به طور کل باید گفت Foe داستانی خوب را بدون شاخ و برگ دادن به زوال کشاند و نتوانست آن تاثیری که باید را در مخاطب ایجاد کند.
Foe یک فیلم علمی تخیلی، هیجان انگیز، با درون مایههای روان شناختی میباشد. Foe که محصول مشترک سال ۲۰۲۳ استرالیا و امریکا است، به کارگردانی گارث دیویس (Garth Davis) و بر اساس فیلمنامهای است که او با همکاری ایین رید (Iain Reid) نوشته. Foe بر اساس رمانی با همین نام میباشد که در ۲۰۱۸ توسط ایین رید به رشته تحریر درآمده.
به گزارش ویجیاتو، این فیلم توسط کمپانی آمازون (Amazon MGM Studios) و ترنسمیشن فیلم (Transmission Films) توزیع شده است.
Foe که برای اولین بار در جشنواره فیلم نیویورک به اکران درآمده، بازخوردهای منفی زیادی را از سوی منتقدان و مردم دریافت کرده است. سرشه رونان (Saoirse Ronan) در نقش هن، پاول مسکال (Paul Mescal) در نقش جونیور و همسر هن، آرون پیر (Aaron Pierre) نیز به عنوان مامور دولت که ناظر بر روند آزمایشی این زوج است در Foe نقش آفرینی میکنند.
Foe روایتی از یک زوج است که در آیندهای نه چندان دور و در خانه دویست سالهای که در مزرعه اجدادیشان قرار دارد به دور از مردم زیست میکنند. غریبهای به نام ترنس به خانه آنها میاید و خود را مامور دولت معرفی میکند. قصد او بردن جونیور به سیاره دیگری برای زندگی است و دلیل این انتخاب رندوم را جلوگیری از اشتباهات در آزمایش تعریف میکند.
با پیشروی داستان متوجه میشویم که هن ترنس را میشناسند چرا که از حضور او در خانه متعجب نمیشود؛ و در نهایت ما میفهمیم جونیوری که در خانه حضور دارد سایهای از جونیور اصلی و در واقع رباتی است که برای پر کردن جای همسر به فضا رفته هن، در کنار او قرار میگیرد و زیست میکند. اما خود این ربات از این موضوع مطلع نیست.
زمانی که جونیور اصلی بازمیگردد ماموران مجبورند که ربات را از کار بیاندازند تا این زوج دوباره در کنار یکدیگر قرار بگیرند. با این وجود هن عشقی عمیق نسبت به ورژن ربات کمی متفاوت جونیور در دل حس میکند. بنابر این جونیور اصلی بعد از بازگشت به زمین، هن را نمیبخشد چرا که عقیده دارد او عاشق و دلداده کسی جز جونیور شده است.
تحمل شرایط برای هن سخت میشود و در نهایت خودش را مجاب میکند که بدون هیچ حرفی خانه را ترک کند. اما در نهایت دولت رباتی درست شکل هن را به خانه میفرستد و جونیور بدون آگاهی از این موضوع به زندگی خود ادامه میدهد.
ربات ما بهتر از ماست!
داستان عاشقانه این زوج نقصهایی دارد که آن را از طریق کاراکتری که راوی گذشته است، میفهمیم. مثلا میدانیم که هن از پیانو زدن لذت میبرد و جونیوری که تا اواسط داستان میبینیم نیز بارها نواختنش را به تماشا نشسته. اما هن با بازگو کردن گذشته ما را تفهیم میکند که جونیور از پیانو نواختن او متنفر است.
این نقص رابطه همراه با ربات جونیور حل و فصل شده است. بنابر این کارگردان سعی دارد تا نشان دهد که یک رابطه تغییر ناپذیر است، اما اگر نکات ویژه فرد را نگه داریم و نقصانهایش را حذف کنیم میتوانیم جایگزینی مورد پسندتر بسازیم. شاید کمی بیرحمانه به نظر برسد، اما دیدگاه خوبی برای توصیف تغییر ناپذیری افراد است.
با این وجود نوعی از خشم در وجود ربات جونیور نیز وجود دارد که پیوند او را با خود اصلی ناگسستنی میکند. به نظر میرسد این که شیوه سازش ربات با زندگی زناشویی بهتر و درستتر از جونیور است دلیل بر تغییر او نیست بلکه راهی سادهتر برای رسیدن به انگیزه است. در کاراکترهای این فیلم انگیزه است که آنها را به اهداف نزدیک میکند.
چرا که وقتی مسئله بر سر بقا باشد، احساس سرزندگی و شیفتگی نسبت به فرد یک راه حل خوب برای جان سالم به در بردن است. بنابر این چه چیز بهتر از عاشق هن بودن برای زندگانی! البته برای هن نیز شرایط فرق زیادی ندارد. با این وجود چیزی که او را نسبت به جونیور متمایز میکند، این است که هن به راحتی میتواند همه چیز را فدای تجربه کند اگر که در لحظه جراتش را به دست آورد. چرا که او برای تمام رها کردنها و عاشق شدنها و هر حس قابل تجربه دیگری از مدتها قبل زمان گذاشته و بر روی موضوع متمرکز شده است.
کارگردانی این اثر به نسبت فیلمنامه آن کیفیت کمتری دارد. اگر قرار بود که کارگردان تنها داستانی عاشقانه را در آیندهای نه چندان دور که بشر و طبیعت رو به نابودی رفته است روایت کند، کافی بود به حرفها و اکتها بسنده کرده باشد، اما وقتی قصد نمایان کردن شرایط بحرانی در سطح جهان را دارد موظف است تصاویر را طوری به نمایش بگذارد که باورپذیر باشند.
اما هیچ جسم و اشیا و هیچ تصویری در این فیلم برای ذهن سختگیر مخاطب قابل پذیرش نیست. از ماشینهای احمقانه گرفته تا نامفهومی کشتارگاه مرغ و حتی شیوه زیست انسان در جهانی که همه چیز به زوال کشیده شده است هم بیمفهوم و غیر قابل باور تصویر شده!
به نظر میرسد که اگر سازندگان اصرار به نشان دادن شرایط جوی و نابودی جریان معمول زندگی دارند، باید از این فراتر بروند و معضلاتی که این جهان سقوط کرده برای زندگانش به ارمغان میآورد را بهتر و تاثیر گذارتر نشان دهند! اما چیزی که ما به تماشای آن نشستیم لحظهای طوفانی بود که انگار همه را خانه خراب کرده الا این زوج عاشق پیشه عزلت نشین را.
پس در واقع ما به تماشای اثری دراماتیک مینشینیم که گره جریان زندگی را در عوامل محیطی و بیرونی به حداقل میرساند، اما از ما انتظار باور این حجم تخریب را دارد. بنابر این یکی از مهمترین موئلفههای دراماتیک را حذف میکند و آن گره پیش آمده در داستان است! چرا که هر پیچیدگی که رخ داده قبل از آن است که ما دیده باشیم و ما اکنون مسیر گره گشایی داستان را فقط تماشا میکنیم. شاید بشود گفت که این بدترین ضعف فیلم مورد نظر است.
با پیشرفت جنون آمیز علم بیشتر از قبل همه ما در معرض جایگزینی با شبیه سازهایی از خودمان روبه رو هستیم. جدای از همه جراتی که این کارگردان استرالیایی برای ساخت فیلمی عاشقانه و فانتزی به خرج داده است، سوالی قدیمی را به طور جدی در فیلمش مطرح میکند: اگر شریک زندگی شما با یک ربات درست مثل خودش، اما با نقصهای ناهنجار کمتر جایگزین شود، چه پیش می آید؟
کارگردان به این سوال از طریق علم و فناوری پاسخ نمیدهد. در واقع او از داستانی علمی تخیلی به عنوان نقطه نظری برای کشف یک رابطه انسانی استفاده میکند. میشود گفت که گارث دیویس شرایط این چنینی را به راه میاندازد تا تماشاگر را در خلسه ناآگاهی اسیر کند و او را با هجوم احساساتی مثل دسیسه و تهدید رو بهرو کند؛ و در نهایت نتیجه را طوری رقم میزند که گویی ابتدا بین نسخههای جعلی هن و جونیور گم میشویم و سپس در جایی که کاراکترها با هم ناهماهنگ میشوند، میفهمیم که خود واقعیشان هستند. در ادامه راجع به کارگردانی اثر باید گفت که درست است که میزانسن صحنه و جایگیری شخصیتها در کنارهم نادرست چیدمان شده است، اما صحنههای خیال انگیزی نیز در Foe وجود درد که مانند یک رویا تصویر میشوند.
زیبایی بصری صحنههایی مانند هجوم اسبهای وحشی و نمکزارهای قرمز که رگههای سورئال به فیلم تزریق میکنند حالتی ماورایی به کل اثر میبخشد که در خور توجه است. اما به طور کل باید گفت Foe داستانی خوب را بدون شاخ و برگ دادن به زوال کشاند و نتوانست آن تاثیری که باید را در مخاطب ایجاد کند.