جاوید قربان اوغلی، کارشناس مسائل سیاست خارجی در گفتاری به موضع ایران در قبال تحولات یک سال گذشته جهان عرب می پردازد و معتقد است موضع ما در مورد بحرین و سوریه تا حدی به یکدستی موضع ما در مقابل این جنبش ضربه زده است.
سال 2011 را باید به درستی سال زلزله در جهان عرب نامید. آتشی که محمد عزیزی، دستفروش تونسی، برای سوزاندن خود مهیا کرده بود حکومت های چند دهه ای را در خود سوزاند؛ بن علی آواره شد، مبارک با حالت نزار به دادگاه کشیده شد و قذافی با تحقیر کشته شد.
اما رویکرد ایران به این تحولات چگونه بود؟ ایران که در سه دهه گذشته و پس از انقلاب اسلامی ایران مدعی رهبری و پرچمداری حرکت های مردمی در جهان اسلام بوده است، آیا توانست از این جنبشها برای توسعه نفوذ فکری و سیاسی خود استفاده کند؟ در این مطلب تلاش می شود ضمن تبیین مواضع جمهوری اسلامی ایران در قبال این تحولات به نقد و ارزیابی این رویکرد پرداخته شود.
فهم ایرانی از جنبشهای عربی
در حالی که بسیاری از تحلیلگران در کشورهای مختلف، خیزش مردمی در کشورهای عربی را "بهار عرب" نامیده اند، ما این تحولات را "بیداری اسلامی" خواندیم. این نامگذاری نشان دهنده رویکرد و جهت گیری ما در قبال این تحولات است. وقتی از عبارت بیداری اسلامی استفاده می کنیم، لاجرم تعابیری را در بطن خود داشته، انتظاراتی را بر می انگیزد و طبعا اقداماتی را متقابلا به دنبال خواهد داشت.
مقصود ما از اطلاق بیداری اسلامی به این تحولات چیست؟ در اینکه این تحولات نوعی "بیداری" است تردیدی نیست. جهان عرب پس از چند دهه فرو رفتن در فراموشی و خواب غفلت و میدان دادن به دیکتاتورهای مادام العمر به خود آمده و با حرکت خود کاخ این خودکامگان را ویران ساخته است. اما آیا حرکت ها "اسلامی" هستند و می توان به صرف اینکه این حرکت ها در کشورهای اسلامی به وقوع می پیوندند آنها را اسلامی دانست؟ در این صورت آیا این به این معنی است که اهداف و آرمانهای این جنبش ها برقراری حکومت اسلامی و نظامی برمبنای ارزشهای اسلامی است، یا اینکه این جنبش حامل مطالبات دیگری است؟
اگرمنظور ما از "اسلامی" در عبارت بیداری اسلامی، این باشد که این تحولات در کشورهای اسلامی در حال وقوع است و به تبع آن شاهد بروز و ظهور برخی نمادها و نشانه های اسلامی در این حرکتها و جنبش ها هستیم ، مشکلی نیست. اما اگر منظور ما این باشد که مردم این کشورها به دنبال برقراری نظامی سیاسی مبتنی بر ارزشهای اسلامی هستند، به نظر می رسد این تعبیر بیش از آنکه مبتنی بر واقعیت های عینی و نشانه های در صحنه تحولات باشد، بیانگر آرزوی ما است.
واضح است که شکل گیری نظامی های اسلامی همانند جمهوری اسلامی، مطلوب ایران است، چرا که غایت آن هم افزایی استرانژیک برای جمهوری اسلامی است که حوزه اقتدار آن را گسترش داده و با توجه به احتمال هم پیمانی این حکومت ها با ایران در مراحل بعدی توسعه نفوذ منطقه ای و جهانی ایران را به دنبال خواهد داشت. این امر فارغ از اختلافات سیاسی درون کشور، خواست همه کسانی است که عزت و اقتدار کشور را خواهانند.
اما باید پذیرفت که همواره واقعیتها با آمال و آرزوها تطابق ندارند. اگربدون درنظر گرفتن خواسته های خود به بررسی عمیق این تحولات پرداخته و درلایه های درونی اقشار حاضر در صحنه ، به مطالبات مردم و روند تحولات پس از پیروزی مقطعی آنان نگاه کنیم برای بکار گیری این تعبیر با مشکلاتی مواجه می شویم. به عنوان مثال وقتی به مواضع رهبران و یا افراد شاخص این جنبش ها توجه می کنیم بسیار سخت می توان این مواضع را در چارچوب بیداری اسلامی چنانکه تعریف کرده ایم و یا انتظار آن را می کشیدیم، گنجاند. تحلیل محتوای مطالبات این جنبش ها و گروههای متکثر موجود در آن نمایانگر این واقعیت است که لزوما همه گروههای حاضر در این جنبش ها و حتی اکثریت این گروهها در پی تحقق حکومت اسلامی نیستند.
تاثیر انقلاب اسلامی بر این جنبش ها
نکته دیگر اینکه وقتی ما این تحولات را بیداری اسلامی می نامیم این ایده را مفروض تلقی می کنیم که این تحولات استمرار انقلابی است که سه دهه پیش در ایران رخ داد و به شکل گیری حکومتی بر مبنای ارزش های اسلامی منجر شد. به تعبیر دیگر تصور ما این است که ملتهای عربی که علیه نظام های خودکامه، استبدادی و نوعا حکام مادام العمر و موروثی قیام کرده اند، دنباله روی انقلاب اسلامی ایران و در پی بنا نهادن حکومتی بر مبنای ارزشهای اسلامی هستند.دریافت بسیاری از تحلیلگران سیاسی از این جنبشها این گونه نیست.
ناگفته پیداست که در نظام بین الملل ما شاهد نوعی تاثیر پذیری متقابل تحولات سیاسی از یکدیگر و وابستگی عوامل تغییرات سیاسی به یکدیگر هستیم و هر تحولی لاجرم بر تحولات دیگر تاثیرمی گذارد، هر چند میزان این تاثیر و تاثر متفاوت است. در همین چارچوب روشن است که انقلاب اسلامی یک امر فراموش شده ای در جهان اسلام نیست و تاثیر شگرفی را در سالهای اول و یا حتی دهه اول انقلاب بر ذهنیت مردم در جهان اسلام گذاشت ولی تحولات دودهه بعد و علی الخصوص چند سال اخیر بین انقلاب اسلامی و افکار عمومی جهان اسلام فاصله انداخت و حتی باعث شکاف هایی بین خواسته های آنان از انقلاب و آنچه که در صحنه واقع مشاهده می کردند، شد. لذا در مقطع اخیر، نه تنها انقلاب اسلامی الهام بخش مردم و رهبران این جنبش ها نبود بلکه آنچه که امروز آنها مطرح می کنند و به دنبال آن هستند فاصله زیادی با آنچه که در ایران در حال وقوع است دارد و مطالبات این جنبش ها از جنس دیگری است. امروز مدل های دیگر حکومت که سازگاری بیشتری با دمکراسی ،حقوق شهروندی، آزادیهای سیاسی و .....دارند بیشتر مطلوب این جنبش هاست تا نظام به ظاهر اسلامی ایران.
بنابراین در این که انقلاب اسلامی ایران و رهبری امام خمینی شور و شوقی در جهان اسلام ایجاد کرد هیچ شکی نیست. اما ناتوانی و ناکارآمدی ما در تحقق ابتدایی ترین ارکان نطام مردم سالار پس از گذشت سه دهه و عدم تحقق اهداف و شعارهای انقلاب اسلامی باعث شده که ملت های جهان اسلام به جای تاسی به انقلاب اسلامی و توجه به مدل جمهوری اسلامی ایران، به مدلهای دیگری گرایش پیدا کنند.
البته بخشی از این واقعیت متاثر از تحولات چند سال اخیر در عرصه سیاست داخلی و رویکرد خارجی ایران است. این اتفاقات همدلی ایجاد شده بین دولت و ملت در دهه اول انقلاب و یا دوران اصلاحات که الگوی موفقی از نظام اسلامی مبتنی بر آرا مردم و مردم سالاری دینی به جهان عرضه کرده بود را از بین برد و سیگنال های منفی به جهان مخابره کرد. در دهه اول و دوران اصلاحات میزان تاثیر گذاری ایران بر کشورهای منطقه به حدی بود که کشورهای غربی و آمریکا نیز از اینکه تحولات ایران در کشورهای عربی به خصوص همسایگان عرب ما که دارای نظام های موروثی و پادشاهی اداره می شوند، تاثیر بگذارد نگران کرده بود.
اما متاسفانه پس از روی کار آمدن دولت نهم و جهت گیری های خاص در سیاست داخلی و خارجی این وضعیت دچار دگرگونی شد. تنگ شدن فضای سیاسی در داخل کشور، محدودیتهای تحمیل شده بر تفکرات غیر همسو با حاکمیت و تنش های سیاسی داخلی ناشی از انتحابات سال 1388 از یکسو و ماجراجویی در سیاست خارجی و بحران در روابط بین المللی ایران و رویکرد مغایر با مردم سالاری دینی باعث شد که ما نه تنها عنصر الهام بخشی را از دست دادیم بلکه الگوی انقلاب اسلامی نیز نزد ملتها رنگ باخت.
ماهیت جنبش ها
ما به تبع نامگذاری این جنبش ها، به عنوان بیداری اسلامی ماهیت این جنبش ها را بیداری اسلامی می دانیم و گمشده های خود را در تحولات جهان عرب می جوییم. واضح است به این دلیل که این جنبش ها در کشورهای اسلامی رخ می دهد و مردم این کشورها نیز مسلمان و مقید به شعائر اسلامی هستند، اینکه بخشی از شعارهای مردم اسلامی باشد و یا نشانه های مذهبی در آن به چشم بخورد، طبیعی است و امرعجیبی نیست.
اما این بدان معنا نیست که این شعارها و نشانه ها نمایانگر ماهیت این جنبش ها و یا غایت مطالبات مردم است. تحولات پس از پیروزی مردم در تونس، مصر و لیبی نشان داد که آنان علیه نظام های خودکامه، فاسد و مادام العمر که عزت و کرامت مردم را منکوب و فساد و نابرابری را در کشور حاکم کرده بودند ، قیام کرده اند وهدف آنان برقراری نظامهایی است که آزادیهای سیاسی، عدالت اجتماعی و اقتصادی و احترام به حقوق بشر را تضمین نماید.
مردم در طول این سالهای زندگی تحت حکومت های دیکتاتوری شاهد ذلت و لگدمال شدن کرامت و عزت انسانی خود بودند. شاید به همین علت عده ای از تحلیلگران، طوفانی را که در کشورهای عربی به راه افتاد انقلاب کرامت نامیدند. انقلاب کرامت به این معناست که نادیده گرفتن ارزشهای ذاتی که خداوند به انسان عنایت کرده است توسط این حکومت ها به شکل گیری اعتراض و در نهایت انفجار این اعتراضات منجر شده است. وقتی به این حکومت ها دقت کنیم می بینیم که درهیچ کدام از آنها دادگاه های عادلانه وجود نداشت، حکومت های نظامی برای سالها برقرار بود، تمام روزنامه ها تحت کنترل دولت بود و کوچکترین انتقاد و مخالفت با شکنجه و زندان جواب داده می شد و این و ضعیت منجر به این شد که در نهایت کاسه صبر مردم لبریز شود.
برخی دیگر نیز این جنبش ها را انقلاب نان نامیده اند که البته منظور، قیام علیه فقر، بیکاری، نابرابری های اجتماعی، فساد و تبعیض بوده است. خصوصا این که این حرکت با خودسوزی محمد بوعزیزی جوان تونسی شروع شد که در اعتراض به بیکاری و مشکل اشتغال دست به این کار زد.
بنابراین ماهیت این اعتراضات مذهبی نبود. یعنی مردم به اینکه مثلا در مساجد نمی توانند نماز بخوانند، یا نمی توانند اعمال و مناسک مذهبی خود را به جای بیاورند معترض نبودند بلکه در اعتراض به بیکاری و برخوردهای تحقیر آمیز این حکومت ها بود که دست به تظاهرات می زدند. اکنون نیز رهبران این انقلابها می گویند در پی تاسیس نظام دموکراتیکی مبتنی بر ارزش های انسانی، حقوق بشر و آزادیهای سیاسی، اجتماعی می باشند. واضح است که این سخن نافی نقش اسلام در حیات سیاسی این کشورها نیست و قطعا اسلام دین این کشورها و ارزش های متعالی اسلامی مورد توجه قرار حاکمان جدید قرار خواهد گرفت ولی نه بر اساس برداشتهای شخصی افراد بلکه بر اساس خرد جمعی و مبتی بر حقوق و آزادیهای اساسی که انگاره اصلی اسلام در اداره کشور است.
ایدئولوژی و اهداف جنبش ها
ما به تبع برداشتی که از این جنبش ها داریم، ایدئولوژی این حرکت ها را اسلامی می دانیم و تلاش می کنیم مسائلی را پررنگ کنیم که موید این ادعا و رویکردمان باشد. به عنوان مثال شعار اسلامی الله اکبر یا حرکت مردم از نماز جمعه را پررنگ می کنیم در حالی که همه می دانند که در اکثر کشورهای اسلامی به شعایری مثل نماز جمعه اهمیت زیادی داده می شود و در همه مساجد نماز جمعه اقامه می شود و اینطور نبود که مثلا در زمان حسنی مبارک، بن علی و یا قذافی اقامه نماز جمعه ممنوع باشد.اگر دقت کنیم شعار اصلی مردم اسقاط نظام است که ما در تبلیغات خود آن را بسیار کمرنگ می کنیم.
به نظر می رسد این جنبش ها همانطور که فاقد رهبری هستند، عنصر ایدئولوژی نیز در آنها اگر هم وجود داشته باشد بسیار کم رنگ است و این ایدئولوژی هم از جنس دینی نیست بلکه بیشتر متکی بر ایدئولوژی های سیاسی است. به تعبیر دیگر این جنبش ها متکثر و دربرگیرنده تفکرات مختلف هستند و اینگونه نیست که بتوان یک ایدئولوژی خاص را به عنوان ایدئوروژی این جنبش ها بیان کرد.
نکته دیگر اینکه در دیدگاه ایرانی ، هدف این جنبش ها، ایجاد حکومت های اسلامی است ولی به اعتقاد من این نگاه واقعی نیست. اهداف این جنبش ها ایجاد حکومت های دموکراتیک است. درست است اسلام دین مردم است ولی کرارا در بیان فعالین یا رهبران این جنبش ها می بینیم که آنها به دنبال نظام مردم سالار هستند. این جنبش ها با تغییرات و تحولات دنیا آگاه هستند و می دانند که مردم نظام های سیاسی که آزادیهای آنان را تضمین نکند بر نمی تابند و از این رو در رویکردهای خود به خوبی به این مسایل توجه می کنند.
موضع ایران
وقتی خیزش مردمی در جهان عرب آغاز شد، موضع ما در راستای آرمانهای انقلاب اسلامی حمایت از مظلومان و مردم بود که رویکرد صحیحی است. از این رو با وجود روابط رسمی ایران و تونس و حتی تلاشهایی که برای برقراری رابطه با مصر کرده بودیم، جمهوری اسلامی ایران به حمایت از مردم تونس و مصر برخاست. در لیبی نیز اگرچه ما در ظاهر با حمله ناتو به این کشور مخالف بودیم اما در مجموع با کسانی که علیه قذافی قیام کرده بودند همراهی کردیم.
اما رویکرد ما در مورد بحرین و علی الخصوص سوریه تا حدی به یکدستی مواضع ما در قبال جنبشها ضربه زد. به نظر می رسد و یا حداقل برداشتها چنین می نماید که در مورد بحرین، به دلیل پیوندهای مذهبی (و شاید تاریخی) بیش از دیگر کشورهای دیگر، نسبت به حرکت مردم این کشور حساسیت و واکنش نشان دادیم که همین موضوع به تقابل ایران و عربستان منجر شد. مقایسه رفتار ما در مقابل یمن و بحرین گویای این موضوع است. در هر دو کشور یمن و بحرین، عربستان سعودی با مداخلات خود مانع از به نتیجه رسیدن اهداف و خواست های مردم بود ولی آیا ما به اندازه ای که نسبت به تحولات بحرین واکنش و حساسیت نشان دادیم و مداخلات عربستان را محکوم کردیم نسبت به تحولات یمن و رفتار عربستان در این کشور هم حساسیت نشان دادیم؟ در حالیکه ما در مسئله بحرین می توانستیم به جای اینکه با اتخاذ مواضع احساسی و دیپلماسی ضعیف (که موجب تاثیرات منفی بر حرکت اصلاحی مردم این کشورشد) با اتخاذ دیپلماسی عقلانی و در چارچوب منافع ملی و تدبیر سیاسی به حل مشکلات فیمابین مردم و حکومت بحرین اقدام کنیم .تخریب روابط با عربستان ما حصل سیاست احساسی ما در قبال تحولات بحرین بود که بنا بر برخی اطلاعات موثق حتی از سوی رهبران برجسته معارضه این کشور مورد تایید قرار نگرفت.
در مقابل حساسیت زیاد ما نسبت به خیزش مردمی در بحرین، ما نسبت به اعتراضات مردمی در سوریه بیش از اندازه بی توجه بوده ایم. این درست است که کشورهای مختلف بنا به منافع ملی و استراتژیک خود واکنش های متفاوتی نسبت به تحولات کشورهایی که در آنها قیام های مردمی رخ می دهد، نشان می دهند اما این موضوع نمی تواند موجب شود که ما کلیه اعتراضات مردم در سوریه را به کشورهای دیگر منتسب کنیم و به حمایت یکجانبه از حکومت این کشور اقدام کنیم. در مورد سوریه نیز ما باید همانند دیگر کشورهای عربی، در کنار مردم می ایستادیم و از حکومت این کشور می خواستیم که با انجام اصلاحات خواست های مردم این کشور را برآورده کند و از دست زدن به خشونت خودداری کند.