فرارو- قاسم توکلی؛ «انسانها نه صرفاً برای زیستن، بلکه برای خوب زیستن، به زندگی در جامعه ادامه می دهند.» شاید به جرات بتوان گفت که فراهم آوردن شرایطی برای «خوب زیستن» وجه مشترک تمام کسانی بود که در 24 خردادماه سال جاری به حسن روحانی رای دادند. آن ها که مایل بودند در کنار چرخ سانتریفیوژها «چرخ زندگی» شهروندان هم بچرخد. آنها که از ادعای«مدیریت جهان» خسته شده بودند و فشار «کاغذپاره های تحریم» را بر زندگی عینی خود حس می کردند. آنها که گوششان از وعده های مکرر و امروز و فردا کردن برای «فروپاشی غرب و نظام سرمایه داری» آزرده شده بود و خواهان گشودن عزت مندانه و هوشمندانه درهای کشور به روی جهان خارج بودند.
مردم در یک خرداد پرهیجان دیگر به دخالت برخی نظامیان در سیاست و اقتصاد نه گفتند، مردم به «بی عدالتی» نوکیسه گان مدعی «عدالت محوری» نه گفتند، مردم به «دیپلماتهای مانوی مسلکی» که به شکل ساده انگارانه ای جهان پیچیده سیاست را عرصه تقابل خیر و شر می دیدند نه گفتند. مردم به «معجزه» و «هاله نور» و برگزیدگان موهوم «عالم ماوراء» چنین پاسخ دادند: «از طلا گشتن پشیمان گشته ایم/ مرحمت فرموده ما را مس کنید.»
اما عقبه فکری جریانی که طی 8 سال کشور را به خطرناک ترین ورطه ها کشاند هنوز فعال است، آنان که باید پاسخگوی اقدامات دیروز خود باشند امروز از موضع طلبکار به تقابل با دولتی برخاسته اند که هنوز حتی برآورد دقیقی از عمق و شدت آسیبهای اقتصادی و اجتماعی سالهای اخیر ندارد. (وزیر نفت در هفته گذشته خبر از کشف فسادهای اقتصادی دیگری همانند پرونده بابک زنجانی داده است!)
آقایانی که می گفتند «اطاعت از احمدی نژاد، اطاعت از خداوند است.» (روزنامه اعتماد. شماره 2025. 22/5/88) و برای 8 سال، کشور را لابراتوار فرضیه های غیرعلمی و اقدامات و نقشه های چندین و چند بار آزموده و بارها شکست خورده خود ساخته بودند امروز رفع تحریم ها و به سامان کردن نان و معیشت مردم را «انحطاط فکری» می خوانند. معیشتی که اگر نا به سامان شود، دین و اخلاق و عزت و سایر ارزش ها را نیز نا به سامان می کند.
آنها که تا دیروز به نام امام زمان (عج) بزرگترین فسادها و انحرافها و اختلاسها را رقم زدند و حتی ابایی از کشاندن پای آن حضرت به بازی سیاسی خود نداشتند امروز بار دیگر در زیر عَلَم «ارزشهای دینی» گرد آمده و اتهام زنی به دولتی را که رئیس جمهورش خود پرورش یافته حوزه دین است آغاز کرده اند.
آنان که تا دیروز به بهانه دور زدن تحریمها، مشارکت دادن بخش خصوصی در فروش فرآورده های نفتی و... گلوی اقتصاد کشور را در مشت خود داشتند امروز که زمان تنش زدایی با جهان خارج فرا رسیده و قرار است همه چیز به روال قانونی و عقلانی خود بازگردد برآشفته اند و با تابلوی دفاع از ارزشها و خون گران بهای شهدای انقلاب و دفاع مقدس در مقابل دولت صف آرایی کرده اند. اینان همان اند که به قول فردوسی بزرگ «زیان کسان از پی سود خویش / بجویند و دین اندر آرند پیش.»
کسانی که در گذشته حتی یک بار نسبت به فساد و قانون شکنی اعتراض نکرده اند، کسانی که بر پرونده مرتضوی، رحیمی، مه آفرید خسروی، کهریزک، بابک زنجانی و... چشم پوشیدند امروز به نام دفاع از انقلاب و ارزشهای والای آن منتقدین فکری خود را متهم به «سکولاریسم»، «ماکیاولیسم»، «لیبرالیسم»، «بلغور کردن نظرات دیگران»، «پیروی از مجاهدین خلق» و... می کنند.
«بی سوادی» فقط ناتوانی در خواندن و نوشتن نیست، بی سوادی فقط این نیست که «ان. پی. تی» را «ام. پی. تی» بنویسیم. امروزه در عرصه سیاست بی سوادی، ناتوانی در درک معادلات پیچیده اقتصادی و سیاسی حاکم بر جهان است، امروز بی سوادی ندیدن آمار فساد و جرم و جنایت و تورم و بیکاری و فقر در داخل کشور است. بی سواد کسی است که رشد اقتصادی منفی 6 درصد را نمی بیند، بیسواد کسی است که نرخ 35 درصدی بیکاری (در برخی استانهای محروم 50 درصد) را نمی بیند، بی سواد کسی است که نمی بیند تنها در سال 92 و آن هم تنها در شهر تهران 2700 نفر به علت آلودگی هوا جان باخته اند، آلودگی ای که مهمترین علت آن مصرف بنزین بی کیفیت و غیراستاندارد است. (بنگرید به سخنان رییس کمیسیون سلامت شورای شهر تهران در تاریخ 7 آذر 92)
بی سواد کسی است که نمی داند راه افتادن سونامی سرطان (با رشد حیرت انگیز 181 درصدی در سال 91) نتیجه مصرف بنزین غیراستاندارد بهعنوان سوخت است. (بنگرید به سخنان اخیر موید حسینی سخنگوی فراکسیون محیطزیست و توسعه پایدار مجلس در گفتگو با روزنامه شرق). بی سواد کسی است که زندگی 45 درصد مردم ایران در زیر خط فقر (آن هم با آمارهای سال 1391) را مخالف «عزت» نمی داند اما مذاکره با امریکا و پنج بعلاوه یک را مخالف عزت کشور می داند.
بی سواد کسی است که نرخ50 درصدی «شاخص فلاکت» زندگی مردم برایش اهمیت ندارد اما کراوات بستن یک استاد دانشگاه در سوئیس را مغایر آرمانهای انقلاب می داند، بی سواد کسی است که توافق ژنو را «ژنو-چای» (مترادف ترکمنچای) و مغایر با ارزشهای اسلامی می داند اما کاهش سن فحشا به 13 سال و قاچاق دختران ایرانی برای تن فروشی در دبی را مغایر با ارزشهای اسلامی نمی داند. بی سواد کسی است که با ذره بین بدنبال برجسته کردن معضلات اجتماعی کشورهای اروپایی و امریکا است اما مرگ سالانه 200 هزار نفر از شهروندان کشور خود را به دلیل اعتیاد و عوارض سوء آن نمی بیند! (بنگرید به
سخنان بابک دین پرست «معاون کاهش تقاضا و مشارکت های مردمی ستاد مبارزه با مواد مخدر»)
بی سواد کسی است که کسب رتبه سوم از حیث داشتن تورم اقتصادی در میان 161 کشور جهان و کسب رتبه 144 از میان 177 کشور جهان از حیث «فساد اداری» او را شرمنده نمی کند اما از انگلیسی صحبت کردن وزیر امور خارجه خشمگین و شرمسار است. برشمردن مصادیق بیسوادی بیش از این در این مقال نمی گنجد، سخن کوتاه کرده و با تبیین دو تجربه آسیایی یادداشت را خاتمه می دهم.
در شرایط فعلی دو راه پیش روی ماست، دو تجربه، دو انتخاب، دو گفتمان: چین و کره شمالی. دو تجربه متفاوت از یک مکتب واحد: سوسیالیسم. هر دو دارای حکومت متمرکز و اقتصاد دولت محور، هر دو معتقد به ارزشهای ضد غربی، هر دو چالشی هستند پیش روی امریکا اما براستی کدام یک موفق تر عمل کرده و توانسته است ارزشهای کشور خود را بهتر به جهان ارائه کند؟ امریکا هیچ رابطه و مذاکره ای با کره شمالی ندارد اما در پکن سفارتخانه دارد، با این وجود قضاوت کنید که کدام یک از آنها چالش جدی تری در مقابل امریکا هستند؟
آنکه از موضع ستیز و تهدید با جهان برخورد می کند بیشتر غرب را به چالش کشیده یا آنکه با جهان مراوده هوشمندانه دارد؟ رهبران چین 2014 پایبند به دیسیپلین انقلاب خود و در زیر تصویر بزرگ مائو کشوری ساخته اند مرفه، مقتدر، با عزت و کارآمد. اقتصادی ساخته اند که تمام بازارهای اروپایی و امریکایی را به تسخیر خود درآورده است. چین تا آنجا پیش رفته که به قول یکی از استراتژیست های معروف آمریکایی (فرید زکریا)، در حال ارائه «الگوی توسعه بدیل» در برابر الگوی توسعه غرب و امریکاست و از همین رو بزرگترین چالش پیش روی غرب در قرن 21 است! و دقیقا به همین دلیل تمرکز استراتژیک امریکا در قرن 21 از خاورمیانه به شرق آسیا انتقال خواهد یافت، نه برای مقابله با کره شمالی که برای مهار چین.
در سال 1979 نسیم «تغییر» در چین جهان سومی وزیدن گرفت، در سالهای دهه 90 چین درهای خود را به روی سرمایه گذاران خارجی باز کرد و در سال 2000 به سازمان تجارت جهانی پیوست و اکنون در حالی که اقتصادهای بزرگ جهان همچون ایالات متحده، (برخی از کشورهای) اروپایی و ژاپن (بعد از فاجعه فوکوشیما) با بحرانی عظیم دست و پنجه نرم می کنند، چین همچنان روند تبدیل شدن به بزرگترین قدرت اقتصادی در جهان را طی می کند. در حال حاضر هدف بلند مدت چین دستیابی به سهم 20درصدی از کل تولیدات جهانی در سال 2025 می باشد، که این رقم در مقایسه با سهم 12درصدی این کشور در سال 2012 و 3 درصدی در سال 1975 رقم قابل توجهی است.
چین با در اختیار داشتن منابع عظیم مالی، در حدود 3000 میلیارد دلار، می تواند به عنوان فرشته نجاتی برای اقتصاد بحران زده اروپا محسوب گردد، این کشور ابزار مقابله با بحران اقتصاد جهانی را در اختیار دارد و در شرایطی که جهان در حال توسعه، غرق در رکود اقتصادی، بیکاری، جرم و بدهی است چین همچون جزیره ای پابرجا در برابر امواج سهمگین بحران مالی با رشد 9.5 درصدی در اقتصاد به پیش می تازد.
امروزه چین کمونیستی نماد عقلانیت، توسعه، بومی گرایی، تنش زدایی و دیپلماسی است و کره شمالی نماد انزوا، جنگ طلبی، خشونت، دیوار آهنین، تحریمهای فرساینده، بلندپروازیهای نظامی و... است. کره شمالی روز به روز فقیرتر می شود و می رود که از یک کشور جهان سومی به جهان چهارم سقوط کند اما همزمان پسرعموی چینی اش قله های توسعه را یکی یکی در می نوردند. آیا بهتر نیست با درس گرفتن از این دو تجربه عبرت آموز به جای رویکردهای هیجانی و سلبی بر روی سیستم اقتصادی و شیوه حکومتداری خود برای تبدیل شدن به یک الگوی موفق و تاثیر گذار کار کنیم. عقل سلیم می گوید که در قرن 21 حتی برای ترویج ارزشهای انقلابی و فکری هم، کارآمدی، توسعه و دیپلماسی راه های بهتری هستند تا ورشکستگی و فقر و قهر و غضب نا هوشمندانه.
قرار نیست کسی از شما دلسوزان!تو قبر من بخوابه!پس از چیزی نترسید! !