سعيد سبزيان با اشاره به تقابل دوگانه شرق و غرب در آثار پل استر گفت: شرق در ذهن پل استر نماد بازگشت به بدويت، طبيعت و سادگي است.
اولين نشست از سلسله نشستهاي ادب و انديشه دانشگاه تهران با عنوان «پل استر و جستوجوي پسامدرن» روز دوشنبه 31 فروردين 88 به همت مركز آموزشهاي فرهنگي هنري برگزار شد.
در اين جلسه طيبه يموت، سعيد سبزيان، اسدالله امرايي و الاهه دهنوي به بررسي ابعاد پسامدرني رمانهاي پل استر پرداختند.
سعيد سبزيان كه رمان ارواح پل استر را بررسي كرد، در مقدمه گفت: در هر يك از رمانهاي اين نويسنده فردي را ميبينيم كه غرق در جستوجوي خويشتن و پيدا كردن ديگريِ خودش است و البته اين ديگري خويشتن واقعي خود اوست. اين جستوجوها متضمن نوعي ستيز و تشويش دروني و بيروني است كه فلسفه
اگزيستانسياليسم را به ياد خواننده ميآورد. از اين جهت است كه هارولد بلوم درباره پل استر ميگويد او «نويسندهاي فرانسوي است كه به انگليسي آمريكايي مينويسد.» اين فلسفه شكاك پل استر در تقابل با باور الهيون در باب تقدير “predestination” است و همين عدم باور به تقدير محتوم را در روايات اين نويسنده هم ميبينيم كه تن به تقدير و خط سير روايي و منطقي ارسطويي نميدهند. چرا كه آغاز، ميان و پايان مشخصي در داستانهاي پل استر به معناي سنتي آن وجود ندارد.
سبزيان گفت تناقض آگاهندهاي كه در رمانهاي پل استر وجود دارد در نحوه تصوير كردن شهر نيويورك تجسم يافته است، به اين معنا كه پل استر نيويورك از طرفي نيويورك را به منزله يك ويرانشهر (dystopia) نشان ميدهد كه انسانها در آن مقهور نيروهاي فراتر از فرد هستند، و فاقد هويت مشخصاند، از طرف ديگر وي اين شهر را به مثابه يك آرمانشهر (utopia) مجسم ميكند كه به افراد فرصت ميدهد كه به رهايي برسند.
سبزيان چارچوب نظري بينامتنيت را به طور خلاصه بيان كرد و گفت: بينامتنيت نوعي روش تفسير متن را در اختيار خواننده قرار ميدهد كه در اصل روشي پساساختارگرايانه است و ريشه در رويكرد خوانندهمحوري دارد زيرا تفسير بينامتني مستلزم اين است كه خواننده از متن فراتر برود و با ربط دادن دو يا چند متن به معاني فراتر از آن متن برسد.
ميخائيل بختين اولين نظريهپردازي است كه ميشود صريحا مفهوم بينامتنيت را از نوشتههايش استنباط كرد چرا كه وي ميگويد متون با يكديگر گفتوگو ميكنند كه البته اين سخن در گفتههاي ولوشينوف-بختين واضحتر است كه ميگويد متنها درباره يكديگر سخن ميگويند.
سبزيان گفت رولان بارت همه متون را مملو از نقل قولهاي بدون علامت نقل قول ميدانست و جوليا كريستيوا هر متني را تلاقيگاه متون متعدد ميدانست كه از مجموع آنها معاني دوم و سوم يا بيشتر قابل برداشت است.
سبزيان گفت: در رمان ارواح پل استر دو «نهانمتن» (subtext) وجود دارد كه يكي ادبي و ديگري تاريخي است. نهانمتن اول هِنري ديويد ثورو و نوشتهها و انديشههاي اوست و نهانمتن دوم پل بروكلين است.
وي گفت: در اين دو نهانمتن دو انديشه متعارض وجود دارد كه مقابل هم گذاشته شدهاند و در نهايت خواننده است كه بايد از همكناري اين دو به معناي نقادانهاي برسد.
اين منتقد گفت: هنري ديويد ثورو در سه اثر معروفش به نامهاي «نافرماني مدني»، «زندگي بيقاعده»، و «والدن» از فردانيت و تقابل فرد با اجتماع سخن ميگويد و به نويسندگان تعاليگرا تعلق دارد. وي خصوصا منتقد ماترياليسم و دنيابارگي بود و نظامهاي اقتصادي و اجتماعي را مسلط بر مردم ميدانست و اعتقاد داشت كه بايد از طريق سير و سلوك در طبيعت به معاني بزرگ برسيم.
پل استر با نقل قول سخناني از اين نويسندهي شهودگرا اين نظر را مطرح ميكند كه فرد در خلوت و انزوا ميتواند تشويش هاي دنياي ماشيني را به آگاهي از خويشتن تبديل كند. رمان ارواح اين مضمون را از ثورو عاريه گرفته كه هيچ چيز در متن بي معنا نيست بلكه بايد با مداقه در آن كشف معنا كرد.
ثورو مي گويد انسان ها چنان خود را گرفتار كار كره اند كه خودشان هم به ابزار كار تبديل شده اند و به تعبير اگزيستانسياليستها از خود بيگانه شدهاند و به آنچه بر سر خويش ميآورند آگاهي ندارند. ثورو ميگويد انسانها بايد در كتابهاي قدما مكاشفه و مجاهده كنند و با دقت به معاني آنها برسند. ميان خوانندهاي كه ثورو متصور است و آبي (شخصيت داستاني ارواح) شباهتي وجود دارد كه اين فرد داستاني را متحول مي كند.
آبي به منزله كارآگاه بايد در پرونده يا در تعقيبي كه به او سپرده شده با دقت به معاني رفتارهاي شخصيت ديگر داستان به نام سياه برسد. ثورو هم مي گويد افراد بايد در كتاب طبيعت و كتاب هاي كلاسيك و بزرگ به معاني مهم برسد.
چنانكه ميبينيم فلسفه تعاليگرايي معتقد است كه در چيزهاي پيرامون ما معاني و فضيلتهاي ميتوان پيدا كرد، فقط به شرط اينكه در آنها دقت و مجاهده كنيم. پل استر اين شخصيت كارآگاه يا كاشف را به منزله سالك طبيعت مورد نظر ثورو مجسم ميكند و البته اين يكي از ويژگيهاي پسامدرني ادبيات امروز است كه در قالب ژانرهاي كممايه سابق معاني فلسفي و مهم مطرح ميكنند.
از آنجا كه ميبينيم اين داستان كارآگاهي به يك كشف متافيزيكي مبدل ميشود در نهانمتن بعدي در مييابيم كه پل استر چه نظري را مطرح ميكند.
پل بروكلين (نهانمتن دوم) به صورت گذرا مورد اشاره قرار گرفته، اما چون فضاي داستان در همان محدوده اتفاق ميافتد پس براي نويسنده مهم است و بايد معناي آن را شكافت. اين پل در سال 1880 ساخته شد و زماني كه منهتن و بروكلين را به هم پيوند داد آمريكائيان چنان در رفت و آمد و انتقال محصولات تجاري به راحتي فعاليت ميكردند كه آن را نشان پيشرفت ميدانستند يا سرعت پيشرفت اقتصادي خود را در آن مي ديدند.
بنا بر اين كه مذهبيون پاكدين آمريكا از سال هاي 1660 اين باور را ترويج كرده بودند كه خداوند انسان ها را به دو دستهي اغنيا و فقرا تقسيم كرده است، آمريكائيان اين زمينهي اعتقادي را داشته اند كه بايد با ثروت اندوزي به خدا تقرب پيدا كنند و به آرزوهاي دنياييشان هم برسند. از اين رو آمريكا همواره سرزميني بوده كه به سرزمين تحقق روياها معروف شده است.
سبزيان در ادامه گفت: با توجه به اينكه پل بروكلين آغاز سازندگي و ترقي تجاري و صنعتي بوده و به دنبال آن مسكنداري، راهداري، بانكداري و بقيه ي بخش هاي اقتصادي و صنعتي رشد كرد پس بايد پل بروكلين را مظهر صنعتي سازي و توسعه ي اقتصادي بدانيم.
عليرغم اينكه مذهبيون پولدوست آمريكا با ترويج صنعت و پول اندوزي وعدهي آزادي و كرامت انساني ميدادند، بايد ببينيم اين روياي آمريكايي عملا بر سر آمريكاييان چه آورده است؟ چنانكه در داستان ارواح مي بينيد آبي در كنار اين پل آپارتماني دارد كه از آنجا به نظارت بر رفتارهاي سياه روزگارش را سپري مي كند و عملا پيش نميرود و از كارهاي او سر در نمي آورد.
او به چنان ناميدي و يأسي گرفتار مي شود كه احساس باخت ميكند. از طرفي چون وي هم آمريكايي است كار خود را بر مبناي ايدئولوژي پيشرفت تفسير ميكند كه البته تحقق نيافته است.
سبزيان در جمعبندي و ارتباط اين دو نهانمتن گفت پل استر با اين نهانمتنها انديشه تعاليگرايي و كرامت انساني را در مقابل اسارت ماشيني قرار داده است و شخصيت آبي پس از گرفتار شدن در اين تعقيب بي حاصل به ناميدي و سرخوردگي ميرسد و با الهام گرفتن از انديشههاي هنري ديويد ثورو موفق ميشود از اتاق بسته خود در بيايد و سياه را كه در واقع تمثيل خودِ ديگرش است ميكشد و از اتاق بيرون ميرود.
چنان كه راوي در پايان داستان ميگويد اين شخصيت از اتاق بيرون ميرود اما راوي نميداند به كجا. براي او كه با خوشحالي سخن ميگويد همين مهم است كه ديگر آن اتاق بسته را ترك ميكند و به سمت غرب حركت ميكند كه البته غرب نيويورك به شرق ميرسد. اين پايان البته يك پايان خوش سنتي نيست.
زيرا باز هم با اميد به دنياي ديگري سفر ميكند كه نميدانيم كجاست. قطعا هم شرق بايد از ذهن پل استر نماد بازگشت به بدويت يا طبيعت يا سادگي باشد. در اين جا تقابل دوگانه شرق و غرب مطرح است ولي قابل بحث است.