bato-adv
احسان شريعتي

سياست و دولت از منظر مارتين هايدگر

سياست يا پوليتيك از منظر هايدگر روي مفهوم شهر بنا شده است و شهر نزد هايدگر عبارت از آن قرارگاهي است كه تمام تاريخ يك قوم در آن رخ مي‌دهد، منظور از قوم نيز جماعت، امت يا كساني است كه جهان مشتركي دارند و اين جهان مشترك در طول تاريخ از طريق نمادها و از همه مهم‌تر زبان تحقق مي‌يابد. بنابراين پوليس يك قرارگاه تاريخي يا تقدير تاريخي است.
تاریخ انتشار: ۱۴:۲۸ - ۰۷ مرداد ۱۳۹۱
 
سياست يا پوليتيك از منظر هايدگر روي مفهوم شهر بنا شده است و شهر نزد هايدگر عبارت از آن قرارگاهي است كه تمام تاريخ يك قوم در آن رخ مي‌دهد، منظور از قوم نيز جماعت، امت يا كساني است كه جهان مشتركي دارند و اين جهان مشترك در طول تاريخ از طريق نمادها و از همه مهم‌تر زبان تحقق مي‌يابد. بنابراين پوليس يك قرارگاه تاريخي يا تقدير تاريخي است.

احسان شريعتي درباره مناقشه‌برانگيزترين فيلسوف غربي در ميان ايرانيان رساله دكترا نگاشته است و اين نشانگر آن است كه او همچون پدرش اگرچه در اروپا تحصيل كرده اما رويكردي انتقادي نسبت به انديشه غربي دارد.

 تفسير او از هايدگر اما ربطي به گرايش‌هاي ارتجاعي و مدرن‌ستيز فيلسوف غربي ندارد و مي‌كوشد سويه‌هاي رهايي‌بخش نقد او از مدرنيته به طور خاص و متافيزيك غربي به طور عام را برجسته سازد. اين رهيافت به وضوح در متن حاضر كه حاصل سخنراني او در موسسه پرسش درباره «سياست از نگاه هايدگر» است، آشكار است:

بحث من درباره مفهوم مركزي فلسفه سياسي مدرن، يعني حاكميت (sovereignty) است. در عصر جديد نهاد بوروكراتيك دولت به وجود مي‌آيد كه از نهاد جامعه مدني جدا مي‌شود زيرا در مفهوم دولتشهر يوناني، جامعه و دولت يكي بودند اما چنان كه برخي سياست‌شناسان جديد تاكيد كرده‌اند، مدرنيته سياسي با جدايي دولت از جامعه مدني تعريف مي‌شود.
 
پيش از آن لازم است كه از «حاكميت» تعريفي به دست داد، اين مفهوم از واژه لاتيني supreme يعني برتر بودن آمده است، يعني وقتي از supreme صحبت مي‌كنيم، از اقتداري صحبت مي‌كنيم كه بالاتر از آن قدرتي نيست و قدرت لايزال و علي‌الدوام است.

خود اين قدرت در ترجمه دچار مشكلاتي مي‌شود، مثلا هانا آرنت ميان اتوريته يا مرجعيت (اتوريتاس) با قدرت تمايز مي‌گذارد زيرا قدرت با كسب اجازه‌ از مقامي بالاتر، اعمال مي‌شود اما بالاتر از مرجعيت يا اتوريته چيزي نيست و الزاما زور را به كار نمي‌برد و ممكن است بدون زور فيزيكي، مرجعيت و مشروعيت داشته باشد. بنابراين وقتي از مرجعيت و مشروعيت و قدرت سخن مي‌گوييم از مفهومي مركزي به نام «حاكميت» بحث مي‌شود.
 
همان‌طور كه در فلسفه جديد از سوبژكتيويته يا فاعليت امر شناسا صحبت مي‌كنيم، در حوزه سياست نيز از supremity به معناي فاعليت سوژه سياسي بحث مي‌شود، يعني دولت در حوزه اجتماعي از قدرت‌هاي خارج از سرزمين جدا مي‌شود، چنان كه دولت- ملت‌ها بعد از معاهده وستفالي از واتيكان در سال 1648 جدا شدند.

همين طور دولت از جامعه و كليسا نيز جدا مي‌شود و نهادي مستقل از جامعه را تشكيل مي‌دهد. اين اصل حاكميت را ژان بدن فرانسوي در قرن شانزدهم به اين صورت تعريف كرده است: «حاكميت همان قدرت مطلق و دائمي يك دولت يا جمهوري (رس پوبليكا) است». البته «رس‌پوبليكا» چنان كه از كتاب افلاطون برمي‌آيد، همان «پوليتئيا»ي يوناني است.

اين «پوليتكيا» چند معنا دارد، از جمله قانون اساسي، نظام سياسي و... كه همه مربوط به مفهوم «پوليس» يا دولتشهر هستند. بايد توجه داشت كه ترجمه پوليتيك به سياست نيز چندان دقيق نيست، زيرا سياست در فرهنگ ما يعني تربيت و پرورش در حالي كه پوليتيك بيشتر به معناي شهرگرداني و مديريت شهري است.
 
بعد از رخداد عصر پسامدرن كه با نيچه شروع مي‌شود، يكسري از مفاهيم مثل قدرت، حقيقت و دانش زير سوال مي‌روند. مثلا نيچه نشان مي‌دهد توانش يا قدرت با دانش يكي است. بعدا همين مفهوم را ميشل فوكو پرورانده و نشان مي‌دهد كه قدرت منتشر و پيچيده است و در گفتار ما و نهادها نيز حضور دارد.
 
اما هايدگر بعد از نيچه تعريف جديدي از سياست ارائه مي‌كند. او يكي از بزرگ‌ترين متفكرين قرن بيستم است كه به غيرسياسي بودن مشهور بود، اما وقتي انقلاب ناسيونال سوسياليستي در آلمان به راه افتاد، او نيز دچار شور شد و با هر انگيزه‌يي كه در نظر بگيريم، از جمله تاثير گذاشتن يا اشتباهي كه افلاطون در سيراكوس كرد، به سياست پيوست.

 در اين باره بحث‌هاي زيادي شده است. اين امر شكنندگي محدوده فلسفه را نشان مي‌دهد كه چگونه يكي از بزرگ‌ترين فيلسوفان اشتباهي به اين بزرگي مي‌كند. خود او توضيح مي‌دهد كه «آن كه بزرگ مي‌انديشد، بزرگ هم گمراهي مي‌كند.»
 
از انديشه هايدگر مي‌توان دو قرائت داشت: نخست قرائت محافظه‌كارانه كه خودش داشت و طبق آن عمل و احساس كرد در نهضت ناسيونال سوسيال يك حركت دروني هست كه از عمق تاريخ آلمان برخاسته و آلماني‌ها يك ملت متافيزيكي همچون يوناني‌ها هستند و ما بايد آغازي نو از يونان بياغازيم و تمام سرنوشت غرب را كه دچار نهيليسم به تعبير نيچه شده، دوباره آغاز كنيم اما قرائت ديگري هم از هايدگر امكان‌پذير است كه كمتر به زندگي او و بيشتر به مفاهيمي كه او در آن زمينه انديشيده ارتباط پيدا مي‌كند.
 
او خود از مفهوم پوليس آغاز مي‌كند و مي‌گويد «معمولا پوليس را به دولت (Staat) يا دولتشهر (Stadt) ترجمه مي‌كنند. اين برگردان اما معناي كامل را نمي‌رساند. پوليس بيشتر به معناي قرارگاه يا جايگهي است كه دازاين (بر-جا-هستي يا انسان در فلسفه هايدگر) در آن و به آن موجودي تاريخي است.»

يعني سياست يا پوليتيك از منظر هايدگر روي مفهوم شهر بنا شده است و شهر نزد هايدگر عبارت از آن قرارگاهي است كه تمام تاريخ يك قوم در آن رخ مي‌دهد، منظور از قوم نيز جماعت، امت يا كساني است كه جهان مشتركي دارند و اين جهان مشترك در طول تاريخ از طريق نمادها و از همه مهم‌تر زبان تحقق مي‌يابد. بنابراين پوليس يك قرارگاه تاريخي يا تقدير تاريخي است. ما در تاريخ با دوره‌ها سر و كار داريم و در هر دوره تقدير يا پيامي ارسال مي‌شود.

 پس «پوليس قرارگاه تقدير تاريخي است، جايي كه با عزيمت از آن و معطوف به آن تاريخ رخ مي‌دهد، خدايان، معابد، روحانيون، جشن‌ها، بازي‌ها، شعرا، متفكران، شاه، شوراي ريش سفيدان، مجلس مردم، نيروي رزمي و دريايي به اين قرارگاه تعلق دارند.»
 
اين پايگاه كه تاريخ در آن رخ مي‌دهد، به تعريفي ارتباط دارد كه انسان يوناني از خودش دارد. انسان همان‌طور كه در بيت 370 آنتيگونه سوفوكل عجيب‌ترين (ديمون) موجودات است، هايدگر هم اين مفهوم ديمون را عجيب و غريب يا ترسناك يا ستايش‌برانگيز ترجمه مي‌كند.

او مي‌گويد انسان در آن واحد هم مدني‌ترين موجود و هم موجودي غيرمدني است كه بايد از شهر طرد شود. او اين دو مفهوم را «مشرف بر قرارگاه» و «محروم از قرارگاه» ترجمه مي‌كند اما چرا انسان محروم از قرارگاه است؟ زيرا اعجاب‌آورترين يا غريبه‌ترين موجود است. او بي‌وطن‌ترين و ناآشناترين موجود جهان است.

پس از نظر هايدگر اينكه ارسطو انسان را به حيوان مدني يا سياسي تعريف مي‌كند، ناقص است؛ زيرا اولا انسان حيوان نيست و فرق انسان و حيوان در آن است كه حيوان از جنس طبيعت (فوزيس) نيست، در حالي كه انسان با وجود نسبتي برقرار مي‌كند و به دنبال يافتن معنايي از وجود خودش است. انسان برخلاف حيوان سقط نمي‌شود، بلكه مي‌ميرد، يعني با مرگ نسبتي برقرار مي‌كند، نسبت او با مرگ، نسبت با خودش به معناي صميمي‌ترين امري است كه از آن «من» است.

پس تعريف درست يوناني از انسان آن است كه انسان بي‌قرارترين يا ناآشناترين موجود در عالم است كه دچار بيگانگي اضطراب‌آور مي‌شود كه در شهر قرار مي‌يابد. لذا شاهديم كه بر خلاف مشهور از هايدگر سياسي‌تر امكان‌پذير نيست، زيرا تمام محصولات فرهنگ و تاريخ در پوليس قرار مي‌يابد. پوليس در زميني متجلي مي‌شود كه بر آن دنيايي بنا مي‌شود. هايدگر در «خاستگاه اثر هنري» مي‌گويد اثر هنري دنيايي است كه در زمين و خاكي بنا شده است و ميان اين دو چالش و تنشي برقرار است.

زمين به تعبير ميشل هار فرانسوي چهار معنا دارد؛ نخست مواد و مصالحي كه در اثر هنري به كار بسته مي‌شود، دوم قرارگاهي كه اثر هنري بر آن بنا مي‌شود، سوم طبيعت يا فوزيس كه به معناي نمو و رشد و برآمدن همه‌چيز است مثل آفتاب و باد و زمين و... و چهارم زمين نماد امري است كه پنهان مي‌شود و به عنوان ذخيره‌يي خود را پنهان مي‌كند. بر خلاف دنيا كه مي‌خواهد خودش را در اثر هنري آشكار كند. اين آشكار شدن از طريق به كار گرفتن هستي رخ مي‌دهد، در نهايت اين حقيقت است كه خودش را مي‌خواهد در اثر هنري يا اثر سياسي به كار بگيرد.

پس تعريف اثباتي هايدگر از سياست به تعريف او از انسان ارتباط دارد. زيرا انسان پيش از آنكه سخن بگويد، موجودي است كه ابتدا با وجود يا هستي فاصله‌يي برقرار مي‌كند و نطق يا لوگوسش هم از همين جا نشات مي‌گيرد. يعني لوگوس از نسبتي كه انسان با هستي دارد پيدا مي‌شود. بعد از لوگوس، پوليس پديد مي‌آيد. همان‌طور كه ارسطو گفته ميان پوليس (شهر) با لوگوس (قدرت تكلم) ارتباطي هست، زيرا در شهر يا آگوراي يوناني است كه سخن گفته مي‌شود.
 
نكته‌يي كه هايدگر به آن اشاره نمي‌كند، اين است كه وقتي ارسطو از لوگوس و رابطه‌اش با پوليس صحبت مي‌كند، منظورش بحث حق و باطل است، يعني ما در پوليس امر مشترك سياسي يا «رس‌پوبليكا» يا مصلحت عمومي را به نقد مي‌گذاريم. اصلا بحث سياست چنان كه عنوان كتاب افلاطون نيز هست، درباره عدالت است.

اما هايدگر با ترجمه پوليس، به جاي آنكه آن را با پولموس و چندگانگي و نزاع ربط دهد، با پلاين يا قطب تعريف مي‌كند. يعني نزد هايدگر پوليس جايي است كه قدرت در آن متمركز مي‌شود و وحدتي به وجود مي‌آيد و لوگوس مي‌كوشد تمام چندگانگي را از بين ببرد و يك اراده واحد به وجود بياورد. از اين رو دست به خشونت مي‌زند. انسان موجودي است كه پيش از بنا گذاشتن شهر غيرسياسي است، اما بنيانگذار شهر است با خشونت.

 بنابراين عجيب‌ترين چهره نزد او مرد سياسي يا دولتمرد است، زيرا با خشونت تمام يك دولتمردي را بنا مي‌كند. اين جنبه منفي انديشه هايدگر است. اما اگر از اين جنبه منفي بگذريم و به وجه مثبت انديشه هايدگر بپردازيم به نقد سياست سوژه يا سياست مدرن مي‌رسيم.

از نظر هايدگر سياست در دوره جديد يكي از تبعات تكنيك است. تكنيك هم يك امر تكنولوژيك نيست، بلكه ذاتش امري متافيزيك است، يعني نوع نگاه انسان به عالم و آدم است. اين نگاه در يك كلمه در مفهوم «گشتل» يا چيدمان يا نگاه جدولي يا معارضه‌جويي يا حسابرسي يا احراز هويت خلاصه مي‌شود. يعني انسان در دوران جديد به عالم و آدم به عنوان منبع انرژي مي‌نگرد و معتقد است كه بايد از اين انرژي بهره‌برداري كرد. انسان دوران جديد به رودخانه راين نگاه شاعرانه ندارد بلكه به آن به عنوان منبع انرژي برق مي‌نگرد.
 
سياست هم اعمال نظارت و قدرتي است كه فوكو نشان داده روي همه‌چيز حتي بدن‌ها و در همه عرصه‌ها رخ مي‌دهد. ريشه اين نگاه در تحليل هايدگر از عقل مدرن است كه به ضد خودش تبديل مي‌شود، يعني اگر مشابه نگاه ماركس به اليناسيون (بيگانگي) به قضيه بنگريم، جاي سوژه و ابژه عوض مي‌شود و تكنيك كه محصول انسان است به امري خودبنياد بدل مي‌شود و انسان در خدمت تكنيك قرار مي‌گيرد و مسخ و از خودبيگانگي صورت مي‌گيرد.

تمام پرونده‌هاي سياهي كه در دوران مدرن از بردگي گرفته تا امپرياليسم، فاشيسم، توتاليتاريسم و... وجود دارد، ريشه در اين نقد هايدگر به مدرنيته و سوبژكتيويته دارد. فوكو هم جايي اشاره مي‌كند كه بحث من قدرت نيست، بلكه خود سوژه است.
 
لذا خوانش درست و خوب از هايدگر توسط فرانسوي‌ها صورت گرفته است. البته ما هايدگرهاي متعددي داريم، مثل هايدگر فرانسوي، هايدگر آلماني، هايدگر ژاپني و... متاسفانه در ايران هايدگر توسط مرحوم فرديد شناخته شد و قرائت خاصي از او صورت گرفته است، بدون اينكه به متون اصلي دسترسي داشته باشيم. در حالي كه تفكر هايدگر همچون ارتش آلمان گام به گام به فرانسه آمد و حوزه علوم انساني را اشغال كرد.

 اما به تدريج مقاومتي شكل گرفت و الان در حال خارج شدن از فرانسه است. ضمن آنكه مي‌توان نشان داد كه تفكر او بر تمام متفكران فرانسوي از گورويچ و ريمون آرون تا هانري كربن تاثير گسترده‌يي داشته است. قرائتي كه فرانسوي‌ها و آرنت از هايدگر داشتند، مثبت است. منظور از مثبت انساني، آزاديخواهانه و عدالت‌طلبانه در برابر محافظه‌كارانه است.
 
در تفكر هايدگر همچون بقيه انقلابيون محافظه‌كار گونه‌يي پارادوكس وجود دارد. اين پارادوكس در متفكران ديگري چون كارل اشميت و ارنست يونگر نيز ديده مي‌شود. يعني اين متفكران وقتي نظام موجود را نقد مي‌كنند، وجوهي مثبت دارند اما آلترناتيوي كه ارائه مي‌دهند، مي‌تواند بدتر از وضع موجود باشد.

قرائت مثبت از هايدگر در نقد راديكال او از عقلانيت مدرن و مدرنيته است، اين نقد به اين معناست كه تمام توهمات ايدئولوژيك از ميان مي‌رود و هر چيز سر جاي خودش قرار مي‌گيرد، او نشان مي‌دهد كه بنا به معيارهاي عقلاني اين پروژه مدرن، تبعاتي فاجعه‌آميز نسبت به اكولوژي و محيط زيست داشته است و ما مي‌توانيم به شكلي راديكال اين پروژه مدرن را به نقد بكشيم.

 او معتقد به نوعي اكولوژي عميق يعني دركي از هستي است كه انسان را به عنوان «رخداد از آن خودكننده» در نظر مي‌گيرد و تعلق خاطري را كه انسان و هستي در بعد سياسي و تاريخي به هم دارند، نشان مي‌دهد. اهميت تفكر هايدگر در آن است كه راجع به خود زمان و خود تاريخ است و به عنوان يك فيلسوف اگزيستانس راجع به خود «من» است. بنابراين بر اساس اين معيار هايدگر را مي‌سنجيم و با تعبير هابرماس، با هايدگر عليه هايدگر مي‌جنگيم.

منبع: روزنامه اعتماد

bato-adv
مجله خواندنی ها