنگامي كه مخالفت من را شنيد اعلام كرد جا نداريم!.

به هر حال نخستين گزينه پيشنهادي محلي بود كه تالار فردوسي امروز در آن مستقر است. اين زمين در زمان رضاخان بخشي از اسطبل دانشكده افسري بود سپس به محل ورزش‌هاي سالني پاس تبديل شد، مدتي هم كارگاه ساخت دكورهاي اپرايي بود و در نهايت هم به خوابگاه كارگران تبديل شد. ما خوشبختانه فيلم داريم كه محمد عاقبتي، علي پاكدست، مريم اقبالي و كارگران بنياد رودكي تلاش وسيعي براي خروج زباله‌ها از محل انجام مي‌دهند. اين تاريخچه را توضيح دادم تا بگويم ما 10 سالگي را از تاريخ شروع اجراها در نظر گرفتيم در حالي كه پيش از آن انرژي زيادي براي فراهم شدن امكانات شكل‌گيري سالن صرف شد.

استقبال تماشاگران از اپراي «رستم و سهراب» چطور بود؟

خوشبختانه استقبال بي‌نظيري صورت گرفت اما پيش‌بيني من هم درست از كار درآمد كه اگر اپراي زنده اجرا مي‌كردم مشخص نبود پس از تغيير دولت و سياست‌ها امكان جلب حمايت مسوولان براي اپراي دوم به راحتي بار اول باشد. سرانجام به اين نتيجه رسيدم عروسك‌ها را در داخل توليد كنيم، از موسيقي ايراني بهره بگيريم و هزينه‌ها را تا آنجا كه امكان دارد كاهش دهيم. «مكبث» به صحنه رفت و از لحظه‌يي كه اجراي اين نمايش آغاز شد اعتماد به نفس ملي در گروه به وجود آمد چون موفق شديم عروسك‌هايي توليد كنيم كه قبلا در كشور ديگري توليد مي‌شد.

كشور اتريش كه تصور مي‌كرد در جهان منحصر به فرد است و انتظار داشت دائما دست به دامان آنها باشيم. سپس شرايط توليد اثر سوم گروه پيش آمد كه به نظر زمان تحقق يكي از آرزوهاي ما يعني فرصت شناخت دوباره تعزيه و معرفي قابليت‌هاي آن بود. از سويي به دليل اينكه نمايش «عاشورا» نام داشت رد كردن چنين عنواني احتمالا براي دستگاه فرهنگي وقت گران تمام مي‌شد و در نهايت روي صحنه رفت. با احياي اپراي فراموش شده ايراني يعني تعزيه اعتماد به نفس ديگري در گروه شكل گرفت كه ما مي‌توانيم اثري با اجراي خوانندگان داخلي، براساس رديف‌ها و دستگاه‌هاي ايراني خلق كنيم.

غير از كاستي‌هاي ايجاد شده از سوي مديريت دولتي مشكل ديگري هم پيش روي گروه قرار داشت؟

اعتماد به نفس اعضا روز به روز بالا مي‌رفت تا اينكه با مشكل هميشگي مواجه شدم و عده‌يي از داخل خانواده تئاتر عروسكي فرياد كردند چرا تالار فردوسي بايد دائم در اختيار غريب‌‌پور باشد؟ از طرفي مسوولان فرهنگي هم در فكر كسب سود بيشتر بودند بنابراين در موقعيتي قرار گرفتم كه اگر «عاشورا» موفق نمي‌شد حرف اين دو گروه به كرسي مي‌نشست. خوشبختانه كار با استقبال مواجه شد اما من از حرف هميشگي خود عقب‌نشيني كردم و سالن را در اختيار گروه‌هاي ديگر گذاشتم.

نكته‌يي كه پايان ندارد و به نظر بايد همواره به آن واكنش نشان دهيد.

دقيقا. بالاخره دو گروه به فردوسي آمدند كه قدرت جذب مخاطب و توان استمرار حركت را نداشتند. در زمان مديريت دكتر ايماني خوشخو جلسه مفصلي داشتم و گفتم در كلام شما و نظام همواره صحبت از تاليف و تهاجم فرهنگي است، يك بار نشان دهيد راه علاجي در نظر داريد. ايشان تحت تاثير قرار گرفت و گفت قصد اجراي چه نمايشي داريد؟ پاسخ دادم اپراي «ليلي و مجنون». آقاي خوشخو پيشنهاد اجراي اپراي «مولوي» را مطرح كرد و من هم با كمال ميل پذيرفتم. سپس «حافظ» به صحنه آمد و در نهايت هم موفق شدم «ليلي و مجنون» را پس از سال‌ها به صحنه ببرم. در اين مدت بدون آنكه حمايت دولتي خاصي از گروه مطرح شود يا اجراها براي اعضا دستاورد مالي و شهرتي داشته باشد همواره كنارم بودند.

آيا عامل استقامت گروه نمايش «آران» طي هشت سال سخت گذشته فقط همراهي اعضا بود؟

عشق و اعتماد به نفس گروه به همراه مخاطب‌‌سازي صورت گرفته و تماشاگراني كه همواره حامي ما بوده و هستند نيروهاي مخالف را عقب راند، به نحوي كه موفق شدم در دولت احمدي‌نژاد سه اپرا توليد كنم. رييس‌جمهور وقت حتي يك بار هم براي ديدن كارها نيامد اما دور از انصاف است اگر از مديران آن دوره تشكر نكنم، گرچه اعتقاد دارم حقيقت به اندازه‌يي برنده بود كه آنها ناچار شدند همراهي كنند.

دليل اصلي كه در دوره تنزل عرصه فرهنگ رشد كرديم عشق من به آباد كردن بود چون با وجود همه دشواري‌ها اصلا اهل گلايه‌ كردن از طريق تريبون‌هاي غير ايراني نيستم و هر چه بود در دل همين چهارديواري اتفاق افتاد. از طرفي ابعاد جهاني اجراهاي گروه مزيد بر علت شد كه مديران را ناچار به همكاري كرد به اين دليل كه نشان مي‌داد مقلد يك حركت غربي نبوده بلكه مولد و مولف هستيم. ما در ايتاليا، فرانسه، چك يا لهستان و هر نقطه ديگر جهان كه اجرا رفتيم به نام ايران افتخار ثبت كرديم. بر اين اساس مي‌توان گفت اگر همراهي اعضاي گروه «آران» و روحيه آبادگري نبود و به افسردگي امكان ظهور مي‌دادم قطعا چراغ‌ها خاموش مي‌شد.

اجراي «ليلي و مجنون» در اين ميان به نظر موقعيت ويژه‌يي داشت.
«ليلي و مجنون» در دوره انتقال دولت از احمدي‌نژاد به آقاي روحاني روي صحنه رفت. بنابراين ما نمايش را در بي‌پناهي مطلق اجرا كرديم و امروز هم كه نسخه اصلي اپراي «سعدي» نوشته شده همچنان نمي‌دانم كمكي مي‌شود يا خير ولي اميدوارم نيروي زاينده موجب گشوده شدن راه‌ها شود.

چه عاملي موجب شد تصميم بگيريد 10 سالگي گروه را اعلام عمومي كنيد؟

مي‌خواهم از همين فرصت استفاده كنم و به دوستان رسانه‌يي بگويم اصلا شكي نيست در ايران با مشكلات زيادي دست و پنجه نرم مي‌كنيم ولي بارها ديده‌ام مزرعه‌داري موفق به افزايش محصول شده يا پزشكي عمل جراحي بي‌نظيري انجام داده و سرمايه‌داري كارخانه خوبي راه‌اندازي كرده است اما هيچ گاه به اين مسائل توجه نمي‌شود.

وقتي رسانه‌ها تنها جنبه‌هاي منفي را مدنظر قرار دهند مثل نويسنده‌يي عمل مي‌كنند كه اگر امكان اميدواري براي فردي وجود داشته باشد به او نااميدي تزريق مي‌كنند. به همين علت علاقه داشتم تولد 10 سالگي گروه را اعلام كنم تا بگويم نبايد نااميد شد چون هنوز مي‌شود در كشور كارهاي زيباي ماندگار انجام داد و از غر زدن و طلبكار بودن نفرت دارم.

يعني در اين يك دهه هيچگاه عاملي پيش نيامد كه شما را از ادامه راه منصرف كند؟
چرا زماني كه تصميم گرفتم اپراي «ليلي و مجنون» را به زبان آذري توليد كنم با يك پديده زشت فرهنگي و انتقادهايي مواجه شدم. همه مي‌پرسيدند چرا به زبان آذري؟ به همين دليل يك شب ايميلي براي تمام اعضاي گروه فرستادم و گفتم ديگر نمي‌خواهم كار كنم و خودكشي فرهنگي اختيار كردم! چون هيچ رسانه‌يي به داد ما نمي‌رسد، امكان پخش تصوير من در تلويزيون وجود ندارد و روزنامه‌ها هم منتظر هستند غريب‌پور خودكشي كند تا به موضوع توجه كنند. اما دستيارانم گفتند گروه ديگر فقط متعلق به شما نيست و حق نداريد به ما نااميدي تزريق كنيد.

بعد از اين ماجرا بود كه به جاي خودكشي فرهنگي براي رپرتوار 93 برنامه‌ريزي كردم و در حالي كه بدون هيچ حمايت و در نااميدي كامل روي صحنه آمده بودم روزي متوجه شدم گروه 10 ساله شده است. امروز مي‌توانم عنوان كنم تنم مجروح است و گاهي احساس مي‌كنم قدرناشناسي عظيمي اعم از دولتي و تئاتري اطراف گروه را فرا گرفته و من نمي‌دانم با اين پديده چطور برخورد كنم ولي آنچه مشخص به نظر مي‌رسد در حال حاضر ديگر نااميد نيستم و فكر مي‌كنم تا وقتي امكان فعاليت عاشقانه در اين كشور برايم فراهم است دست از كار نمي‌كشم.

بعضي از اعضاي گروه «آران» گاهي فعاليت‌هاي هنري مستقل دارند و نمايش‌هاي شخصي خود را روي صحنه برده‌اند اما به طور كل اين طور به نظر مي‌رسد اعضاي گروه شما كمتر امكان فعاليت‌هاي اينچنيني را به دست مي‌آورند.
همواره به بچه‌ها گفته‌ام: پالان دوزي به غايت خود بهتر ز كلاهدوزي بد... تبديل شدن به يك بازي‌دهنده فوق‌العاده به زمان و انرژي بسيار زيادي نياز دارد و كار ساده‌يي نيست. معتقدم دستيار كارگردان درجه يك از كارگردان درجه دو با ارزش‌تر است. همسر كوروساوا هم مي‌توانست پس از چندين سال بگويد از من براي ساخت فيلم حمايت كنيد ولي وقتي در مراسمي به تهران سفر كرده بود اعلام كرد به دستيار بودن خود افتخار مي‌كند. دليل ندارد هر كس در گروه حضور دارد كارگردان شود. رشد به معني تغيير عنوان نيست، بلكه كار بايد به بهترين شكل انجام شود. مثلا تعويض صحنه‌هاي گروه «آران» به معجزه صحنه‌يي مشهور است اما اگر قرار بود بچه‌ها پراكنده كاري كنند و جايگاه ديگري داشته باشند هيچگاه به چنين جايگاهي نمي‌رسيدند.

اعضاي گروه آرين منوشكين و گروتفسكي هم به همين صورت بودند و قرار نبود همه به مشابه گروتفسكي تبديل شوند، چون در اين صورت ديگر بازيگري مانند چيشلاك نمي‌درخشيد. نكته ديگر اينكه من توقع فرد درجه دو ندارم و فكر مي‌كنم هر يك از اعضاي گروه بايد در كار خود بهترين باشد.

همواره هم به بچه‌ها گفتم اگر به تشكيل گروه مستقل علاقه‌مند هستند مانعي وجود ندارد اما حضور در گروه «آران» مساوي با اين است كه از آنها مي‌خواهم بهترين باشند و اصولا همين ديدگاه عامل رشد گروه شد. نام «آران» امروز مساوي با طراحي و ساخت بهترين لباس‌ها، ساخت دكور و صحنه عالي و بهترين عروسك‌ها و بازي‌دهندگي عالي است. هيچ‌كس براي داشتن گروه جداگانه با مخالفت مواجه نشده اما شرط اين است گروه مستقل بر سر فعاليت‌هاي اشخاص در «آران» سايه نيندازد و مخل عملكرد فرد نشود.

چه عاملي موجب بيشتر شدن اعتبار عنوان كارگردان نسبت به ديگر بخش‌ها مي‌شود و راه‌حل مساله چيست؟
اداره كل هنرهاي نمايشي بايد تعريف دوباره‌يي از عناوين فعال در تئاتر مانند نويسنده، طراح لباس، طراح دكور، بازيگر، طراح گريم و... ارائه كند. اتفاقا وجود چنين ديدگاهي نشان‌دهنده سوءمديريت و برنامه‌ريزي در اداره كل هنرهاي نمايشي به حساب مي‌آيد كه شما تا وقتي كارگردان هستيد اعتبار داريد و در غير اين صورت خير. من به تك تك اعضاي گروه افتخار مي‌كنم و همواره از آنها به نيكي ياد كردم. اعتقاد دارم اگر كل اجزاي خلق يك اثر درجه يك نباشند محصول نهايي هم درجه يك نخواهد شد. به نظرم بايد فضاي بيروني را كه براي همه عناوين حاضر در يك اجراي اثرگذار اعتبار قايل نيست اصلاح كنيم. در اين ارتباط مثال‌هاي زيادي وجود دارد كه بولگاكف يكي از آنهاست. او در مقام رمان‌نويس و نمايشنامه‌نويس فرد موفقي بود اما براي اداره يك گروه نمايش مشكل پيدا كرد.

چخوف به استانيسلاوسكي ايراد مي‌گرفت كه نمي‌خواهم فلان صحنه اين طور كارگرداني شود او هم در پاسخ به چخوف امكان كارگرداني مي‌دهد اما چنان مايوس مي‌شود كه سه سال پشت سر خود را نگاه نمي‌كند. ما اين تعريف دوباره را زماني در شوراي راهبردي مركز هنرهاي نمايشي پيش برديم تا از آشفته‌بازار رهايي پيدا كنيم. شما با هر فردي روبه‌رو مي‌شويد مي‌گويد آثاري را كارگرداني كرده و همين مي‌شود كه براي كارگردان‌ها سالن نداريم. در حالي كه اگر گروه‌هاي تئاتر شكل گرفته بود، مشخص مي‌شد تعدادي از اينها بازيگران يا طراحان دكور خوب و درجه يك هستند اما متاسفانه امروز طوري شده همه قصد دارند ايفاي نقش را كنار بگذارند و بازيگران خود را داشته باشند.

نكته ديگر در مورد گروه «آران» از اينجا ناشي مي‌شود كه فرض بگيريم قرار باشد فرصت مطالعاتي چهارساله‌يي در اختيار بهروز غريب‌پور قرار بگيرد و او در اين مدت قادر به همراهي گروه نباشد. سرنوشت گروه در اين شرايط چيست؟
بدون تواضع بي‌ربط بگويم جايي كه نشسته‌ام به عنوان نويسنده، كارگردان، طراح و مدير هستم و شما نمي‌توانيد هر فردي را جايگزين كنيد. خيلي‌ها كه در دستگاه اداره كل هنرهاي نمايشي مخالف من بودند، تلاش كردند چنين شخصيتي براي فعال شدن جاي من در تالار فردوسي پيدا كنند اما هيچ كس حاضر نشد. وقتي گفتم دستياران به من گفتند امكان تصميم‌گيري شخصي ندارم، تكليف روشن است. اگر يك فرصت مطالعاتي چهارساله در كشور ديگري پيدا كنم خودخواهي ندارم، بگويم خب دوستان فرصتي طلايي پيدا شد پس خدانگهدار. حتي وقتي درخواست شد نمايشي را براي كشور گرجستان كارگرداني كنم شرطم اين بود كه دستيارانم و تمام اعضاي گروه همراهم باشند.

بنابراين عجين شدن سرنوشت يكي از مسائل «آران» است و من هرگز اين خودخواهي را نمي‌كنم، بگويم فرصتي پيش آمده و به خودم فكر كنم. اعضاي گروه عزيزان و خانواده من هستند پس طبيعي است امكان تصميم‌گيري براي بهروز غريب‌پور ساده نيست و نمي‌توانم خود را از پنجره به بيرون پرتاب كنم چون همراه من 40 نفر سقوط مي‌كنند. به اراده و تقدير من باشد تا زنده هستم دست از همراهي با «آران» نمي‌كشم مگر شرايطي در كشور دست به دست دهد تا من امكان ادامه فعاليت پيدا نكنم. البته من گروه ديگري به نام «آيرين» هم دارم كه فعاليت‌هاي تئاتري مجزا از شيوه «آران» را پيگيري مي‌كند اما براي آنكه نيروي گروه دوم هرز نرود سال‌هاست كار صحنه‌يي انجام ندادم. اگر قرار باشد روزي چنين كنم اعضاي «آران» حتما بايد با من همراهي كنند، اتفاقي كه در اجراي نمايش «كلبه عمو تم» شاهد بوديم.

گروهي مانند «آران» در هر نقطه از جهان فعاليت كند ابتدا به صرف خلق اثر فرهنگي با حمايت ويژه مواجه خواهد شد و اگر توانايي اشاعه فرهنگ كشور خود ميان ملل ديگر را داشته باشد اين حمايت‌ها بيشتر مي‌شود. شكي نيست دولت در اين امر كوتاهي داشته اما چرا نهادهايي مانند شهرداري تهران از گروه‌هاي نمايشي مثل شما حمايت نمي‌كنند؟
من انتظار داشتم مسوولان حداقل به تماشاي آثار بنشينند. آقاي روحاني به هنرمندان گفتند مثل حافظ باشيد اما به تماشاي اپراي «حافظ» كه روي صحنه است، نيامد. فكر مي‌كنم يك معضل وجود دارد و ما دائم شعار مي‌دهيم. متاسفانه ملت مرده‌پرستي شديم و قدر افراد را تا زنده هستند نمي‌دانيم. تا زماني كه صادق هدايت زنده است به او توجه نمي‌شود. همين شب گذشته مي‌خواندم كه براي تايپ يكي از داستان‌هايش به 10نفر رو انداخت اما هيچ كس حاضر به همكاري نشد. اما الان يك اثر از او منتشر كنيد، ببينيد چطور سر و دست مي‌شكنند. باستاني پاريزي، منوچهر ستوده، تختي و... از اين جمله هستند؛ تا وقتي فروغ زنده بود چشم ديدن او را نداشتند اما به محضي كه تصادف كرد و از دنيا رفت، توجه كردند. مرحوم بهاري ساز كمانچه را بار ديگر احيا كرد اما اگر فردي زيرزمين خانه‌ خود را در اختيار او نمي‌گذاشت معلوم نبود چه سرنوشتي پيدا مي‌كرد؛ وقتي از دنيا رفت استاد استاد شروع شد.

اين عدم توجه فقط در عرصه فرهنگ وجود ندارد بلكه مشكل فرهنگي ما محسوب مي‌شود كه اگر چاره‌انديشي نكنيم كار حل نمي‌شود. رييس‌جمهور توصيه به زندگي شبيه حافظ مي‌كند اما به ديدن اثري مربوط به زندگي «حافظ» نمي‌نشيند. مديركل هنرهاي نمايشي و معاون امور هنري كه دوست من است با اين سالن 100 قدم فاصله دارند اما تا امروز به تماشاي كار نيامدند. مهندسي فرهنگي ما دچار نقصان عظيم شده و نمي‌تواند با مسائل خودآگاه مواجه شود. نمي‌خواهم آقايان به من خدمت كنند فقط مانع نباشند.

به مسوولان شيراز مي‌گويم بياييد يك تماشاخانه مشابه ايجاد كنيد تا توريست‌هاي شما شب در خيابان پرسه نزنند و به تماشاي اپرا بنشينند؛ نماينده مجلس، استاندار، فرماندار و ميراث فرهنگي همه گفتند فكر بي‌نظيري است اما فكر بي‌نظير بنده در كشوي ميز آقايان است. چرا؟ چون مصرف‌كننده بار آمده‌ايم.
bato-adv
مجله خواندنی ها
پرطرفدارترین عناوین