متن زیر را آقای احمد کارگر جم برای فرارو ارسال نمودهاند
هرگاه بندگان برای راحتی خویش واجبی از واجبات خداوند را ترک گویند، خداوند ایشان را به بلای بزرگتری مبتلا می کند...
این جمله مولا علی در این روزگار مصداقهای فراوانی یافته است. اقایی برای
راحتی خویش نماز نمیخواند، چون حالش را ندارد شاید سه مرتبه در روز برایش
سخت باشد یا وضو در هوای سرد گرفتن یا ...
مجید اینگونه بود او در ابتدا هم نماز میخواند و هم روزه میگرفت و تازه نماز
شب هم میخواند البته او روزه مستحبی هم میگرفت. حال نمیدانیم از سر
عادت این کارها را میکرد یا مجبور بود یا احساس الهی زودگذری داشت. اما انگار بر خودش دارد تحمیل میکند مدتی که گذشت ابتدا روزه مستحبی را حذف کرد، چون توانایی و قوتش کم شده بود.
بعد از مدتی نماز شب هم کم فروغتر شد. مدتی بود که خوابش سنگینتر شده بود.
مجید دیگر نه زیارت امامزادگان میرفت ونه مثل سابق شبهای جمعه کمیل میخواند و نه صبح دوشنبهها زیارت عاشورا.
کم کم با کامپیوتر سرگرم میشد و بیشتر تلویزیون و فیلم نگاه میکرد
و بازیهای موبایل هم وقتش را پر میکرد. اصلا انگار سالها کنار این
وسایل بوده و آنها را نمیدیده.
نماز صبح نامنظم به جاآورده میشد. مجید تا دیروقت بارسلون و منچستر دنبال
میکرد و به هزار زحمت بیدار میشد تا نزدیکای طلوع مانع از قضا شدن فریضه صبح
شود.
شاید محبت خداوند در قلبش کمرنگ شده بود و حال دعا و ثناخواندن نداشت.
مدتی که گذشت نماز صبح حدود ده صبح و یا همراه نماز ظهر و عصر به جا آورده میشد و مدتی بعد فراموش میکرد قضای صبح را به جا بیاورد.
روزها میگذشت و مجید هر روز به دنیای فانی شیفتهتر میشد. نماز مغرب و عشا
نزدیکای نیمه شب و مابین دو نیمه فوتبال اروپایی خوانده میشد و گاهی که بازی
حساس بود یا تیم محبوب بدبازی میکرد، اعصاب نمازخواندن نداشت؛ چون کفری
بود.
ماه مبارک رمضان چند روز اول را که گرفت دیگر احساس کرد انگیزه ندارد.
کمی که گذشت دوستی هم پیدا کرد و دائم سرگرم رد و بدل کردن اس ام اس شد. عاشق بود یا... اما بدجور
دلبسته یار بود.
دیگر با ظاهر آنچنانی ظاهر میشد و تیپهای به اصطلاح خفن میزد. دلمشغولیهایش
عوض شده بود و اینک هفه ای یک رکعت نماز میخواند و کم کم نماز از صحنه
زندگیاش محو شده بود و به جای سرقرار با خدارفتن او سرقرار ذلیخا میرفت!!
آری شیطان همیشه گام به گام یک مومن را خلع سلاح میکند و هرگز یکباره وارد
نبرد نمیشود او مدام به طرف یاداور میشود که حالا این یکی را انجام بده! بی
خیال! سخت نگیر.
القصه دنیا که قبله شد مصایب آغاز میشود مجید با قهر دختری داغون میشود و
با هر ضرر دنیوی تا استانه سکته پیش میرود او که زمانی زیر چتر رحمت خاصه
خداوند بود اینک غرق در بلایای بزرگ گشته است...