عضو هیئت علمی دانشگاه خوارزمی ضمن تشریح نسبت معناشناسی تاریخی و معناشناسی قرآن کریم، به فقر مکتوبات عربی دارای ارزش علمی قابل توجه پیش از قرآن اشاره کرد.
ایکنا نوشت:
محمدعلی خوانینزاده، عضو هیئت علمی دانشگاه خوارزمی، به تشریح معناشناسی تاریخی و نیز کاربست آن در خصوص قرآن میپرازد. وی بر آن است که نگاه تاریخی به واژههای قرآن اگر در درون زبان عربی به کار بسته شود محدودیت دارد، از این جهت که منبعی متقدم بر قرآن در اختیار نداریم تا کاربرد واژهها در آن منابع، تفاوت جدی با کاربرد قرآنی داشته باشند.
پس اگر بخواهیم در معناشناسی تاریخی پیشینه واژههای قرآنی را بررسی کنیم ناگزیریم از روشهای زبانشناسی تطبیقی و فقهاللغه تطبیقی استفاده کنیم، اما اگر بخواهیم نگاه پسینی داشته باشیم، روش دوم که به نام معناشناسی در زمانی بیشتر شناخته میشود کارایی دارد. در پی مشروح این گفتوگو را ملاحظه میکنید:
ایکنا: یک پژوهش معناشناسی تاریخی چه اشکالی دارد و چگونه شروع میشود؟ چطور میتوان یک لغت از قرآن را با این روش بررسی کرد؟
یک شاخه علمی با عنوان معناشناسی هست که پیشتر در باره آن صحبت کردهایم. گرایشی در ذیل معناشناسی به عنوان گرایش درزمانی یا تاریخی وجود دارد. به دلیل پیشینه تاریخی که در سنت زبانشناسی وجود داشته است، ممکن است برخی از مباحث خلط شوند و توضیحاتی در این باره لازم است. وقتی اصطلاح معناشناسی تاریخی را به کار میبریم، ممکن است به دو بحث اشاره شود؛ یک بحث این است که پیشینه یک واژه از یک زبان را از نظر ساختواژهای یا صرفی و دیگر مباحث از جمله ریشهشناسی و تحولات معنایی و ... در داخل همان زبان بررسی کنیم.
یک بحث این است که به تحول آوایی و معنایی آن واژه با نگاه زبانشناسی تاریخی - تطبیقی بپردازیم که اصطلاح فنیتر آن فقهاللغة تطبیقی است؛ اینکه پیشینه یک واژه در خانواده زبانی که زبان مورد بحث متعلق به آن خانواده است بررسی شود. به عنوان مثال زبان عربی عضوی از خانواده زبانهای سامی دانسته میشود و این زبانها در محدوده جغرافیایی شبه جزیزه عرب و مناطق اطراف گفتوگو میشدند.
در شمال زبانهایی مانند عبری و آرامی هستند و در منطقه بین النهرین زبانهای آشوری و بابلی را داریم که تحت عنوان زبان اَکَدی شناخته میشوند. در جنوب شبه جزیره، زبانهای عربی جنوبی مانند سَبَئی و حضرموتی و در منطقه حبشه قدیم زبان حبشی کلاسیک یا گِعِز را داریم. این زبانها در محدوده جغرافیایی همجوار با زبان عربی به کار میرفتند و عضو خانواده زبانهای سامی دانسته میشوند.
یک رویکرد این است که ما پیشینه یک واژه را در این زبانها بررسی کنیم که آیا این واژه که در قرن هفتم میلادی در قرآن به کار رفته است، در سدههای پیشتر در همه یا یکی از این زبانها به کار رفته است یا خیر و آیا ما با وامواژگی مواجه هستیم یا نه؟ یعنی ممکن است واژهای متعلق به زبان دیگری مانند حبشی بوده که به صورت وامگرفته در زبان عربی بستر نزول قرآن به کار میرفته و در قرآن کاربرد یافته است یا واژه اصالتا سامی بوده و در همه زبانهای سامی از جمله در عربی به کار میرفته است. این نوع بحث یک کار است که گاهی اصطلاح معناشناسی تاریخی این معنا را متبادر میکند که در واقع فقهاللغة تطبیقی است و تحولاتی را که یک واژه در پیشینه خود و در خانواده زبانی خود طی کرده است تا در یک زبان مستقر شود و به کار رود بررسی میکند.
بسیاری از واژههای قرآن عربی هستند و سامی نبوده و در دیگر زبانهای سامی وجود نداشتهاند. چنین واژههایی وامواژه نبوده و در خود زبان عربی رشد و نمو یافته و در قرآن به کار رفتهاند. از اینرو این روش در بخشی از واژههای قرآن پیاده میشود که قدمت کهنی دارند و متعلق به زبان مادر سامی هستند، یا در برخی از زبانهای سامی بودهاند و به واسطه یکی از این زبانها به صورت وامگرفته وارد زبان عربی شدهاند. حتی بعضا با واژههایی مواجه میشویم که اصالتا سامی هم نیستند، ولی به واسطه یکی از زبانهای سامی و به دلیلی تاریخی، سیاسی، اجتماعی و دینی وارد زبان عربی شدهاند.
به عنوان مثال واژه «قِسْط» که در قرآن به کار رفته است، از نظر زبانشناسان تطبیقی اصالت یونانی دارد و در دوره امپراطوری روم شرقی به دلیل تسلط این حکومت بر محدوده شرق مدیترانه وارد زبان سریانی شده است و به واسطه سریانی وارد زبان عربیِ بستر نزول قرآن شده و در قرآن هم به کار رفته است. نمونه دیگر واژههایی فارسی یا پهلوی هستند که از زبان فارسی وارد عربی بستر نزول قرآن شدهاند. نمونههای مشهورش فردوس و ابریق یا بسیاری از واژههای این چنینی است.
پس یک کار زبانشناسی تطبیقی یا فقهاللغه تطبیقی است، که پیشینه واژه را در دیگر زبانها، اولا زبانهای همخانواده با زبان عربی و ثانیا در دیگر زبانهایی که این امکان بوده است تا به دلیل تعامل فرهنگی با اهل حجاز وارد زبان عربی شده باشند، بررسی کنیم. طبعا این کار روششناسی خاص خود را دارد، بررسیهای ویژهای را میطلبد و یکی از منابع مورد استفاده در این کار فرهنگهای مختلفی است که برای برخی از این زبانها نوشته شده است. مرحله اول این است که ما به این فرهنگها مراجعه کنیم و واژهای را که به دنبالش هستیم پیجویی کنیم. برای مثال واژه «عالَم» که در قرآن به کار رفته و بحث برانگیز هم هست چون هم وزنش فاعَل غیر مشهور است و هم معنای آن با ریشه عِلم عربی به معنای دانش چندان تناسبی ندارد، این احتمال هست که وامواژه باشد و منشأی غیرعربی داشته باشد.
قدم اول مراجعه به فرهنگهای دیگر زبانهای سامی است. پس از اینکه دیدیم در یک زبان دیگر مثلا عبری وجود داشته و پیشینه کاربردش به قبل از قرآن و قرن هفتم میلادی برمیگردد، قدم دیگر این است که بررسی کنیم آیا این واژه به صورت وامگرفته وارد شده، یا در دیگر زبانهای سامی هم وجود دارد و در واقع واژه اصیل سامی است، یا از زبانی غیرسامی وارد یکی از زبانهای سامی شده است. اینها همه احتمالات مختلفی است که باید بررسی شود و روششناسی خاص خودش را دارد و در واقع یک جریان جدی زبانشناسی است که پیش از قرن بیستم و پیش از سوسور وجود داشته است که در سنت زبانشناسی کار تاریخی - تطبیقی بوده است. پس گاهی اوقات معناشناسی تاریخی این نکته را متبادر به ذهن میکند که منظور کار تاریخی - تطبیقی است و بخشی از معناشناسی هم در واقع همین است و دانستن این تغییر و تحولات معنایی و پیشینه واژه در فهم معنای یک واژه قرآنی موثر است.
ایکنا: این رویکرد با سوسور چه تغییر میکند؟
این اصطلاح معناشناسی تاریخی یا درزمانی معنای دیگری هم دارد که از دیدگاه سوسور ناشی میشود. سوسور در مباحث آموزشی خود وقتی بحث همزمانی را مطرح میکند بیان میکند که در کنار نگاه سنتی به زبان که تاریخی بوده است باید به زبان از منظر همزمانی هم نگاه کنیم، یعنی ما باید در یک مقطع زمانی مشخص، یک برش تاریخی بزنیم و تغییر و تحولات زبانی را بررسی کنیم که از آن جمله تغییر و تحولات معنایی است که در علم معناشناسی مطرح میشود. سوسور معتقد است که اگر ما میخواهیم نگاه درزمانی به تحولات زبان داشته باشیم، باید دو مقطع همزمانی را برش بزنیم، مثلا در مورد قرآن مقطع زمانی نزول قرآن در قرن هفتم میلادی و مقطع زمانی دویست و یا سیصدسال قبلش، و با دو نگاه همزمانی در یک زبان مشخص، این تغییر و تحولات را مقایسه کنیم.
تفاوت این دو نگاه این است که در نگاه اول که فقهاللغه تطبیقی و زبانشناسی تطبیقی است، بررسی این تغییرات و فرایندهای مختلف زبانی مد نظر است؛ اما در نگاه سوسور و در واقع نگاهی که از قرن بیستم مطرح میشود و عملا علم معناشناسی هم مولود همین نگاه جدید است، ما با یک زبان سر و کار داریم و اینجا نگاه ساختگرای سوسور خود را نشان میدهد که معنای یک واژه را نمیتوان منفک از بافت، بستر کاربرد و دیگر واژههایی که در آن زبان به کار میرود است بفهمیم.
در این جا باید اولا معنای یک واژه را در همان زبان و در همان مقطع زمانی خودش فهمید، ثانیا اگر میخواهیم نگاه تاریخی داشته باشیم باز باید تمام کاربردهای آن واژه را در دوره زمانی پیشین با همه شواهد و مدارکی که داریم مجددا با نگاه همزمانی بررسی کنیم و تمام روابط مفهومی آن واژه را بسنجیم و بعد محصول این دو بررسی را مقایسه کنیم تا به نتیجهای معنادار برسیم. در واقع این نگاه دوم یا درزمانی محصول ساختگرایی و تئوری روابط مفهومی است و اینکه اساسا ما معنای مستقلی برای یک واژه نمیتوانیم داشته باشیم و معنا و مفهوم یک واژه در پیوند با دیگر واژههایی است که در یک زمان مشخص در یک زبان مشخص به کار میروند.
اگر این کار دوم را بخواهیم در قرآن پیاده کنیم، باید اولا نگاهی همزمانی و ساختگرا به قرآن داشته باشیم و کاربرد یک واژه را به صورت کامل در قرآن با این نگاه بررسی کنیم، و پس از فهم و تحلیل روابط مفهومی مختلفی که آن واژه با دیگر واژههای قرآنی دارد، به معنا و مفهومی مشخص برای آن واژه برسیم؛ سپس این معنا را مقایسه کنیم با مقطع زمانی پیشین یا پسین. به عنوان مثال گاهی میخواهیم ببینیم در سه قرن نخست اسلامی و زبان روایات یک واژه یا اصطلاح قرآنی چه تحولاتی داشته و در واقع تحولات پسینی یک واژه را بسنجیم، نسبت به قرآن و پس از قرآن، گاهی اوقات تحولات پیشینی را میسنجیم و میخواهیم ببینیم یک واژه پیش از قرآن به چه معنا بوده و در قرآن به چه معنایی در کار رفته است.
طبعا این روش دوم در مورد نگاه پسینی کارآمد است، زیرا ما متن قرآن را داریم و کاربرد واژه را در متن قرآن میسنجیم، در طی قرن سوم یا چهارم و در متون مختلف روایی یا تفسیری و هر متن دیگری که در اختیار داریم کاربردها را احصا میکنیم و این دو کاربرد را مقایسه میکنیم و تغییر و تحولات معنایی معلوم میشود.
اما اگر بخواهیم قرآن را با پیش از قرآن مقایسه کنیم، یعنی معنا و مفهوم واژه به کار رفته در قرآن را با پیش از آن بسنجیم، محدودیتی وجود دارد و آن این است که منبعی که متقدمتر از قرآن بوده و به زبان عربی پیشاکلاسیک باشد نداریم و کهنترین منبعی که به زبان عربی داریم قرآن است؛ هیچ متنی متقدمتر از قرآن به زبان عربی حجاز نداریم و مجموعه متون ادبی و اشعار و خطبههایی منسوب به دوره پیش از اسلام هست ولی اصالت آنها مورد خدشه بسیاری از دانشمندان غربی و اسلامی بوده است.
این متون به دوره ۱۰۰ تا ۱۵۰ سال پیش از قرآن منسوبند و اصالت آنها مورد تردید است و اگر این متون را ملاک قرار دهیم، با زیر سؤال رفتن اصالت آنها، تحلیل ما مبنای سستی خواهد داشت؛ و اگر بر مبنای اعتقاد برخی از علما آن نگاه افراطی در باره کل این متون را نپذیریم کما اینکه برخی دانشمندان غربی نیز امروزه چنین نگاهی ندارند، مسئله این خواهد بود که این متون فاصله زمانی چندانی با قرآن ندارند و عمده شاعران معلقات سبع و کسانی که آثار ادبیشان به دست ما رسیده حدود نیم قرن پیش از قرآن به این طرف بوده اند و افرادی همچون زهیر بن ابی سلمی در زمان پیامبر (ص) در قید حیات بودهاند یا مسلمان شدهاند و حجم بیشتری از اشعار فردی مثل لبید بن ربیعه مربوط به دوره اسلامی است. لذا با فرض پذیرش اصالت و صحت انتساب، این متون فاصله زمانی چندانی با قرآن ندارند و در این فاصله کوتاه تحول معنایی چندانی وجود نداشته است که با قرآن مقایسه کنیم.
در نتیجه نگاه تاریخی به واژههای قرآن را اگر بخواهیم در درون زبان عربی به کار ببندیم محدودیت داریم از این جهت که منبعی متقدم بر قرآن در اختیار نداریم که کاربرد واژهها در آن منابع تفاوت جدی با کاربرد قرآنی داشته باشند. پس اگر بخواهیم در معناشناسی تاریخی پیشینه واژههای قرآنی را بررسی کنیم ناگزیریم از روشهای زبانشناسی تطبیقی و فقهاللغه تطبیقی استفاده کنیم، اما اگر بخواهیم نگاه پسینی داشته باشیم روش دوم که به نام معناشناسی درزمانی بیشتر شناخته میشود کارایی دارد.