سایت مشرق نوشت:
شرح اسم" عنوان کتاب زندگینامه رهبر معظم انقلاب از سال 1318 تا 1357 است که توسط هدایت الله بهبودی به رشته تحریر در آمده و توسط موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی به چاپ رسیده است. البته این کتاب اولین بار همزمان با برگزاری نمایشگاه بین المللی کتاب تهران رونمایی شد؛ اما به دلیل وجود برخی اغلاط تاریخی، توزیع آن متوقف شد تا اینکه چند ماه قبل پس از برطرف شدن اغلاط، چاپ و در اختیار علاقه مندان گرفت.
آنچه در ادامه از نظرتان می گذرد بخش هفتاد و چهارم این کتاب است.
نشست فراريان
آقاي خامنه اي در گذر از خيابان شاهرضا [انقلاب اسلامي فعلي] تصادفاً در نگاه آقاي اكبر هاشمي رفسنجاني نشست. آقاي هاشمي سوار بر اتوبوس شركت واحد، ديده بود كه دوستش با خيالي آسوده، در حال رصد كتاب فروشي هاي روبروي دانشگاه تهران است. "يك مرتبه ديدم آقاي هاشمي رفسنجاني دارد دوان دوان مي آيد... به من [كه] رسيد گفت تو همين طور صاف صاف راه مي روي، تو را الآن مي گيرند. گفتم: چطور مگر؟ قضيه چيست؟ گفت: گروه يازده نفره لو رفته و آقاي آذري قمي دستگير و زنداني شده و ما هم در تهران تحت تعقيب هستيم ... نگو ايشان داشته با اتوبوس رد مي شده، ديده كه من دارم بي خيال مي روم. فهميده كه من خبر ندارم كه تحت تعقيب هستم. خودش را رسانيده به من كه بگويد ما تحت تعقيب هستيم."
آقاي هاشمي راهي مكاني بود كه آقايان ابراهيم اميني و علي قدوسي از ديگر اعضاي آن تشكيلات با يكديگر قرار ملاقات داشتند. آقاي قدوسي را هر از گاه براي بازجويي مي بردند و رها مي كردند. قرار بود خبرهاي بازجويي در اين ملاقات گفته شود. شده بودند چهار نفر. "تهران به اين بزرگي يك اتاق نبود كه ما دور هم جمع بشويم و حرف هايمان را با هم بزنيم. قرار گذاشته بودند توي مطب دكتر واعظي، خيابان شهباز (17 شهريور فعلي) كوچه روحي... مطبش آنجا بود."
دكتر واعظي از اين قرار ملاقات خبر نداشت. نمي دانست چهار روحاني در اتاق انتظارش نشسته اند. "به عنوان مريض خواستيم با هم حرف بزنيم ديديم نمي شود جلوي اين مريض هايي كه مرتب [مي خواهند] بيايند و بروند حرف زد."
نشد. احساس امنيت نكردند. "عزا گرفتيم كه چه كار كنيم؟ كجا برويم؟"
يادشان افتاد كه خانه آقای محمدجواد باهنر در همان حدود است؛ كوچه شترداران. دو اتاق، در طبقه دوم خانه اي از آن يك روحاني، كرايه كرده بود. در زدند. خانه بود؛ و تنها. به او گفتند خانه را خالي كند؛ حرف مگو دارند. آقاي باهنر يكي از اتاق ها را با سماور و قند و چاي تحويل رفقايش داد و از پله ها پايين رفت و در را پشت سرش بست. "بنا كرديم به گپ زدن ... آقاي قدوسي نقل كرد كه... ليست... يازده نفري دست اينهاست... مي دانند كه چه كساني در اين جريان بوده اند و دنبال اين هستند و جداً هم مي خواهند بگيرند."
آقاي قدوسي گفت كه هنگام بازداشت، فهرست يازده نفره را كه اسم سيدعلي خامنه اي در ابتداي آن نوشته شده بود به او نشان داده اند. "از اين خبر به وحشت افتادم و ... گفتم احتمال نمي دهيد كه ساواك عمداً آقاي قدوسي را آزاد كرده تا او را زيرنظر بگيرد و ارتباطاتش را كشف كند؟ تصور نمي كنيد ساواك هم اكنون در حال مراقبت ما باشد؟"
بازگشت پنهاني به مشهد
يكي از نتايج جلسه اين شد كه آقاي خامنه اي خود را مخفي كند. كجا؟ در تهران جايي براي پنهان شدن نداشت. تصميم گرفت به مشهد بازگردد. به كسي نگفت. سوار اتوبوس شد و رفت. احتمال مي داد مأموران در مشهد منتظرش باشند. نرسيده به شهر، در ابتداي جاد ه اي كه به روستاي اَخْلَمد ميرفت، پياده شد. بيش از ده كيلومتر تا رسيدن به روستا فاصله بود. شب بود و بايد در تاريكي، بي چراغ، آن راه فرعي را پياده مي رفت. و رفت. گردنه هاي كوهستاني و سنگلاخ جاده را پشت سر گذاشت. با اخلمد آشنا بود. تابستانها به آن روستاي ييلاقي مي رفت. اهالي آن را مي شناخت. وقتي رسيد، روستا را خالي از سكنه يافت. بهار هنوز به پايان نرسيده بود و مسافران تابستاني راهي روستا نشده بودند.
به سراغ يكي از آشنايان رفت. مغازه دار بود. يكي دو شب نزد او ماند. نمي خواست حضورش در روستا آشكار شود. راهي مشهد شد. شب اول را در خانه پدري گذراند. شب دوم را در منزل پدرزنش سر كرد. خانه مستقلي براي استقرار نداشت. يا صبح هاي زود يا ساعت هاي آخر شب از خانه بيرون مي آمد. برادرش، سيدمحمد، يكي از آن يازده نفر، در خانه پدري پنهان بود.
زندگي مخفي در تهران
زندگي پنهاني در مشهد حال و روزش را به تنگ آورد و راهي تهران شد. آقايان خامنه اي و هاشمي رفسنجاني تصميم گرفته بودند خانه اي كرايه كرده در تهران بمانند؛ جايي دور از مشهد و قم. "با هم، هم خانه شديم؛ [در خيابان نايب السلطنه، كوچه رزاق نيا، نزديك تعميرگاه پژو] و بچه هاي مان را آورديم."
آقاي خامنه اي طبقه بالا مي نشست. اين خانه ماهي 420 تومان كرايه شد، آن هم توسط كساني كه بدترين شرايط مالي را تجربه مي كردند. صاحب خانه لابد آدم منظمي بود كه سر ماه برا ي گرفتن طلب خود حاضر مي شد. از اين كرايه خانه 200 تومان سهم آقاي خامنه اي بو د و 220 تومان سهم آقاي هاشمي. "واقعاً مصيبتي بود ... چشم كه به هم مي زدي ماه مي گذشت و 200 تومان من بايد مي دادم. درآمدي نداشتيم. واقعاً سخت بود برايمان. آن وقت ها آقاي هاشمي هم خيلي وضعش خوب نبود. او هم تقريباً مثل من بود. كمي بهتر از من بود. بارها اتفاق افتاده بود كه من 10 تومان از آقاي هاشمي قرض كرده بودم. و اتفاق مي افتاد كه او ده تومان از من قرض كرده بود. 10 تومان را آدم براي چي قرض مي كند؟ پيداست كه براي مخارج ناهار و شامش گير است ... منتها، خوب خوشبختانه پيش هم بوديم و اين خودش كمكي بود."