فاطمه تندگویان، خواهر
شهید تندگویان، وزیرنفت دولت شهیدرجایی است. شهید تندگویان در ابتدای جنگ
در حین سرکشی به مناطق جنگی، اسیر شد و در زندانهای رژیم بعث بر اثر شکنجه
زیاد به شهادت رسید و پیکرش بعد از سالها، 29 آذر 1370 وارد ایران شد.
با خواهر شهید تندگویان در یک روز سرد پاییزی در محل بنیاد نیکوکاری رایحه
که از سال 84 مدیرعاملی آن را بر عهده دارد، به گفتوگو نشستیم. مرور
خاطرات بارها اشک به چشمش آورد اما جلو اشکهایش را گرفت.
شهید تندگویان از چه سالی وارد فعالیت سیاسی شد؟
از آنجا که مغازه پدرم روبهروی مجلس شورای ملی قدیم در خیابان بهارستان
بود، پدرم از زمان دکترمصدق و آیتالله کاشانی در جریانهای سیاسی حضور
داشت. البته گرایش ایشان به دکترمصدق نزدیکتر بود. در سالهای بعد رساله
امام همراه چند عکس در خانه بود و ما آن را در فضایی که در باغچه درست کرده
بودیم، نگهداری میکردیم. در چنین فضایی بالطبع بچهها هم سیاسی رشد پیدا
میکنند و نسبت به مسایل جامعه حساس هستند. به این دلیل ما هیچگاه از
سیاست، جدایی و فاصله نداشتیم و جواد هم از ابتدا در جریان این مسایل بود.
بعدها هم که در سال 47 وارد دانشگاه شد، این مساله جدیتر شد.
کدام دانشگاه؟
در آن زمان کنکور دانشگاهها بهصورت مجزا برگزار میشد و جواد هم در
پنجدانشگاه صنعتیشریف، فنی تهران، دانشگاه شیراز، بورسیه بانک مرکزی و
دانشگاه نفت آبادان قبول شد. جواد با پیشینه و سطح مطالعهای که داشت به
دانشگاه نفت آبادان رفت و در کتابخانه و انجمناسلامی دانشگاه نقش فعال
پیدا کرده بود. درواقع فعالیت سیاسی او در کتابخانه به نوعی بازنگری در
منابع مطالعاتی آنجا بود. جلسات سخنرانی مستمری هم برای علامهجعفری، دکتر
شریعتی و استاد فرشچیان و افراد دیگر میگذاشت.
کتاب «چهار زندان انسان»
مجموعه سخنرانیهای دکتر شریعتی در دانشکده نفت آبادان است و همین بچهها
نوار را پیاده و بعدها کتابش کردند. یکی از جرمهای جواد، مشارکتش در این
کار بود. دستگیری او اواخر سال 51 بود و تا آخر52 در زندان ساواک تهران
(شهربانی) بود. ما هفتماه از او خبری نداشتیم، سال 51 در زندان آیتالله
منتظری را هم ملاقات کرده بودند و صدای دکتر شریعتی را هم از سلول کناری
شنیده بود. در این دوره آقای هاشمی هم زندان بود. همبندیهایش هم آقای
پورنجاتی، مرحوم دکتر اسدیلاری، همسر خانم دستغیب و مهندس بهزاد نبوی
بودند. آقای نبوی در تمام سالهای انقلاب به دلیل حس مسوولیتی که نسبت به
جواد داشتند به دیدن پدر و مادرم میآمدند و با خانواده ما ارتباط داشتند،
در جریان «اعتصاب نماز» هم جواد نقش عمدهای داشت که موجب شده بود مجدد به
کمیته ساواک منتقل شود. آنجا آنها را وارونه آویزان کرده بودند.
در این مدت ارتباطی با فعالان سیاسی نداشتند؟
جواد بهطورکلی با هیچ گروه سیاسی ارتباط خاصی نداشت، بیشتر کار
سازماندهی دانشجویی داشت. یک تشکل کارگری را در همان جریان پارسالکتریک
راه انداخت. بهمن 57 عضو کمیته استقبال از امام بود. جواد کاملا به زبان
انگلیسی و عربی مسلط بود. ارادت خاصی به مهندس بازرگان و دکتر سحابی داشت.
درواقع جواد یک فرد چندبعدی بود.
از یکسو کتابهای دکتر شریعتی، مطهری،
علامهجعفری و علامهطباطبایی را با دقت مطالعه و پیگیری میکرد از آنسو
هم تسلط به دیدگاههای دکتر سحابی و مهندس بازرگان و متون خارجی داشت؛
میخواند و نقد میزد. از یکسو هم با جریانهای روشنفکری فعالیت میکرد.
شما میبینید که جواد در جریان حسینیه ارشاد نقش کلیدی و فعال داشت و
تکیهگاهی برای دکتر شریعتی و جریان فکری او در آبادان بود و آن را اشاعه
میداد. از یکسو هم با جریان کارگری و توده مردم با جریان مسجدی و تیپهای
کاملا مذهبی و سنتی همراه بود به همین دلیل در خانیآباد، جواد مانند یک
نگین انگشتری است و همه قبولش دارند.
درباره فعالیتهای شهیدتندگویان از شهریور سال 57 به بعد برای ما بگویید؟
بعد از انقلاب زمانی که قرار شد یک نیروی شورای کارگری و مهندسین تشکیل
شود و یکنفر مدیرعامل شود همه در «پارس الکتریک» به جواد رای دادند. بعد
به دعوت مهندس معینفر که آن زمان رییس شرکت نفت بودند، وارد شرکت نفت شد.
مهندس به خاطر تحصیلات و تخصص جواد در زمینه نفت و پالایش نفت او را به
مدیرعاملی مناطق نفتخیز منصوب کرد. در جریان پاکسازیها، با خانواده برخی
افراد خیلی بد برخورد شده بود، جواد حکم این افراد را مجددا فعال کرد که
از لحاظ حقوقی محکوم نشوند و حتی اگر اخراج شدهاند به هر حال حقوقشان
برقرار باشد. نگاهش همواره یک نگاه رافت اسلامی و یک نگاه انسانی بود و
متوجه بود که اگر این فرد مجرم است خانوادهاش که مجرم نبودهاند و
بههرحال مزایای شغلی برای یک عمر آنها بوده و نمیشود که بهیکباره از آن
محروم شوند.
در جریان وزیر نفت شدن جواد، یک اختلاف جدی بین بنیصدر و شهید رجایی رخ
داد. وزارت نفت در زمره وزارتخانههای حساس به شمار میرفت. آن زمان سهنفر
نامزد وزارت نفت بودند مهندس سادات، مهندس بوشهری و جواد. شهیدرجایی و
شهیدبهشتی با آنها مصاحبه کردند، این مصاحبه در سه لایه توسط بنیصدر، شهید
بهشتی و شهید رجایی انجام میشد. هر سه گزینه از لحاظ وزن تخصصی در یک سطح
بودند اما به دلیل سابقه زندان و انقلابی، جواد بالاتر بود. در نهایت شهید
رجایی و شهید بهشتی روی جواد به توافق رسیدند و او با وجود اینکه از لحاظ
سنی از هر دو گزینه دیگر وزارت کوچکتر بود وزیر نفت شد.
بعد از انتخابش
بهعنوان وزیر نفت به آبادان رفت. حکم وزارتش را در شهریور گرفت و همان
زمان هم جنگ شروع شد. جواد میگفت جبهه، پالایشگاه است و پالایشگاه، جبهه و
تفاوت و فاصلهای بین این دو نباید باشد. جواد یک تیزبینی و هوشمندیای
داشت. خدا شاهد است که از چند ماه پیش از آغاز جنگ، یعنی زمانیکه در
آبادان مدیرعامل مناطق نفت خیز بود میگفت که من میبینم آرایشهای
نظامیای دارد آن سمت شط ایجاد میشود. میگفت این افراد در حال آمادهسازی
هستند و یک تحرکات نظامی دارند، میگفت من اینها را به مسوولان وقت گزارش
میدادم و زمانی که جنگ شروع شد میگفت این موضوع قابل پیشبینی بود.
چطور اسیر شد؟
از ماهشهر با من تماس گرفت، حدود 40 دقیقه وقت داشت. وضعیت آنجا و پیشروی
که دشمن کرده را برای من شرح میداد، سفارشهایی در مورد همسرش، بچهها و
مادرم داشت. این آخرین صحبت ما بود و رفت. در فرودگاه گفته بودند که با
هواپیما نمیشود رفت و قرار شد که با ماشین بروند. در ماشینهای پشتی،
مهندس معینفر، مهندس سحابی و دکتر منافی و چندنفر دیگر بودند چندنفر با
لباس سربازهای ایرانی که بینشان فارسیزبان هم بود، ایست میدهند و
اسلحههای خود را درمیآورند و شلیک میکنند که موجب بلندشدن خاک و
متوجهشدن ماشینهای پشتی میشود و همین باعث میشود که ماشینهای بعدی دور
بزنند. اما جواد، مهندس بوشهری و آقای یحیوی به همراه یک راننده و محافظ
که در این ماشین بودند دستگیر میشوند.
دوران اسارت با خانواده ارتباطی داشتند؟
ما تا یک ماه پس از دستگیری جواد اطلاعی از او نداشتیم. خانواده اصلا فکر
نمیکردند یک وزیر را اسیر کنند و مدت زیادی نگه دارند. به درازا که کشیده
شد مساله سخت شد. شاید آنها در همان هفته اول راضی به معاوضه بودند.
چه کسانی را گرفته بودند که آنها راضی به معاوضه بودند؟
تعداد زیادی خلبان و افراد دانهدرشت داشتیم که آنها راضی به معاوضه بودند.
شما در آن زمان ارتباطی با دفتر امام یا رییسجمهوری نداشتید تا از آنها بخواهید این مشکل حل شود؟
نه، ما اصلا چنین ارتباطی نداشتیم و جمع منسجمی هم برای پیگیری این مسایل
وجود نداشت. حتی ارتباط ما با مسوولان شرکت نفت هم اینگونه نبود. جنگ شرایط
بحرانی زیادی ایجاد کرده بود. زمانی هم که جواد اسیر شد، شرایط درهمتنیده
بود. بعد از آن هم جریان بنیصدر و مشکلاتی که در جبههها داشتیم و عدم
انسجام به مسایل قبلی، اضافه شد.
در دوران اسارت هیچ ارتباطی بین شما و شهید تندگویان وجود نداشت؟
چند ماه که از این موضوع گذشت از کمیته انقلاب اسلامی با ما تماس گرفتند و
گفتند یک فیلم از جواد به دست آمده که الان موجود است و میتوانید ببینید.
من، مادرم و خانم برادرم رفتیم. یک فیلم مستند از جواد بود که در آن اورکت
به تن داشت، درحالی که جواد با کت رفته بود. در باز میشود و جواد داخل
میآید با یک چهره تکیده و لاغر، بهطوری که گونههایش بیرون زده بود،
چشمانش گود رفته بود و معلوم بود که خیلی شکنجه شده است (مربوط به یک ماه
اول اسارت بود).
بعدتر یک نامه از جواد آمد که من محمدجواد تندگویان، وزیر
نفت جمهوری اسلامی ایران اسیر جنگ در عراق هستم؛ تاریخ این نامه هم در
خاطرم نیست اما نامه موجود است. جواد میخواست در همین دو خط نامه نشان دهد
که کار عراقیها غیرقانونی است. به این دلیل که او اسیر جنگی نیست که در
میدان جنگ به اسارت گرفته شده باشد بلکه اسیر جنگی شده است که آنها راه
انداختهاند. این نامه مربوط به سال 59 بود. از سال 61 تا 68 هیچ نامهای
نداریم. سال 65 مجدد خبر شکنجههایش به ما رسید.
تا سال 68 هیچ ارتباطی نداشتید؟
سال 68 اسرای کویتی در زندان جواد را دیدهبودند و خبر زندهبودنش را
دادند که پدرم و خانم برادرم رفتند کویت که حضوری این خبر را بشنوند. شواهد
و علایمی که گفته بودند با جواد تطبیق میکرد که نشان میداد جواد زنده
است. یکی دیگر از اسرای ایرانی که آزاد شده بود جواد را در درمانگاه دیده
بود. سال 69 که اسرا آزاد شدند، طارق عزیز هم که برای یک سری مذاکرات
میآمد، گفته بود که در بین این اسرا هست. همه منتظر آمدنش بودیم که طارق
عزیز آمده و گفت چنین چیزی نیست و او خودش را کشته، گویا در آخرین شکنجهها
زمانی که اسرا داشتند آزاد میشدند جواد به شهادت رسیده بود.
یعنی ایشان تا آزادی اسرا زنده بودند، چرا آزادشان نکرده بودند؟
فکر میکنم به این دلیل بود که میخواستند در ازای او امتیاز بگیرند.
آقای ابوترابی هم جزو آخرین اسرا بودند که آزاد شدند، هیچ خبری ندادند؟
خیر، آنها اصلا مطلع هم نبودند. اما آقای بوشهری که آمدند، گفتند من از
آنها درباره جواد پرسیدم و آنها گفتند که آقای تندگویان هستند و بعد از
شماها میآیند که عملا صورت نگرفت. شکنجه آخرش نشان میداد دندهها
وجمجمهاش شکسته و چانه او هم شکستگی داشت، در نهایت هم مشخص بود که خفهاش
کردهاند و استخوان گردن خرد شده بود.
اینطور میشود گفت که آقا جواد را نگه داشته بودند تا با ایران معامله کنند؟
البته نه خانواده و نه خانم برادرم راضی نبودند که در ازای جواد معاملهای
صورت بگیرد که یک ننگ یا تحمیل بر نظام را سبب شود. ما فکر میکردیم که
جواد مانند تمام کسانیکه شهید شدند یک شهروند است و دلیلی بر اینکار
نیست، خانواده یک انتظار بیش از حد را نداشتند، یکبار هم که ملاقاتی را با
مقاممعظمرهبری داشتیم من با ایشان صحبت کردم و حضورا به ایشان عرض کردم
در حال حاضر که جنگ تمام شده اسرا آمدهاند و عراق در این وضعیت است چرا
اقدام جدی برای جواد نمیشود.
ایشان فرمودند که صدام یک حیلهگر است و به
هیچیک از حرفهایش نمیتوان اعتماد کرد و از راههای مختلفی اقدام شده اما
نتیجه نگرفتهایم. قطعا ایشان مطمئن بودند که این اقدامات انجامشده ولی
نتیجهای نداشته است.
در دولت آقای هاشمی و آقای ولایتی که در آن زمان وزیر خارجه بودند مذاکراتی با دولت عراق نشد؟
خانم برادرم در این زمینه خیلی فعالیت کردند و راههای مختلفی در پیش
گرفتند اما به نتیجهای نرسیدند. آنها جواد را مانند یک گنج قیمتی در
اختیار داشتند و میخواستند در ازای جواد یک معامله کلان کنند. جواد هم فرد
جسوری بود که تا آخرین لحظه هیچ اطلاعاتی به آنها نداده بود.
چطور متوجه شده بودند که آقا جواد وزیر نفت است؟
بلافاصله زمانی که اسیر شد و آنها را چشمبسته بههمراه 300-400نفر اسیر
دیگر در یک حوضچه تانک قرار داده بودند. زمانی که فرماندهشان میآید دستور
میدهد که اسیران را به تیر ببندند. شروع به کشتن اسرا میکنند که پس از
شلیک چند گلوله جواد به آقای بوشهری میگوید، بهروز (صدای یکدیگر را
میشنیدند چون یکدیگر را صدا میکردند تا متوجه شوند زنده هستند) مثل اینکه
همه را دارند میکشند بیا خودمان را معرفی کنیم تا اینان فکر کنند در این
جمع چنین کسانی هم وجود دارند. آقای بوشهری میگویند پس بگذار من خودم را
معرفی کنم که بلافاصله جواد دستش را بالا میبرد و میگوید من وزیر نفت
دولت جمهوری اسلامی هستم.
این موضوع را که بیان میکند بلافاصله دستور به
توقف تیراندازی داده میشود و همه اسرا را سوار میکنند و به جای دیگری
میبرند که عامل نجات 300-400 سرباز میشود.
کی متوجه شدید که ایشان شهید شدهاند؟
اگر ما آماده نمیشدیم همه میمردیم و بهیکباره سکته میکردیم. برای
هرکدام از ما بهنوعی این ظرفیت ایجاد شده بود. در نهایت پدرم به عراق
رفتند که پیکر جواد را بررسی و دریافت کنند. اینبار پدرم به عشق زیارت
اباعبدالله، این راه را طی کرد. این موضوع مربوط به سال 70 بود که در آنجا
با آقای دکتر اعتمادی و آقای دکترتوفیقی در پزشکیقانونی و چندنفر از
نیروهای امنیتی همراه شدند. ابتدا پیکر دیگری را داده بودند که با جواد
تطبیق پیدا نمیکرد و چون دیدند کار مجدد دارد به صلیبسرخ میکشد پیکر
جواد را تحویل دادند و همانجا کالبدشکافی و تکهبرداری از مفاصل شده بود
که بر اساس آزمایشات و تازگیای که جسد داشت نشان میداد اواخر 69 و اوایل
70 جواد به شهادت رسیده است. احتمالا شهادت جواد سال 69 بوده است و به دلیل
شکنجه فجیع به شهادت رسیده بود.
درنهایت هم برای اینکه کبودیها را پنهان
کنند مادهای را در رگها تزریق کرده بودند. با این حال توانسته بودند
شرایط شکنجه را از روی علایم بالینی جسد متوجه شوند.
بهترین برخوردی که با شما در طول اسارت شهید تندگویان تا به امروز شده است چه بود؟
بهترین برخورد یکی حضور بلافاصله شهید رجایی در منزل پدرم برای دلجویی بود
و دیگری دعوتی که امام بلافاصله از ما کردند و ما به حضور ایشان رفتیم و
دلداری که امام به خانواده دادند و پیشبینیای هم کردند و گفتند در حال
حاضر وزیر نفت ما در دست آنان اسیر است و چهبسا که سالم بازنگردد و شهید
شود.
انتظاراتی که از دولت داشتید تا چه اندازه برآورده شد؟
جواد تنها وزیری است که در جبهه اسیر شده است و اسیری است که طولانیترین
مدت اسارت را داشته است. در بالاترین شأن نظام بوده و بیشترین اطلاعات را
داشته که میتوانسته یک خطر و تهدید فوقالعاده برای نظام محسوب شود.
بهعنوان یک قهرمان ملی است این الگو بعد از رنج و مرارتهای بسیار و
پیگیریهای ما در دوجا درج شد که یکی روز اسارتش بود که در تقویم جمهوری
اسلامی نوشته شد و شورایعالی انقلاب فرهنگی در زمان آقای خاتمی این موضوع
را تصویب کرد که بعد حذف شد و دیگر اینکه آقای حداد عادل هم پیگیری کرد و
شرح حال جواد را بهعنوان یک قهرمان ملی در کتاب فارسی دوم راهنمایی قرار
داد.
در زمان دولت آقای احمدینژاد «محمد الدوره» بهعنوان یک جوان فلسطینی
جای جواد را گرفت و نام جواد حذف شد. ما پیگیری کردیم اما به جایی نرسید،
ما به هیچ عنوان نمیخواهیم که عکس جواد روی دیوارها نصب شود و نام جواد
دایما ابزار تبلیغاتی شود. برای ما این مهم است که بهعنوان یک مشی فکری،
مشیای که قابل تسری به نسل جدید باشد، این الگو شناخته و ماندگار شود.
تصویری که در رسانههای رسمی از شهید تندگویان منتشر میشود چقدر با واقعیت او تطابق دارد؟
این کلیشه تفاوتی فاحش با واقعیت جواد دارد. نمیتوانم بگویم تفاوت 180
درجهای دارد، اما تفاوتی فاحش دارد، جواد یک بچه فعال پرتحرک بذلهگو،
اجتماعی و روشنفکر خوشلباس، تصور کنید که عکسش در مجلس کنار شهید رجایی با
شلوار جین است که من برایش از آمریکا آورده بودم با یک بلوز چهارخانه که
دکمه بالای یقهاش باز است و محاسن تراشیده و سبیل و عکسش موجود است با
همین کیفیت در آن مجلس حضور یافته و پذیرفته شده است و رایاعتماد گرفته
است نیامده تغییر چهره دهد و ظاهرسازی کند.
حتی قرار بود سریالی در موردش
ساخته شود که وقتی متن سریال را خواندیم بهشدت معترض شدیم. مردم شخصیت
دارند ما نمیتوانیم مردم را با خیالبافی پیش ببریم. بخش اعظم این سریال
خیالبافی و غیرواقعی بود قسمت شریعتیاش را هم حذف کرده بودند و گفته بودند
تمام خاطرات مربوط به دکتر شریعتیاش باید حذف شود. ساده زیستیهایش را
بهخاطر اینکه ممکن است مقایسه شود باید حذف میشد. در ارتباط با زمینههای
فکری هم نباید خیلی گفتوگو شود. این سریال یک زمینههایی داشت که با
زندگی حقیقی جواد سازگاری داشت و حقیقت جواد را بازگو میکرد و یک
جنبههایی هم داشت که کاملا خیالبافی بود. فشار ما به صداوسیما و مهندس
ضرغامی باعث شد که سریال در قسمت 13 متوقف شود. زمانی هم که آن را نشان
دادند چندسال بود که از ساختش گذشته بود و بابت ساخت این سریال هم اعتباری
که در نظر گرفته بودند، قابلتوجه بود.