حتی اگر پیغام فیلم پالمر این باشد که به مرور دیوی تبدیل به یک فرشته میشود و آن را در قالب تبدیل شخصیت بیعار و بیتفاوت پالمر به شخصی که میخواهد به عنوان ناپدری و قیم «سم» شود و حضانت او را عهدهدار گردد ارائه کند، فیلم چندان توان این را ندارد که دگردیسی شخصیت پالمر را در موقعیتهای مختلف رویاییاش نمایش دهد.
کاراکترهای اصلی و مکمل همانند مهرهای در بازی مار و پلهاند که بر ابزاری بودن انسان مدرن در قرن بیستم دلالت دارد. ضدقهرمانانی بیحوصله و نه چندان باهوش و چالاک که تعمدا دالهایی بر صحنه ایجاد میکنند تا مخاطب را به چرایی حاصل از آن در ضعف بین فیلمنامه یا تعمد فیلمساز در گره افکنی در قصه وا دارد.
بیش از هر چیز «شتابزدگی» در کار دیده میشود. مشخص است سفارشی داده شده، ددلاینی وجود داشته و کار باید میرسیده. طرح قصه و روابط شخصیتها میتوانست در همان قسمتهای نخست، عمق پیدا کند. رابطهها زیادی یکخطی است. ظاهراً نویسنده شروع کرده تا پیش برود و بعداً فکری برای سوابق شخصیتها بکند.
«خون شد» فیلم جمعوجوری است که حرف مهمش را با حسوحال جاری در لحنِ سینماییاش بهخوبی میزند و از خانوادهای پریشانشده میگوید و خانهای در شُرفِ به یغما رفتن و پسر خانواده که از دل تاریکی میآید (مانند فیلمی که در تاریکی بر پرده سینما میافتد) تا این افراد همریشه با خودش را به سامان و همدلی برساند.
از لحاظ نمادین، این بلعیدن نشاندهنده احساس تحقیرشدگی و تحمل صحبتها و شرایط نهچندان دوستانه درون این خانواده است. درواقع به نظر میرسد هانتر به طور ناخودآگاه با بلعیدن این اشیای تیز و خطرناک به تنبیه خود و غلبه بر احساس گناهی که در ناخودآگاهش وجود داشته دست میزند.
فیلم «زیر نور کم» به کارگردانی «محمد پرویزی» در برقراری تعادل بین گسل شخصیت اصلی فیلم یعنی رویا (با بازی لیلا زارع) و چیدمان رویدادها و وقایع برمبنای مختصات و احساسات این کاراکتر، بسیار سعی میکند تا دست به عصا راه برود. سکانسهای ابتدایی فیلمساز میخواهد با پرترهپردازی و ایجاد تصاویر مخفی، تکلیف را با مخاطب خود یکسره کند.
مجموعه «زخم کاری» اقتباسی از رمان «بیست زخم کاری» نوشته محمود حسینیزاد است که نگاهی به تراژدی «مکبث» اثر ویلیام شکسپیر دارد. حسینیزاد، کاراکتری به نام «ریزآبادی» (خان عمو) را در پیرنگ اصلی داستان خود قرار داده که شبیه به پدرخوانده یک خانواده مافیایی است.
«کجا میروی آیدا؟» با وجود کموکاستیهایی که دارد (یکی از این کاستیها تأکید فراوان یاسمیلا ژبانیچ بر وقایعنگاری است که ناتوانی او در گسترش ایده هنری و برجستهسازی جنبههای نادیدنی زندگی آیدا را درپی دارد)، موفق شده است تا جهان کنونی را متوجه پسلرزههای ناسیونالیسم افراطی و ضعف نهادهای پیشرفته مدنی در سرتاسر دنیا کند.
اولین و نمایانترین فرآیند در وقوف پروفسور بورگ، مسیری است که از عالم خیال میگذرد. منتقدان بسیاری بر این فرآیند تمرکز کردهاند و با نقدهای روانکاوانه و کهنالگویی توانستهاند با تمرکز بر ساحت خیال نشان دهند که چگونه خوابها، رویاها و تداعیهای ذهنی پروفسور به او کمک میکند که آن بخش ناخودآگاه وجودش را به ساحت خودآگاه بیاورد و به امیال سرکوب شده خود وقوف پیدا کند.
بن هنیه سوریه را در پسزمینه فیلمش خالکوبی کرده است. منتقدان بسیاری «مردی که پوستش را فروخت» را با فیلم «مربع» روبن اوستلوند مقایسه کردهاند. این دو علاوه بر موقعیتهای آشنا، در افتادن در دام خود اثر نیز مشترک هستند، اما بن هنیه به پیشبینیشدهترین صورت ممکن فیلم را پیش میبرد و لحظهها را هدر میدهد و از هرگونه پیچیدگی مربع تهی است.
وینسلت در این سریال چنان میر را بازی میکند که گویی مشغول ایفای خودش است. ده سال پیش هم در مینیسریال «میلدرد پیرس» همین بازی حیرتانگیز را از او دیده بودیم که برای آن جایزه امی را از آن خود کرد. حضور او و امثالهم از دلگرمیهای هنوز هالیوود است.
فیلم به عمیقترین جنبههای زیستی و تکامل در دل جهانی سرد و یخزده میپردازد. جوانی ایرلندی به نام «فرند» با یک کشتی و بعد از سفری دور و دراز به جزیرهای دورافتاده در اقیانوس اطلس میآید تا مسئولیتی را در دنیایی بر عهده بگیرد که به نظر میرسد هیچ مسافری ندارد.
فیلم احضار ۳: شیطان وادارم کرد، فیلمی ترسناک، رازآلود و مهیج، محصول سال ۲۰۲۱ کشورهای آمریکا و انگلستان به کارگردانی مایکل چاوز است. نویسندگی فیلم احضار ۳: شیطان وادارم کرد توسط دیوید لزلی جانسون-مک گلدریک انجام شده است. بازیگرانی چون پاتریک ویلسون، ورا فارمیگا، روری اوکانر، سارا کاترین هوک، جولیان هیلیارد، جان نوبل، یوژنی بوندورانت و شانون کوک در فیلم احضار ۳: شیطان وادارم کرد به ایفای نقش پرداخته اند.
داستان فیلم درسهای پارسی در زمان جنگ جهانی دوم جریان دارد و درباره یک جوان یهودی بلژیکی است که در زمان یورش ارتش نازی به بلژیک از بیم کشته شدن توسط آن ها، وانمود میکند که هم نژاد ژرمنها و یک ایرانی است که نامش رضا است.
به دلایل واضح، تماشای Little Fish در حال حاضر یک تجربه بسیار کنجکاوانه است. این اثر قطعاً رویکرد جدیدی را به این گونه داستانها افزوده که با یک آرامش خاص سعی در جلوگیری از تکرار روندهای چشمگیر و انتظارات اکشن نسبت به چنین آثاری دارد.
«دراکولا»، با تمام مسافران کشتی نوحش، راه به جایی نمیبرد، چون محمد بحرانی همان جنابخان است فقط این بار با چهره خودش، ویشکا آسایش جز وقفههای بغضآلوده چیزی برای عرضه ندارد و نیما شعباننژاد لبخندهای بیدلیلی نشانمان میدهد که نمیدانیم به چه منظوری تعبیه شده.
گم شده در جادوی کلمات
غرور و تعصب یک فیلم فوقالعاده است و اهمیت این امر زمانی مشخصتر میشود که در نظر بگیریم اولین تجربه جو رایت در کارگردانی یک فیلم بلند به حساب میآید.
فیلم سینمایی چهل و هفت به کارگردانی احمد اطراقچی و عطاالله تبریزی که در سی و ششمین جشنواره فیلم فجر ارکان شد، اکنون وارد شبکه نمایش خانگی شده است.
قسمت اول ملکه گدایان شروعی ناامید کننده دارد. از ترکیه، جایی که بیشتر ملودرامهای آبکی این سالهای ایران را الگو گرفته از تولیدات آن دیار میدانند. دختر آرزو به دلی که چیزی جز عقد یا محبوبش نمیخواهد، مادرش که رضایت قلبی ندارد و هر از گاهی چشم غرهای به او میرود و حرفی میزند که موجب آبرو ریزی دختر است.
باران کوثری در سریال «ملکه گدایان» گریمی متفاوت دارد و با پوست تیره و ابروی شکسته، لباسهایی مشابه گدایان میپوشد و با صدای کلفتی مثل مردها صحبت میکند و لحن صحبت کردنش تندوتیز است و مدام دیگران را تهدید میکند. این دومین حضور باران کوثری در سریال شبکه نمایش خانگی بعد از «دندونطلا» است و پیشبینی میکنیم با این نقش متفاوت، بتواند ماندگار شود.