ماجرای جانبازی حاج «مجتبی مروتی» درست بعد از ۵۴ روز از شروع جنگ تحمیلی و تجاوزگری نیروهای بعثی به مرزهای ایران آغاز میشود. زمانی که از ناحیه صورت به شدت زخمی و مجروح میشود، حتی نمیدانست که با چه نوع گلولهای مجروح شده و بعدها نام «خمسهخمسه» را شنید و فهمید این سلاح چقدر بیرحم است.
حال و هوای جنگ و دفاعمقدس برای خیلیها هنوز تمام نشده است. میخواهم از فردی برایتان بگویم که به تعبیری شهید زنده است. امثال او درکنارمان هستند و ما از نعمت وجودشان بهرهمندیم. رزمندههای جانبازی که در دورانی حساس و سرنوشتساز در جبههها تصویری از ایثار و ازخودگذشتگی را برای همگان به نمایش گذاشتند.
به گزارش همشهری، رزمنده و جانباز سرافراز حاج «مجتبی مروتی» در دوران دفاعمقدس بر اثر انفجار گلوله «خمسهخمسه» بخش زیادی از صورتش متلاشی میشود.
فردی که گرچه درد ناشی از جراحات و صدمات آن دوران را هنوز که هنوز است با خود دارد، اما پروردگار عالمیان به او چنان صبر و استقامتی عنایت فرموده که مانند کوه در برابر این آلام و دردها ایستاده و ذرهای از هدف مقدسی که انتخاب کرده مأیوس و ناامید نشده.
در این بین بیانصافی است که از نقش همسران جانبازان حرفی به میان نیاید. بانوان شیردل و باایمانی که هر سختی و مشقتی را به جان خریدند تا در حقیقت قهرمانان گمنام این زندگی باشند. سبک زندگی و منش جانباز سرافراز «مجتبی مروتی» و همسرش حاجیه خانم «حبیبهسادات موسوی» آنقدر جالب و شیرین است که میتوان بر پایه هر بخش آن کتاب نوشت. در ادامه، با این خانواده خوشبخت بیشتر آشنا میشوید.
آدمهای دوران دفاعمقدس و آنهایی که خاک سنگر خوردهاند، با آدمهای معمولی تفاوتها دارند. خاصاند بدین جهت که دست، پا، چشم و حتی صورتشان را پشت خاکریزها جا گذاشتهاند، اما انگار نه انگار.
برای درک این موضوع بهتر است لحظهای خودتان را جای این افراد بگذارید و حس و حالتان را بگویید. مثلاً تصور کنید در جبهه، رفیق زخمیتان را به دوش گرفتهاید تا به پشت خط ببرید که ناگهان گلوله خمپاره دشمن به صورتتان برخورد میکند. در این انفجار شدید، اجزای صورتتان مثل لب، بینی وگونهها از بین میرود. چه حسی پیدا میکنید؟
با دیدن چهره جدیدتان در آینه چه حالی خواهید داشت؟ آیا گلایه میکنید و به زمین و زمان ناسزا میگویید و یا اینکه به آرمان و هدفی که داشتید فکر میکنید و ثابتقدمتر از قبل به راهتان ادامه میدهید.
درست مثل حاج آقا «مجتبی مروتی»، جانباز ۷۰درصد دوران دفاعمقدس، که در طول این سالها ۶۰ عمل جراحی دشوار روی صورت، چون ماهش انجام شده که هر کدام، به دلیل حساسیت زیاد در عمل جراحی، میتوانست بهتنهایی منجر به شهادتش شود.
ماجرای جانبازی حاج «مجتبی مروتی» درست بعد از ۵۴ روز از شروع جنگ تحمیلی و تجاوزگری نیروهای بعثی به مرزهای ایران آغاز میشود. زمانی که از ناحیه صورت به شدت زخمی و مجروح میشود، حتی نمیدانست که با چه نوع گلولهای مجروح شده و بعدها نام «خمسهخمسه» را شنید و فهمید این سلاح چقدر بیرحم است.
جانباز سرافراز میهمن در پاسخ به اینکه چطور شد در گیرودار جنگ، وقتی معلوم نبود چه اتفاقی در انتظارش است، تصمیم میگیرد به جبهه برود، میگوید: «آن زمان، فرمان و دستور حضرت امام (ره) به قصد جهاد و مبارزه با دشمنان اسلام و انقلاب برای جوانان کشور حجت بود و هرکس وظیفه خود میدانست که لباس رزم بپوشد و جلو دشمن تا بن دندان مسلح سینه سپر کند. پس کار ما چیزی جز انجام وظیفه نبود. ضمن اینکه به نظر بنده کوچک، مجروحیت و جانبازی مهم نیست؛ای کاش همراه دیگر دوستان و همسنگرانمان، شهادت نصیبمان میشد.»
نبرد جانانه و تن به تن رزمندگان اسلام با نیروهای بعثی را باید در شاهنامه دفاعمقدس نوشت. در آن دوران هرکدام از رزمندهها رستم و اسفندیار زمانه خویش بودند و رسم و آیین پهلوانی و مردانگی را بهجا میآوردند، درست مثل لحظه جانبازی و ایثارگری آقا مجتبی که اگر برای هر ایرانی باغیرتی تعریف کنید، غرور و سرافرازی وجودش را در بر میگیرد.
مروتی آن لحظهها را خوب به یاد دارد، بهتر بگوییم: با آن لحظهها زندگی میکند. گویی که همین حالا هم در خط مقدم با رزمندههاست و هنوز با بعثیها میجنگد تا یک وجب از خاک این سرزمین را به آنها ندهد.
او ما را به لحظه جانبازی میبرد: «یادم هست که آن موقع دشمن مثل نقل و نبات از هر طرف گلوله و خمپاره سر بچهها میریخت. اما رزمندههای باغیرت، پا پس نمیکشیدند و جلویشان سینه سپر کرده بودند. آتش دشمن اینقدر پرحجم بود که به هر سو نگاه میکردید، رزمندگانی را میدیدید که مثل لاله پرپر میشدند.»
با یادآوری آن لحظهها بغض گلویش را نگه میدارد و میگوید: «در آن بحبوحه و در میان آتش و گلوله متوجه «علی»، همسنگرم، شدم که گلوله خورد و زخمی روی زمین افتاد. فوری سمت سنگرمان رفتم تا به او برسم. نزدیکتر که شدم «علی» با صدای نامفهومی از من خواست که او را همانجا روی زمین بگذارم و بروم. اما چطور؟ بیاعتنا به حرفهایش او را روی دوش گذاشتم و راه افتادم. هنوز چند قدم به چادر صحرایی نمانده بود که زوزه گلوله را خیلی خیلی نزدیک به خودم شنیدم و بعد دیگر هیچ نفهمیدم. چند روز بعد که در بیمارستان به هوش آمدم نمیدانستم چه اتفاقی افتاده و آنجا چه میکنم. کل سر و صورتم باند پیچی شده بود.»
آن زمان که روی تخت بیمارستان بستری شده بود، کمکم هوش و حواسش سر جایش آمده بود. صداهای آدمهایی را که داخل اتاق میآمدند و میرفتند به خوبی میشنید که میگفتند گلوله درست روی صورتش منفجر شده و بیشتر اجزای آن را از بین برده است.
شدت جراحت و صدماتی که بهصورت آقا مجتبی وارد شده بود به اندازهای بود که کسی امید به زنده ماندنش نداشت و هر لحظه منتظر شهادتش بودند.
او را به پشت خط انتقال میدهند تا شاید فرجی شود، اما نه تنها بیمارستان آبادان، بلکه در بیمارستانهای اهواز و آیتالله طالقانی تهران هم نتوانستند برایش کاری انجام دهند و آخر کار با آمبولانس به بیمارستان سوانح سوختگی شهید مطهری تهران انتقالش میدهند تا حداقل با انجام چندین عمل جراحی حساس، راه مجاری تنفسی او را باز کنند بلکه بتواند نفس بکشد.
از آن سال تا به حالا ۶۰ بار عمل جراحی روی صورت حاج «مجتبی مروتی» انجام شده است. شدت انفجار گلوله روی صورتش به حدی بوده که بخش زیادی از صورتش گوشت، پوست و استخوان نداشت و علاوه برآن ترمیم بخشهای تنفسی و دهان، کار آسانی نبود.
در هر عمل جراحی، بخشی از استخوان ران و استخوانهای دیگر بدن برداشته میشد و به جای بینی و گونه و فک استفاده میشد. او با اینکه ۶۰ بار زیر تیغ جراحی رفته و هنوز هم به خوبی نمیتواند نفس بکشد، اما باز مانند کوه استقامت میکند و میگوید: «سیرت و باطن آدمها خیلی مهمتر و ارزشمندتر از صورت ظاهری آدمهاست. اما به هر حال مشکل غذا خوردن را میشود با راهحلهایی مثل میکس کردن یا خوردن سوپ و آش و غذاهای رقیق حل کرد، اما نمیتوانم بهراحتی از راه بینی نفس بکشم. خیلی وقتها به دلیل تنفس از دهان، اکسیژن کم میآورم.»
حاج «مجتبی مروتی» چند سال پس از جانبازی و مجروحیت با حاجیه خانم «حبیبه سادات موسوی» آشنا و با ایشان ازدواج میکند. حاصل این زندگی ۳ فرزند پسر و دختر به نامهای محمد، بنتالهدی و مرضیه است. محمد مهندسی صنایع، بنتالهدی دکتری داروسازی و مرضیه نیز مهندسی معماری دارد و جزو افراد موفق و نخبه کشور به حساب میآیند.
جانباز دوران دفاعمقدس با بیان اینکه جنگ تحمیلی و مجروحیتش تأثیرهای زیادی بر زندگی خانوادهاش گذاشته میگوید: «جنگ تحمیلی برای من و همه جانبازان و یادگاران جنگ تبعاتی داشت، اما همسرم با داشتن اعتقادات دینی و معنوی قوی همیشه کنارم بود. هرچند او و فرزندانم به دلیل جراحیهای مکرر بسیار اذیت شدند، اما هیچوقت گلایه نکردند. حتی وقتی شنیدند که جراحان انگلستانی گفته بودند دیگرکاری برای من نمیتوانند انجام دهند، تنهایم نگذاشتند و همیشه همراهیام کردند.»
مروتی از ایثارگری و نقش همسران جانبازان صحبت میکند و میگوید: «زندگی کنار یک جانباز بسیار سخت است، بهویژه جانبازی با وضعیت جسمانی امروز بنده. در واقع، من هرچه را که دارم، مدیون همسرم هستم. او همواره در این شرایط سخت یار و یاورم بوده است.»
خانواده «مجتبی مروتی»، جانباز هممحلهای، نمونه یکی از خانوادههای خوب و شاد هستند. هر وقت فرصتی پیدا کنند، دور هم مینشینند و از خاطرات جالب و شیرین گذشته میگویند.
آقا مجتبی از تأثیرگذاری همسرش حبیبه خانم در شاد و باطراوت نگه داشتن خانواده و تزریق شادی بین بچهها صحبت میکند و میگوید: «خب بچهها به دلیل سن و سال و شرایط روحی و روانیشان همواره نیازمند توجهاند، بهخصوص زمانی که پدرشان به دلیل مجروحیت دچار صدمات جسمی شده باشد. در این زمان نقش و جایگاه مادری پررنگتر میشود. مثل حبیبه خانم که این قضیه را به خوبی مدیریت کرد.»
او بابیان خاطرهای از دوران کودکی مرضیه میگوید: «یک روز مرضیه آرام به مادرش گفته بود که من در کودکی هر روز مقداری از پول تو جیبیام را در صندوق صدقه میانداختم تا خدا کمک کند و کسی بهصورت بابای من نخندد. در اینجا میتوانید احساسات پاک و معصومانه یک دختر بچه با بابای مجروحش را کمی درک کنید.»
«حبیبهسادات موسوی»، همسر جانباز هممحلهای، آنقدر مهربان و خونگرم است که اصلاً در صحبت کردن با او احساس خستگی نمیکنید. درباره نحوه آشنایی با آقا مجتبی و شروع زندگیاش میگوید: «۱۵ساله بودم که مجتبی با خانوادهاش به خواستگاریام آمد. پدرم از اولش مخالف وصلت ما بود، چون فکر میکرد از روی احساس و بچگانه تصمیم گرفتهام، اما وقتی دید در تصمیم مصمم هستم رضایت داد. زندگی با یک جانباز در کنار سختی، شیرینی خودش را دارد.»
موسوی ادامه میدهد: «آنچه من در این زندگی به دست آوردم بسیار ارزشمند است، مثلاً داشتن فرزندانی صالح، باایمان و بامعرفت. اما در کنار آن دیدن رنج و عذابی که آقای مروتی میکشید همیشه آزارم میداد. او بسیار درد کشیده و حالا هم درد میکشد و با دارو آرام میشود.»
این بانوی شریف میگوید: «هر لحظه خدا را شکر میکنم که لیاقت همسری یک جانباز را داشتم. همیشه سعی کردم تا بچههایی تربیت کنم که قدر ایران، شهدا و امامشان را بدانند. صبوری کردم که بدانند پدرشان و یادگاران جنگ اسطورههایی هستند که باید قدرشان را بدانیم. به آنها یاد دادم که در هر مقام و هر جایی که هستند باید به مردم خدمت کنند و همیشه در زندگیام یک آرزو داشتم و دارم؛ همیشه همسرم خوشحال باشد و لبخند بزند.»
حاج «مجتبی مروتی»، برادر شهید مرتضی و مصطفی مروتی، جانباز شیمیایی، هنوز هم حسرت شهادت میخورد و پای آرمانها و اهدافی که حضرت امام (ره) و انقلاب ایستاده است. او میگوید اگر زمانی لازم باشد، باز هم لباس رزم میپوشد و برای دفاع از خاک و ناموس کشور سینهاش را مقابل دشمن سپر میکند.