سخنان ناصر فكوهي و حسين كچوئيان در نشست «غرب عليه غرب»
«من حاضرم بيكار شوم به شرط اينكه حرف بزنم» اين شعار يكي از معترضان جنبش وال استريت است. جنبشي كه مدتي است با فراخواني از يك نشريه كانادايي در امريكا آغاز و در مدتي كوتاه بيش از 1400 شهر امريكا و ديگر پايتختهاي كشورهاي صنعتي را دستخوش التهاب كرده است.
نظر به اهميت اين جنبش و نقش آن در تغييرات ساختاري جهان، بسيج دانشجويي دانشكده علوم اجتماعي دانشگاه تهران نشستي را پيرامون اين جنبش ترتيب داد. در اين نشست ناصر فكوهي، دانشيار گروه انسانشناسي دانشگاه تهران درباره «فروپاشي سرمايه داري مالي»، فواد ايزدي، عضو هيات علمي دانشكده مطالعات جهان دانشگاه؛ درباره «اصلاحات در غرب تا كجا» و حسين كچوئيان، عضو شوراي عالي انقلاب فرهنگي و دانشيار گروه جامعهشناسي دانشگاه تهران درباره «جنبش وال استريت: آغاز پايان امريكا؟!» سخناني ايراد كردند. آنچه ميخوانيد تقريري از سخنان بيان شده در اين نشست است.
ناصر فكوهي به عنوان نخستين سخنران اين نشست با اشاره به اين نكته كه صحبتي كه ما در اينجا داريم نه از ديد يك سياستمدار بلكه از يك نگاه بيطرفانه و علمي است؛ گفت: تحليلي اين روزها از سوي گروههاي مختلفي بيان شده و مبنا و مفهومش فروپاشي نظام سرمايهداري است، اما من اين تحليل را نميپذيرم و فكر نميكنم ما شاهد فروپاشي نظام سرمايهداري باشيم.
وي با بيان اين مطلب كه نظام سرمايهداري قدمتي 500 ساله دارد، افزود: اين نظام مكانيزمهايي را ايجاد كرده كه به تدريج ديگر مكانيزمهاي اقتصادي و اجتماعي را از راه به در كرده است. اين گفته به اين معنا نيست كه نظام سرمايهداري نظام ايدهآل يا نظام خوبي است، معنايش اين است كه اين نظام داراي مكانيزمهاي قوياي است كه در جهان جا افتاده و تغيير اين نظام اگر اتفاق بيفتد به شكل تدريجي خواهد بود مانند راهي كه در كشورهاي غربي نظير اسكانديناوي دنبال كردهاند.
اين استاد دانشگاه تهران رفتن به سمت نوعي از سرمايهداري كه به امر اجتماعي و سرمايه اجتماعي اهميت ميدهد را در همين مقوله ارزيابي و اظهار كرد: رفتن به سمت دولتهاي رفاه راهي است كه در برابر بحرانها ميتوان به آن رسيد در حاليكه راه انقلابي رسيدن به يك سوسياليسم اتوپيايي در قرن بيستم شكست خود را نشان داده است.
وي ادامه داد: نوعي ارادهگرايي در قرن بيستم وجود داشت كه سرمايهداري را با سوسياليسم جايگزين كنند، اما اين امر اغلب به سيستمهاي بدتري از قبيل توتاليتاريسمهاي سوسياليستي و كمونيستي منجر شد كه نمونههاي آن را در شوروي و كشورهاي موسوم به كشورهاي سوسياليستي و كمونيستي شاهد بوديم و هنوز هم بقاياي آن را مشاهده ميكنيم. اين كشورها نه از لحاظ اقتصادي و نه از لحاظ سياسي ميتوانند الگو باشند.
در واقع اين كشورها بدترين ويژگيهاي سرمايهداري را با بدترين چيزهاي غيرسرمايهداري تركيب كردهاند. اين همه حاصل يك ارادهگرايي انقلابي بود كه تلاش ميكرد تئوريهاي قرن نوزدهم را در وجه اقتصادي آن به تئوريهاي حكومتي تبديل كند اما چنين چيزي امكانپذير نشد. فكوهي با اشاره به اينكه چشمانداز محسوسي براي از بين رفتن سرمايهداري به عنوان يك نظام اقتصادي و اجتماعي وجود ندارد، گفت: آنچه وجود دارد و واقعا محسوس است مساله سرمايهداري مالي به عنوان يكي از بخشهاي سرمايهداري است كه روي پول به عنوان كالا و چيزي كه از طريق مبادله آن توليد ثروت شود، متمركز است.
وي افزود: سرمايهداري مالي از ابتداي انقلاب صنعتي در قالب بورسهاي كالايي و... وجود داشت. اما پس از جنگ جهاني دوم در زمان تشكيل كنفرانس برتون وودز دو گرايش مطرح شد. نخستين گرايش از سوي امريكا بود و بر اين رويه تاكيد داشت كه بازار جهاني را به شكل مالي بسازد و سيستمهاي جهانشمول اقتصادي ايجاد كند. بر اين مبنا طلا به عنوان كالاي مرجع، خارج شد و دلار جاي آن را گرفت.
در مقابل نظريهاي از سوي كينز مطرح شد كه بشدت مخالف جهاني شدن اقتصاد بود. دليل او اين بود كه سيستم مورد نظر امريكا با شرايطي برخورد ميكند كه غيرقابل مديريت خواهد بود و الان همين اتفاق افتاده است. نويسنده كتاب «در هزارتوهاي نظم جهاني: گفتارهايي در مسائل كنوني توسعه اقتصادي و سياسي» تصريح كرد: از آن زمان تاكنون ما با شرايط متناقضي روبرو هستيم كه تاكنون ادامه پيدا كرده است. كشوري مانند امريكا را داريم كه از يك طرف به عنوان مقروضترين كشور جهان شناخته ميشود از طرف ديگر قدرت نظامي اول جهان است.
اين دو عامل حالت متعادلكننده دارند يعني زماني كه امريكا به لحاظ اقتصادي نتوانسته است غلبه پيدا كند، با اهرم نظامي آن را جبران كرده است. وي اين موقعيت را خطرناك خواند و گفت: آنچه از اين سيستم در 50 سال درآمده است، سرمايهداري مالي از طريق بورسها نبود بلكه در اين سيستم پول به يك معيار در روابط اقتصادي تبديل شد و اين امكان به وجود آمد كه بين بازارهاي رسمي و قانوني و بازارهاي غيررسمي امكان عملي پيوند به وجود بيايد.
اين استاد دانشگاه تهران اقتصاد رسمي را در شكل ساده آن اقتصاد ثبت شده خواند و افزود: اقتصادهاي ثبت نشده شامل اشكال گسترده از تقلبهاي مالياتي تا تمام سيستمهاي جنايتكارانه است. اقتصاد غيررسمي براي اينكه بتواند با اقتصاد رسمي ارتباط برقرار كند بايد از فرآيند پولشويي استفاده كند. اين فرآيندها فسادهاي گسترده را هم در عرصه رسمي و هم در عرصه غيررسمي ايجاد ميكند. اگر سرمايهداري مالي به اين شكل در جهان وجود نداشت يك ديكتاتوري مانند قذافي نميتوانست ظهور كند. سرمايهاي كه قذافي در خارج از كشور جمع كرده حدود 200 ميليارد دلار بود. يعني اين مقدار از پول يك دولت ملي از آن دولت خارج شده بود.
وي با اشاره به اينكه در امريكا برخلاف كشورهاي ديگر به جاي دولت، والاستريت هدف معترضان است، اظهار كرد: در طول سالهاي اخير بويژه زماني كه اوباما با شعار تغيير بر سر كار آمد، اين امر مشخص شد كه آنچه در دنيا اتفاق ميافتد اين است كه دولتهاي ملي به زير سلطه سرمايهداري ميروند به شكلي كه اين دولت از كاركرد اصلي خود كه مديريت جامعه است، دور ميشود.
نويسنده كتاب «انسانشناسي» تهديد امريكا به قطع كمك مالي به يونسكو، پس از راي به عضويت فلسطين در اين سازمان را در همين راستا ارزيابي كرد و گفت: كليد اين امر در سرمايهداري مالي است كه در آن سرمايههاي صهيونيستي حضور گستردهيي دارند.
وي سيستم مالي كنوني و جهانيشدن را يك فرآيند برگشتناپذير دانست و اظهار كرد: امروز در سطح زندگي و ساختارها از اين سيستم تبعيت ميكنند هرچند كه اين نهادها غيرقابل كنترل بوده و در يك عدم شفافيت به سر ميبرند و دغدغه اجتماعي ندارند. امسال وقتي بحران مالي اتفاق افتاد بحثهاي زيادي مطرح شد، بسياري اين بحران را طبيعي دانسته و برخي معتقد بودند كه كيسههاي بورس اين بحران را بدون توجه به پيامدهاي اجتماعي آن، براي سود بيشتر ايجاد كردهاند. ما الان با موقعيتي مواجه شدهايم كه كشوري در موقعيت يك بدهكار قرار ميگيرد و حال اگر اعلام ورشكستگي كند چه بايد كرد؟ آيا ميتوان با آن مانند يك فرد برخورد كرد. اين به نظرم مرز سرمايهداري مالي است و بعد از اين به نظرم قضايا ممكن است به سمت نظامي شدن شديد و جنگ پيش برود، چنانچه در برخي كشورها اتفاق افتاده است.
مگر اينكه ما به سمت عقلانيت پيش برويم و سيستم مقرراتگذاري براي بازارها به وجود بيايد و بهشتهاي مالياتي از بين برود. بدون اين بهشتها هيچ ديكتاتوري نميتواند پولهاي خود را در بانكي بگذارد. فكوهي با اشاره به نمونه ايران گفت: در ايران گرايش نئوليبرالي در كشور شايع شده و اهرمهاي نظارتي مثل سازمان برنامه منحل شدهاند كه به نظر من كار بسيار غلطي است. در كنار آن گسترش بانكها به شكل قارچوار را داريم. اين امر گوياي اين است كه ما در راهي قدم ميگذاريم كه رفته شده است. ما نبايد بگذاريم كه سرمايه مالي بر كشور سيطره بگذارد چون توليد را نابود ميكند و تنها چيزي كه باقي ميماند فشاري است كه روي سيستم ميگذارد و آن را به سمت فساد ميكشاند.
خلأ ايدئولوژيك پاشنه آشيل جنبش والاستريت
كچوئيان در ادامه سخنان فكوهي گفت: در تحليل اين وقايع نگاههاي حداكثري معتقد است اين جنبش منجر به فروپاشي غرب ميشود و نگاه حداقلي آن را يكي از چرخههاي سرمايهداري برميشمارد. همه قبول دارند كه اين جنبش خلأهاي زيادي دارد اما به نظر من همانطور كه تلقي عمومي هست يك وضع واقعي و ساختاري وجود دارد كه مبين مشكلات جدياي است و به پايان آن اميدي نيست.
برخلاف فكوهي، قاعدهگذاري را تنها راهحل ندانست و گفت: بايد توجه داشت قاعدهگذاري بر چه مبنايي انجام ميشود و ظرفيتهاي آن تا چه ميزان است. ما در غرب چرخههاي بحران را داشتيم كه در طول دهههاي مختلف اتفاق افتادهاند و در رفع آن شاهد شكلهاي مختلف سرمايهداري بوديم.
اين استاد دانشگاه افزود: اگر بخواهيم به شكل خاص روي اين جنبش تمركز كنيم در امريكا و كشورهاي ديگر تفاوتهاي زيادي ميان آنها وجود دارد هرچند كه نشاندهنده يك اتفاق جهاني است. به نظر من ريشههاي اين مساله در دهه 80 به اجماع واشنگتن و ظهور ريگان و تاچر و ظهور نومحافظهكاران برميگردد. اين امر منجر به كاهش هزينههاي عمومي و غصب كامل دولت توسط بخش خصوصي شد، به اين معنا كه دولت به ابزار بخش خصوصي تبديل شد.
علاوه بر آن با جهاني شدن و آزاد شدن سرمايه از سياست، انتقال سرمايه به جهان سوم رابطه بخش خصوصي و دولت را وارونه كرد و دولت را زيردست سرمايه قرار داد. كچوئيان بروز اقتصاد غيرواقعي را از ديگر ريشههاي اين بحران دانست و ادامه داد: اقتصاد ريگاني و تاچريسم از يك وضع غيرواقعي، اعتبارات و... براي تحريك اقتصاد استفاده كرد و از آن براي خروج از بحرانهاي دهه 70 بهره گرفت كه رشدهاي بادكنكي در برخي كشورها به همين امر برميگردد. از همان زمان پيشبيني بحران در اقتصاد غرب ميشد و تصور اين بود كه در دهه 90 اين اتفاق ميافتد.
وي تصريح كرد: در اقتصاد سرمايه، مساله تامين نياز نيست بلكه به تامين سود ميانديشد و اين بحرانها به همين مساله بازميگردد. در مقابل، كاهش خدمات دولتي در زمان بحران براي خروج از اين وضع اتفاق ميافتد. اما در جنبش جديد خروج از بحران به سادگي وجود ندارد. كشورهاي سرمايهداري به دنبال دموكراسيسازي براي ادغام اقتصادهاي كوچك در اقتصاد سرمايهداري هستند.
اين استاد دانشگاه خلأ ايدئولوژيك را از مهمترين نقايص جنبش والاستريت برشمرد و گفت: اين جنبش فاقد يك منبع الهامآفرين و نظام مطلوب و تهيبودگي از اين حيث است. در اين جنبش بر دموكراسي تاكيد ميشود در حاليكه معضل غرب دموكراسي است نه در معنايي كه ژيژك و ديگران عنوان كردهاند بلكه در معناي عميقتري. از دموكراسي چه چيزي قرار است بيرون بيايد وقتي مابهازايي ندارد. من فكر ميكنم اين پاشنه آشيل اين تحولات است.
تاكتيكهاي بهار عربي در جنبش والاستريت
فواد ايزدي ديگر سخنران اين همايش با ذكر اين پرسش كه آيا ما شاهد پايان امريكا هستيم؟ سخنان خود را آغاز كرد و گفت: پاسخ اين پرسش بله و خير است. كشوري را نميتوان پايان داد. اما ميتوان گفت كه امريكا از يك ابرقدرت در حال تبديل شدن به يك قدرت بزرگ است. امريكا به دليل تفاوتهايي كه با شوروي دارد، فرو نميپاشد اما ممكن است كه بحران به حدي برسد كه ايالتهاي جنوبي نفتي تصميم به جدا شدن بگيرند كه اين هم فعلا مطرح نيست.
وي با ذكر عوامل پيدايي والاستريت گفت: چهار ماه پيش در جولاي يك مجله كانادايي با گرايش چپ فراخوان اين حركت را در مخالفت با مصرفگرايي داد و تعدادي از گروههاي محلي نيويورك از اين فراخوان حمايت كرده و روز اول حركت را 17 سپتامبر همزمان با سالگرد تصويب قانون اساسي امريكا گذاشتند.
اين استاد دانشگاه آغاز اين جنبش را از يك گروه چند صد نفره تا فراگيري آن در هزار و 400 شهر امريكا عنوان كرد و افزود: در سايت اين جنبش بر نبود رهبري تاكيد شده است. به اين معنا كه آنها تلاش كردهاند استقلال خود را از گروههاي سياسي مطرح جدا و خود را به عنوان يك جنبش مقاومتي با ايدههاي مختلف معرفي كنند. همعقيدگي 99 درصد در تحمل نكردن فساد و حرص و ولع يك درصد از ديگر مسائل مطرح شده در اين سايت است كه تلاش ميكنند با بهرهگيري از تاكتيكهاي بهار عربي به شكل مسالمتآميز اعتراض خود را دنبال كنند.
فواد ايزدي در مقايسه جنبش والاستريت با ديگر جنبشهاي صورت گرفته در امريكا گفت: پيش از اين تظاهراتها و حركتها به شكل صنفي، تك موضوعي (جنبش ضدجنگ) و قومي (تظاهرات سياهپوستان) بود. اما اين جنبش نظام را زير سوال برد. آنها ميگويند اين سيستم فاسد شده و ميخواهند انقلاب كنند. وي در ادامه ضمن تشريح سيستم سياسي در امريكا، سياستمداران، اتاقهاي فكر و رسانهها را تحت سلطه نهادهاي اقتصادي برشمرد و گفت: رسانهها به دليل خصوصي بودن در امريكا نيازمند آگهي هستند و اين امر آنها را وابسته ميكند، سياستمداران نيز به واسطه تبليغات انتخاباتي و اتاقهاي فكر به دليل تامين بودجه خود ناچارند منافع يك درصد سرمايهدار را تامين كنند.