bato-adv
کد خبر: ۱۲۱۴۶۴

سرمقاله: اجلاس مكه؛ حضور يا عدم حضور ايران؟

روزنامه‌هاي صبح امروز ايران در سرمقاله‌هاي خود به مهمترين مسائل روز كشور و جهان پرداخته‌اند از جمله «سايه روشن نبرد اطلاعاتي»، «چرا آمريکا از القاعده در سوريه حمايت مي کند؟»، «غده سرطاني سلفي‌گري»، «رئيس جمهور آينده و پيچ تاريخ»، «تقلاي آنكارا عليه عراق»، «راز پيروزي اقتصاد مقاومتي در درگيري تمدني»، «حرکت بر لبه تيغ»، «شوراهايي در حد يک نام!»، «تدابير ضدتحريمي» و ... كه برخي از آنها در زير مي‌آيد.

تاریخ انتشار: ۱۱:۳۲ - ۱۶ مرداد ۱۳۹۱

روزنامه‌هاي صبح امروز ايران در سرمقاله‌هاي خود به مهمترين مسائل روز كشور و جهان پرداخته‌اند از جمله «سايه روشن نبرد اطلاعاتي»، «چرا آمريکا از القاعده در سوريه حمايت مي کند؟»، «غده سرطاني سلفي‌گري»، «رئيس جمهور آينده و پيچ تاريخ»، «تقلاي آنكارا عليه عراق»، «راز پيروزي اقتصاد مقاومتي در درگيري تمدني»، «حرکت بر لبه تيغ»، «شوراهايي در حد يک نام!»، «تدابير ضدتحريمي» و ... كه برخي از آنها در زير مي‌آيد.


كيهان: سايه روشن نبرد اطلاعاتي
«سايه روشن نبرد اطلاعاتي» عنوان يادداشت روز روزنامه كيهان به قلم محمد ايماني است كه در آن مي‌خوانيد:

وسعت نفوذ ايران در نبرد اطلاعاتي با حريفان تا كجاست؟ جمهوري اسلامي در زمينه مباحث استراتژيك نظير جنگ نرم، نبرد نامتقارن و جنگ اطلاعاتي تا كجا پيش رفته و متقابلا محيط داخلي ما از چه منافذي مي تواند آسيب پذير باشد؟ چه كساني با كدام رفتارها نفوذ و قدرت اطلاعاتي ما را رقم زده اند و متقابلا كدام رفتارها باعث نفوذ حريف شده است؟

1-پايگاه هوايي تمپا در ايالت فلوريدا روزهاي سوم تا ششم مردادماه جاري (24 تا 27 ژوئيه) ميزبان «بازي نفوذ رقابتي» بود كه از سوي گروه جنگ نامتقارن ارتش آمريكا -AWG- ترتيب يافت و 130نخبه سياسي و نظامي و اطلاعاتي در آن شركت جستند. هدف، درك آسيب پذيري هاي آمريكا در بحران هايي نظير سوريه بود و بازيگران كوشيدند با به حداقل رساندن «غرور»، «نفوذ» خود را حداكثري كنند.

توماس گلندر افسر عملياتي گروه AWG در جريان اين برنامه 4 روزه با اشاره به حضور نافرجام نظامي در عراق و افغانستان گفت «ما با وجود 11سال زد و خورد و درگيري در مناقشات عراق و افغانستان هنوز پاسخ بسياري از مشكلات را در خاورميانه نمي دانيم.» آمريكا از سال 2006 كوشيده تا رهيافت اطلاعاتي را چاشني نظامي گري كند و به ابزار قدرت خود «دقت» و «نفوذ» بخشد. سياستمداران و نظاميان آمريكايي در عراق و افغانستان مناره دزدي كردند بدون آن كه چاله اي براي آن كنده باشند. به تعبير يوشكا فيشر در روزنامه زودويچه سايتونگ، «عراق به مدد بوش و چني و رامسفلد، دوست ايران شد و حتي شايد بتوان مجسمه آنها را در ايران نصب كرد»!

7 مرداد 1390 روزنامه گاردين گزارشي را منتشر كرد كه به هم ريختگي آمريكا را روايت مي كرد. گاردين آن روز نوشت «ژنرال پترائوس رئيس فعلي سازمان سيا علاقمند است داستان را از زماني بازگو كند كه يك ژنرال 4 ستاره در عراق بود. اوايل سال 2008 اس ام اس يك سردار ايراني به پترائوس داده شد... پترائوس به شدت نياز داشت به او گوشزد شود كه تلاش هاي نظامي و ديپلماتيك آمريكا در عراق و لبنان و ساير نقاط خاورميانه توسط سپاه قدس زير نظر ژنرال قاسم سليماني به تحليل برده مي شود... به گفته صالح مطلك، مقامات عراقي سليماني را به شكل يك فرشته مي بينند و با او رايزني دارند... اما يكي از مقامات بلندپايه آمريكايي مي گويد او هراس انگيز است، همه جا هست و هيچ جا نيست... او در هماهنگي همه گروه ها و تشكيل دولت جديد عراق نقش داشت. بسياري از مقامات آمريكايي، چند سال اخير را صرف توقف كار افراد وفادار به سپاه قدس كرده و مبهوت كارهاي آنها هستند. يك مقام بلندپايه ارتش آمريكا مي گويد من اگر سليماني را ببينم، خيلي ساده از او خواهم پرسيد كه از ما چه مي خواهد؟».

2- چهار سرويس جاسوسي و اطلاعاتي شامل سازمان سيا، ام آي6 انگلستان، موساد و استخبارات سعودي ضربات راهبردي سهمگيني از جمهوري اسلامي و قدرت اطلاعاتي آن خورده اند. از انهدام شبكه جاسوسي و سياسي- امنيتي اين سرويس ها در جريان فتنه 88 و شكار ريگي و پهپاد سازمان سيا در منطقه كاشمر بگيريد تا ضربات سنگيني كه در منطقه نصيب اين سرويس هاي جاسوسي شد. 16ماه پس از تلاش سردرگم آمريكا عليه حاكميت سوريه، روزنامه فيگارو هفته گذشته خبر داد «با شكست آمريكا در سوريه، كاخ سفيد تلاش دارد مسئوليت اين ناكامي را به گردن سازمان سيا بيندازد تا بلكه بتواند خود را از گرداب نجات دهد.

كاخ سفيد سازمان سيا را در فقدان تحليل كافي از وضعيت داخلي و اپوزيسيون سوريه مقصر مي داند.» 24 تيرماه گذشته نيز روزنامه گاردين از جلسه محرمانه كميسيون اطلاعات و امنيت پارلمان انگليس خبر داد و يادآور شد «جان ساورز رئيس MI6 در اين نشست كه رئيس مقرهاي ارتباطي دولت نيز حضور داشت، از ناكامي در خاورميانه گفته است: تمركز بيش از حد روي موضوعاتي نظير القاعده موجب غفلت ما از مسائل برخي كشورهاي عربي خاورميانه شد. زماني كه خيزش هاي اسلامي در جهان عرب رخ داد، اشراف ما بر اين كشورها رو به كاهش بود.»

45 روز پيش از گزارش محرمانه ساورز كه جزئيات آن منتشر نشد، روزنامه صهيونيستي هاآرتص به طور سربسته از ناكامي موساد مقابل ايران نوشت. آريل شاويت در اين تحليل كه 10 خردادماه جاري منتشر شد، تصريح مي كند «سرويس موساد پس از 10 سال تلاش مخفيانه در برابر ايران و برنامه هسته اي آن شكست خورده است... از همان آغاز هم اين يك ماموريت بالاتر از خطر و محال براي موساد به نظر مي رسيد.

اسرائيل به رغم برخي موفقيت هاي ظاهري در زمينه ترور و حملات ويروسي به سانتريفيوژها، در اين رويارويي شكست خورده است. ايراني ها توانستند در اين دوره بر همه تنگناها غلبه كرده و نشان دهند كه از طرف مقابل خود زيرك تر بوده اند. ايراني ها در اين 10سال، خط قرمز غرب و در صدر آنها اسرائيل را پشت سر گذاشتند و تا آستانه توانايي هسته اي پيشرفت كردند. ديگر خرگوشي باقي نمانده كه شعبده باز آن را براي مجازات ايران از كلاهش بيرون آورد.»

اما احتمالا گزارش هفته گذشته پايگاه ميدل ايست آن لاين، گوياتر و رساتر باشد، آن جا كه علت بركناري امير مقرن از رياست استخبارات سعودي را به 4 شكست بزرگ اين سرويس اطلاعاتي مقابل ايران نسبت داد. ميدل ايست آن لاين به گسترش نفوذ بي سابقه ايران در عرض و طول خاورميانه پرداخته و خاطرنشان مي كند «بركناري امير مقرن و جايگزيني بندربن سلطان، نشانه شكست سعودي در قضاياي عراق و لبنان و بحرين و يمن از ايران است. قضيه ايران و نفوذ روزافزون آن در منطقه و تحولات سوريه ملك عبدالله را به تكاپو واداشته است... آمريكايي ها نيز به وي توصيه كردند مقرن را بركنار كند... پرونده عراق نخستين پرونده اي بود كه رياض در آن شكست خورد.

عربستان نه تنها نتوانست اياد علاوي را به قدرت برساند بلكه در برابر قدرت نوري مالكي و نفوذ ايران دست بسته نشسته و شاهد از دست دادن يك به يك جبهه هاي خود در عراق است... ايران همچنين توانست به كمك حزب الله، سعد حريري هم پيمان عربستان را در لبنان از قدرت بركنار كند و دولتي نزديك به خود را در اين كشور روي كار آورد...از طرف ديگر طي 2 سال گذشته نفوذ ايران در يمن به اندازه اي بالا رفته كه عربستان تصور مي كند ايران همسايه جنوبي اش شده است.

اين نفوذ در كل منطقه جنوب يمن مشهود است... از سوي ديگر موفقيت ايران در بحرين و به طور نسبي در منطقه الشرقيه عربستان، چهارمين شكست را براي استخبارات سعودي رقم زده است... ملك عبدالله اكنون روزهاي سختي را مي گذراند.» البته دور از انصاف است همه تقصيرها به گردن شكسته سران سعودي و استخبارات آن بيفتد در حالي كه به عنوان مثال فريد زكريا از مشاوران دولت اوباما مردادماه سال گذشته اعلام كرد «ما در آمريكا سالانه 80 ميليارد دلار براي سازمان هاي اطلاعاتي خود هزينه مي كنيم ولي اين سازمان ها براي بحران هاي جهاني آمادگي ندارند و نتوانسته اند آنها را پيش بيني كنند. آيا ما 80 ميليارد دلار مي دهيم كه غافلگير شويم، چنان كه در ماجراي 11سپتامبر، نبود سلاح هاي كشتار جمعي در عراق، بحران اقتصادي جهان و انقلاب هاي عربي شديم؟!».

3- محيط سياست داخلي ما از كدام منافذ مي تواند آسيب پذير باشد؟ شايد سمينار 4 روزه گروه جنگ نامتقارن ارتش آمريكا و بازي برگزار شده با حضور 130كارشناس برجسته در اين باره قابل تامل باشد آنجا كه نتيجه گرفته مي شود تكروي و غرور به قدرت و نفوذ آمريكا آسيب زده است.

نفوذ معنوي - فراتر از نفوذ اطلاعاتي- جمهوري اسلامي ايران در منطقه ره آورد شعارهاي استراتژيك، برنامه ريزي مخلصانه و تلاش هاي توأم با فروتني و مجاهدت است. و برعكس، در محيط سياست داخلي رفتارهايي روزنه رخنه و ضربه دشمن است كه معطوف به خود محوري، قدرت زدگي، غرور و اباحيگري بر سر شعارها و آرمان ها از سوي رقيبان سياسي باشد.

سياست زدگي احزاب و گروه ها و چهره هاي رقيب، حكايت فيلم شطرنج باز به كارگرداني ساتيا چيت راي است. دو اشراف زاده تنبل هندي در حالي كه انگليسي ها حمله كرده اند، غرق در اعتياد خود به بازي شطرنج هستند تا آنجا كه خيانت همسر و اطرافيان را متوجه نمي شوند و حتي آن هنگام كه مهره هاي شطرنج خود را گم مي كنند، باز به هر قيمت بازي را در همان اوضاع جنگي ادامه مي دهند.

برخي نقش آفرينان فتنه و آشوب سال 1388- غير از آنها كه مستقيما با سرويس هاي اطلاعاتي بيگانه مرتبط بودند- دقيقا غرق در سوداي قدرت و جاه طلبي و غرور بود كه تبديل به مهره شطرنج سرويس هاي سيا و موساد و ام آي6 و حتي استخبارات سعودي شدند انتقامي كه دشمن زخم خورده، 3 سال پيش از ملت ايران گرفت و در جشن نمايش اقتدار 40 ميليوني خدشه وارد كرد، ماحصل فربهي منيت در سياستمداراني بود كه نتوانستند مسافتي دورتر از نوك دماغ خويش را بنگرند و اين حقيقت انكارناپذير را كه جهان به پيچ خطير تاريخ رسيده، بفهمند.

قريب 10 ماه ديگر انتخابات رياست جمهوري برگزار مي شود. برخي گروه ها و چهره ها از هم اكنون به شكل پنهان و پيدا فعال شده اند تا گوي سبقت از حريفان بربايند و برخي طيف هاي ديگر تشجيع مي شوند تا بازي ضد انتخاباتي 3 سال پيش را سامان دهند. به تدريج بايد درباره اين تحركات نوشت. اما آنچه در اين مجال سزاوار يادآوري است، تقاطع محيط سياسي داخلي و فعل و انفعالات و رقابت هاي هميشگي آن با جنگ اطلاعاتي و نرم دشمن است. رصدگران سياسي و اطلاعاتي در جبهه دشمن معتقدند بدون بيرون كشيدن پنجه قدرت خود از زير پنجه اقتدار ايران، پكيج پروژه هاي آنان در مناطق گوناگون خاورميانه تهي از دستاورد خواهد ماند.

آنها مي گويند گره بزرگ افتاده در كار غرب، هنگامي گشوده مي شود كه ترافيك روان سياست در ايران گره بخورد و قفل شود، شبيه كاري كه فتنه گران انجام دادند يا حلقه انحراف در راستاي ايجاد بن بست به آن تداوم بخشيدند. اما گروه هاي هدف مورد طمع دشمن به اين دو طيف محدود نمي شود. وحدت شكنان و «خود فربه گران» در هر موقعيتي كه باشند، مورد طمعند چرا كه گارد آنها نسبت به هركس كه به شركت سهامي قدرت آنها بپيوندد و ادعاي مساعدت و شراكت داشته باشد باز است.

اينجاست كه مناطق نفوذ سياستمداران در عرصه هاي مديريت و رسانه و حزب و حلقه و باند، دچار آلودگي و به شدت ويروسي مي شود؛ فرقي هم نمي كند اين حوزه نفوذ مربوط به اجزايي از دولت و مجلس و مجمع تشخيص و قوه قضائيه و شهرداري باشد يا چهره ها و گروه هاي بيرون از مراكز رسمي قدرت. مهم براي دشمن رصد چهره ها و محافلي است كه حاضرند به خاطر خودشگفتي و خودشيفتگي، لوازم وحدت و منافع و امنيت ملي را زير پا بگذارند. در سال پيش رو بايد منتظر ترورهاي نرم دشمن بود. مي شود چنان مشي كرد كه دشمن نتواند در اين نبرد نرم قرباني بگيرد.

خراسان: چرا آمريکا از القاعده در سوريه حمايت مي کند؟
«چرا آمريکا از القاعده در سوريه حمايت مي کند؟» عنوان يادداشت روز روزنامه خراسان  به قلم عليرضارضاخواه است كه در آن مي‌خوانيد:

"سيمور هرش" روزنامه نگار شهير آمريکايي 5 سال پيش در مقاله اي نسبتا طولاني در نشريه "نيويورکر " از همکاري "جورج بوش" رئيس جمهور وقت آمريکا و عربستان سعودي براي تضعيف ايران ، سوريه و حزب الله لبنان خبر داده بود. وي تصريح کرده بود: براي تضعيف شيعيان درخاورميانه دولت جورج بوش تصميم به تغييربرخي اولويت هايش درخاورميانه گرفته و با همکاري دولت عربستان و از طريق ايجاد سازمان هاي زيرزميني در لبنان پروژه مقابله با حزب الله لبنان در بيروت را کليد زده است. نتيجه همکاري دولت آمريکا و عربستان سعودي بوجود آمدن گروه هاي سني افراطي شد که گرايش هاي بسيار زيادي به القاعده دارند.

سيمور هرش در مقاله اش صراحتا عنوان کرده بود که با هدف تضعيف دولت بشار اسد و فشار به حکومت سوريه براي مذاکره و کنارآمدن با رژيم صهيونيستي ، دولت عربستان سعودي با چراغ سبز جورج بوش به حمايت هاي مالي و لجستيکي گسترده اي از گروه هاي افراطي سني پرداخته است.5 سال بعد و در سال 2012 شاهد تکرار همان سناريو اين بار از سو ي يک رئيس جمهور دموکرات هستيم.

واقعيتي که نه تنها "جان  گلاسر "نويسنده سايت "آنتي وار "در مقاله خود تحت عنوان "حمايت آمريکا از القاعده در سوريه " بر آن تاکيد مي کند بلکه "مايک راجرز"، رئيس کميته اطلاعات مجلس نمايندگان آمريکا نيز به آن اعتراف کرده و مي گويد: طبق برآورد دستگاه هاي اطلاعاتي آمريکا، بيش از يک چهارم گروه هاي شورشي سوريه وابسته به القاعده هستند.

"انديشکده رند "که بازوي مطالعاتي وزارت دفاع آمريکا محسوب مي شود نيز در تازه ترين گزارش خود پيرامون بحران سوريه اين مسئله را مورد تاکيد قرار داده است. گزارش روزنامه هايي چون نيويورک تايمز، وال استريت ژورنال، واشنگتن پست، لس آنجلس تايمز ، يو اس اي تودي و... نيز در رابطه با حضور پررنگ گروه هاي وابسته به القاعده در صف مخالفان حکومت سوريه قابل توجه مي باشد.

با اين حال روز پنج شنبه گذشته وزارت خارجه آمريکا صراحتا از کمک 25 ميليون دلاري خود به مخالفان حکومت سوريه خبر داد. کمک برنده جايزه صلح نوبل، باراک اوباما ،به تروريست هاي القاعده در حالي که آمريکا مدعي است، القاعده مسئول کشتار مردم اين کشور در حملات يازدهم سپتامبر 2001 مي باشد، براي بسياري از تحليل گران سياسي به يک معما تبديل شده است.

آمريکا از يک سو به بهانه مقابله با گروه هاي افراط گرا به عراق ، افغانستان و يمن لشکرکشي کرده و به همين بهانه با بهره گيري از هواپيماهاي بدون سرنشين به کشتار مردم مسلمان پاکستان و يمن مي پردازد و از سوي ديگر دوشادوش آل سعود به عنوان پدر خوانده جريان هاي تروريستي در خاورميانه به حمايت از القاعده مي پردازد.در بيان چرايي اتخاذ چنين رويکردي از سوي دستگاه امنيتي و ديپلماسي آمريکا به دلايل زير مي توان اشاره کرد:

الف:مديريت نيروهاي القاعده

به دنبال حمله نظامي نيروهاي ناتو به ليبي و سرنگوني ديکتاتوري قذافي، القاعده مغرب عربي در شمال آفريقا جان دوباره اي پيدا کرد. گزارش هاي متعددي از دست يابي گروه هاي تندرو، که تحت عنوان نيروهاي انقلابي در کنار نيروهاي ناتو بر عليه افراد وفادار به قذافي مي جنگيدند، به انبار سلاح هاي پيشرفته ليبي در رسانه ها منتشر شد. از همين رو پنتاگون با وجود تاکيد اوباما بر عدم مداخله نيروي زميني آمريکا، تيم هاي ويژه اي از کماندوهاي نيروي دريايي را به داخل خاک ليبي فرستاد، تا با انهدام انبار سلاح هاي قذافي علاوه بر ايجاد وابستگي براي ساختار نظامي ليبي به بلوک غرب در آينده مانع دست يابي جنگجويان القاعده به سلاح هاي پيشرفته قذافي شوند.

منطقه مغرب عربي که شامل کشورهاي مصر، ليبي، تونس الجزاير و ديگر کشورهاي شمال آفريقا مي باشد علاوه بر نزديکي فوق العاده به مرزهاي اروپا اين ويژگي را نيز دارد که سرزمين مادري بسياري از جنگجويان القاعده است.آمريکايي ها براي ممانعت از تقويت و تمرکز القاعده در نزديکي مرزهاي اروپا، جبهه جديدي را در سوريه، در مشرق عربي، ايجاد کردند تا علاوه بر ايجاد امنيت پيراموني براي قاره سبز مديريت پنهان القاعده را نيز در اختيار بگيرند.

از سوي ديگر سعودي ها نيز که با موج جديد القاعده گرايي در داخل عربستان و همچنين يمن به عنوان ستون فقرات امنيت ملي خود مواجه بودند، با انتصاب بندر بن سلطان مسئول پشتيباني گروه القاعده در دهه 80 در افغانستان و همچنين سفير سابق عربستان در آمريکا که روابط بسيار نزديکي با سازمان سيا و ديگر مراکز امنيتي اين کشور دارد، به عنوان رئيس دستگاه امنيتي سعودي تلاش کردند، تا هم پتانسيل القاعده در داخل اين کشور را به داخل خاک سوريه منتقل کرده و هم نقش حلقه مفقوده ميان القاعده و آمريکا را بازي کنند.انتقال تسليحات پيشرفته نظامي ليبي به سوريه،دورکردن القاعده از مرزهاي اروپا و مراکز نفت خيز عربي،شناسايي افراد، توانايي ها و ارتباطات شبکه القاعده در کشورهاي مختلف؛از جمله اهداف اين سناريو مي باشد.

ب:بهانه اي براي اشغال و تجزيه سوريه

از سوي ديگر حضور القاعده در سوريه مي تواند در آينده بهانه مناسبي را براي آمريکا و متحدانش براي مداخله در امور اين کشور و حتي اشغال نظامي آن ايجاد کند. تبديل سوريه به افغانستاني ديگر سياستي است که سازمان هاي امنيتي آمريکا به منظور تامين امنيت بيشتر اسرائيل در آينده در نظر دارند.

در راستاي هشدارهاي سيمور هرش در 5 سال گذشته امروز شاهد هستيم که روزنامه آمريکايي" لس آنجلس تايمز" با انتشار مقاله اي تحت عنوان " کليسا نگران پاکسازي قومي مسيحيان در حمص است " و يا روزنامه "يو اس اي تودي " با انتشار گزارش هايي در رابطه با وضعيت نگران کننده مسيحيان در سوريه پس از بشار اسد، زمينه را براي مداخله نظامي گسترده آمريکا در منطقه شام فراهم مي کنند.حضور نظامي گسترده آمريکا در سوريه پس از آن که اين کشور به واسطه جنگ داخلي خونين به يک سرزمين سوخته چون افغانستان تبديل شد، بدون هيچ مقاومت جدي صورت خواهد گرفت.

ايالات متحده خواهد توانست با ايجاد پايگاه هاي دائمي در مرزهاي سوريه با سرزمين هاي اشغالي ضمن ايجاد امنيت پايدار براي رژيم صهيونيستي، سوريه را به چهار کشور کوچک، کرد نشين، سني نشين، علوي نشين و مسيحي نشين تجزيه کند و اين برنامه ها بدون حضور القاعده به عنوان دشمن فرضي مورد نياز در سوريه امکان پذير نيست.

تجربه همکاري با گروه هاي تروريستي تجربه جديدي براي سازمان سيا و يا سازمان امنيت عربستان نيست، بلکه شايد بتوان ادعا کرد که توسل به ترور، خشونت و آدم کشي بخش جدايي ناپذير اين دو سازمان است؛ با اين حال اين را نيز نبايد فراموش کرد که اينچنين تجربه هايي بدون هزينه نيز نبوده است.

 حملات يازدهم سپتامبر يکي از شاخص ترين هزينه هايي بود که چنين همکاري بر مردم آمريکا تحميل کرد. هزينه اي که ظاهرا براي سياستمداران آمريکايي تبديل به يک درس عبرت نشده است.

جمهوري اسلامي: غده سرطاني سلفي‌گري
«غده سرطاني سلفي‌گري» عنوان سرمقاله روزنامه جمهوري اسلامي است كه در آن مي‌خوانيد:

با قطع نظر از آنچه در سوريه مي‌گذرد، فعال شدن سلفي‌ها و رشد كردن افكار متحجر و ضدانساني سلفي گري اكنون به مصيبتي بزرگ براي امت اسلامي تبديل شده است. اگر قرار است علماي اسلام، اعم از شيعه و سني، و مجامع اسلامي براي حل مشكلات جهان اسلام و ترغيب ملت‌هاي مسلمان به وحدت كاري كنند، قبل از هر چيز بايد غده سرطاني سلفي‌گري را، كه درحال ريشه دواندن در پيكر امت اسلامي و در جاي جاي جهان اسلام است، از اين پيكر جراحي كنند.

سلفي‌ها كه ادعا مي‌كنند درصدد بازگرداندن سنت اسلاف اسلامي به زندگي امت مسلمان هستند، برخلاف اين ادعا از يكطرف به سيره پيامبر و بزرگان صدر اسلام پشت پا زده‌اند و از طرف ديگر به نفع دشمنان امروز مسلمانان عمل مي‌كنند. آنها بر خلاف بيان صريح قرآن كريم كه پيامبر را به اخلاق كريمه مي‌ستايد و آن حضرت را به نرمش با مسلمانان و شدت عمل با مشركان و دشمنان خدا توصيه مي‌كند، با مسلمانان به خشن‌ترين شكل ممكن رفتار مي‌كنند و دربست در اختيار اهداف آمريكا، انگليس، فرانسه و رژيم صهيونيستي قرار دارند.

 بدين ترتيب، معناي سلفي گري اكنون به جاي آنكه بازگشت به سنت و سيره پيامبر اكرم و پيشوايان صدر اسلام باشد، به معناي بازگشت به روش‌هاي غيرانساني جاهليت عربي قبل از اسلام است كه دخترانشان را زنده به گور مي‌كردند، جنگ‌هاي قبيله‌اي به راه مي‌انداختند، سرها را مي‌بريدند، به كودكان رحم نمي‌كردند، تعرض و تجاوز به زنان طرف مقابل را حلال مي‌دانستند و در انجام اين اعمال وحشيانه نهايت قساوت را اعمال مي‌كردند.

امروز كساني كه تحت عنوان وهابيت و با افكار متحجر سلفي گري عمل مي‌كنند از اعراب جاهليت نيز در قساوت و خارج از ضابطه عمل كردن سبقت گرفته‌اند مفتيان آنها بدون حساب و كتاب عليه هر كس و هر جماعتي كه بخواهند فتوا صادر مي‌كنند و آنها را كافر و مشرك و ملحد و محارب و ياغي معرفي مي‌نمايند و خون آنها را هدر، غارت اموال آنها را حلال و تجاوز به زنان آنان را مباح اعلام مي‌كنند.

پيروان چشم و گوش بسته و بي‌فكر اين مفتيان نيز با اين تصور غلط كه اگر در اجراي اين فتواهاي انحرافي كشته شوند مستقيماً به بهشت مي‌روند به هر كاري دست مي‌زنند و هر جا هم كه لازم باشد خودشان حكم صادر مي‌كنند و هر كس را كه بخواهند و به هر شكلي كه بخواهند به قتل مي‌رسانند. تيرباران طولاني مدت چهار نفر از مردم شهر حلب توسط عناصر سلفي در هفته گذشته كه فيلم آن بسياري از مردم جهان را از اينهمه قساوت حيرت زده كرد، تازه‌ترين نمونه از اسلامي است كه سلفي‌ها و مفتيان وهابي عرضه مي‌كنند.

اين، نشان مي‌دهد سلفي‌گري تهمتي است كه به اسلام زده مي‌شود و البته بسيار دقيق و حساب شده نيز برنامه‌ريزي و عملي مي‌گردد. محاسبات توسط سازمان‌هاي جاسوسي آمريكا و انگليس و رژيم صهيونيستي انجام مي‌شود، بودجه توسط ارتجاع عرب تأمين مي‌گردد، فتوا را مفتيان وهابي مي‌دهند و اجرا برعهده عناصري كه با تفكر سلفي گري رشد كرده‌اند و شستشوي مغزي داده شده‌اند گذاشته مي‌شود.

اكنون با در نظر گرفتن اين طرح دقيق، به حوادث 20 سال اخير در كشورهاي اسلامي نگاه كنيد و سير اين طراحي دقيق را مطالعه نمائيد. در پاكستان، طالبان در مدارس وهابي‌ها با بودجه عربستان و امارات و ساير شيخ نشين‌هاي خليج فارس تربيت مي‌شوند، سپس به جان مجاهدين مي‌افتند و بعد از ماجراي ساختگي انفجار برج‌هاي دوقلوي نيويورك در شهريور 1380 دولت آمريكا به بهانه سركوب تروريسم به افغانستان حمله مي‌كند و با اشغال اين كشور به يكي از اهداف مهم خود در مجاورت هند، روسيه و ايران مي‌رسد. اين، نقطه استراتژيك و بسيار حساسي است كه آمريكا براي مقابله با غول‌هاي اقتصادي و سياسي آينده يعني چين و هند و روسيه و تهديد كردن انقلاب اسلامي ايران به آن نياز دارد.

اينكه آمريكا براي ماندن در افغانستان با رئيس‌جمهور اين كشور كه از مهره‌هاي خود آمريكاست پيمان بلند مدت امضا مي‌كند و در عين حال به صورت هدايت شده دست طالبان را هم باز مي‌گذارد، براي اينست كه به افغانستان براي آينده نياز دارد و از وجود عناصر خوش خدمتي مثل طالبان نيز براي ضروري جلوه دادن ماندن در افغانستان استفاده رواني و تبليغاتي مي‌كند.

در عر اق، به مجرد شعله ور شدن جنگ و سقوط صدام در سال 1382 سرو كله القاعده پيدا مي‌شود كه چهره سازمان‌دهي شده وهابيت و سلفي هاست. آمريكا از اين تروريست‌ها حداكثر استفاده را براي پيشبرد اهداف خود در عراق به عمل آورد تا از يكطرف ماندن خود در اين كشور را توجيه كند و از طرف ديگر با دامن زدن به اختلافات شيعه و سني و حتي اسلام و مسيحيت، بتواند در ساختار سياسي اين كشور تأثيرگذار باشد. انفجار مساجد، آدم ربائي‌ها، ترور شخصيت‌هاي سياسي و روحاني، انفجار حرم عسكريين عليهماالسلام در سامرا و كشتار مكرر زائران كربلا و نجف و كاظمين و سامرا نمونه‌هائي از اقدامات سلفي‌هاي آلت فعل آمريكا در عراق است.

بعد از آنكه از نيمه دوم سال 1389 جريان بيداري اسلامي در منطقه خاورميانه عربي و شمال آفريقا به راه افتاد، آمريكا بعد از آنكه نتوانست مانع پيشرفت اين جريان شود، به كمك سلفي‌ها و مهره‌هاي خود در مجموعه ارتجاع عرب درصدد سوار شدن بر موج بيداري اسلامي و مصادره انقلاب‌ها برآمد. در مصر، با استفاده از شوراي نظامي و افراطيون سلفي، در ليبي با مداخله نظامي توسط ناتو، در يمن با رساندن معاون علي عبدالله صالح به رياست جمهوري و در تونس با تزريق عناصر غرب گرا در بدنه حكومت، انقلاب‌ها مهار شدند و آمريكا با استفاده از فرصتي كه به دست آورد درصدد پياده كردن نقشه مرموزانه انحراف انقلاب‌هاي كشورهاي عربي با جلب كردن افكار عمومي جهان عرب به سوريه برآمد.

سوريه البته به دليل طولاني شدن حكومت خاندان اسد و نوع بسته و امنيتي اين حكومت، زمينه پياده شدن اين نقشه را داشت، اما هدف آمريكا و هم پيمانان غربي آمريكا - كه اصولاً با ديكتاتوري مشكلي ندارند - اين بود كه اولاً رژيم صهيونيستي را از مشكلاتي كه در اثر پيروزي انقلاب‌ها در كشورهاي عربي پيدا كرده‌اند برهانند و ثانياً مانع پيش روي اين انقلاب‌ها به كشورهائي همچون عربستان و شيخ نشين‌هاي خليج فارس شوند.

براي رسيدن به اين هدف، سوريه بهترين انتخاب بود، سلفي‌ها بهترين ابزار و جيب‌هاي گشاد و پر پول مرتجعان عرب نيز بهترين منبع تأمين بودجه. البته رجب طيب اردوغان نيز كه به گفته "نجم الدين اربكان" انگوري بود كه شراب شده، به علت مجاورت تركيه با سوريه، آلت دست خوبي براي آمريكا جهت فشار وارد كردن بر دولت سوريه بود كه انصافاً نوكري خود را براي آمريكا و صهيونيست‌ها به اثبات رساند.

هر چند مشخص نيست آمريكا بتواند از بازي كردن با برگ سلفي‌ها در سوريه به اهداف خود برسد، ولي به هر حال سوريه آخرين موردي نخواهد بود كه با غده سرطاني سلفي گري مواجه شده است. اين غده درحال ريشه دواندن در سرتاسر پيكر جهان اسلام است و قطعاً تركيه رجب طيب اردوغان نيز به آن مبتلا خواهد شد. اين مهم نيست كه غده سرطاني سلفي گري كدام كشور را قرباني خود مي‌كند، مهم اينست كه اين غده بدخيم به جان اسلام افتاده و كل امت اسلامي و جهان اسلام را تهديد مي‌كند.

آنچه دردآور است اينست كه اكنون با طرح استعماري و شيطاني آمريكا و صهيونيسم، عده‌اي جوان مسلمان از كشورهاي مختلف با آموزش‌هاي انحرافي سلفي به هر نقطه‌اي كه آمريكا و صهيونيست‌ها بخواهند مي‌روند و مسلمان‌ها را مي‌كشند تا آمريكا و غربي‌ها و صهيونيست‌ها آسوده باشند و اهداف سلطه‌طلبانه خود را در كشورهاي اسلامي دنبال كنند.

ارتجاع عرب هم كه بودجه اين مسلمان كشي‌ها را تأمين مي‌كند، در واقع بيت المال مسلمين را براي تحكيم و گسترش سلطه دشمنان اسلام هزينه مي‌كند. در برابر اين فاجعه بزرگ آيا علماي اسلام، اعم از شيعه و سني، نبايد احساس مسئوليت كنند؟ اگر كساني تصور مي‌كنند رشد جريان سلفي گري به نفع اهل سنت است، كاملاً در اشتباهند.

علماي بيدار اهل سنت مي‌دانند كه وهابيت و سلفي گري اصولاً مذهب نيست و هيچ ربطي به اسلام ندارد بلكه فقط تهمتي است به اسلام كه دامن اسلام را لكه‌دار كرده است. عوارض منفي و آثار ويرانگر اين غده سرطاني به زودي دامن گير كل جهان اسلام خواهد شد. بنابر اين، همه علماي اسلام اعم از سني و شيعه بايد احساس مسئوليت كنند و تا ديرتر نشده به ريشه كن ساختن اين غده سرطاني همت نمايند.

رسالت: رئيس جمهور آينده و پيچ تاريخ
«رئيس جمهور آينده و پيچ تاريخ» عنوان قسمت دوم سرمقاله روزنامه رسالت به قلم صالح اسکندري است كه در ان مي‌خوانيد؛

اشاره:
روز گذشته قسمت اول مقاله " پيچ تاريخي" در همين صفحه از نظرتان گذشت. در ادامه بحث ضرورت تجانس ساختار و کارگزار متناظر با بايسته هاي شکل گيري هژموني جديد در هزاره سوم به برخي ديگر از ويژگي هاي رئيس جمهور يازدهم که قرار است يکي از مديريت هاي عالي کشور را در اين پيچ تاريخي حساس بر عهده بگيرد، خواهيم پرداخت.
صلاحيت هاي علمي مذهبي و اجرايي بر اساس اصل 113 قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران پس‏ از مقام‏ رهبري‏ رئيس‏ جمهور عالي‌ترين‏ مقام‏ رسمي‏ کشور است‏ و مسئوليت‏ اجراي‏ قانون‏ اساسي‏ و رياست‏ قوه‏ مجريه‏ را جز در اموري‏ که‏ مستقيماً به‏ رهبري‏ مربوط مي‏ شود، بر عهده‏ دارد. يکي از الزامات عالي ترين مقام رسمي کشور بودن بعد از مقام رهبري داشتن مشخصه هايي نزديک به مقام  رهبري است.

يکي از اين ويژگي ها داشتن صلاحيت هاي علمي در دو حوزه مذهبي و اجرايي است. يعني از آنجا که بر اساس اصل 115 قانون اساسي رئيس جمهور بايد از ميان رجال مذهبي و سياسي برگزيده شود فردي که قرار است رئيس جمهور آينده ايران باشد مي بايست درجه اي از آگاهي هاي ديني و مذهبي داشته باشد. البته براي مقام رهبري بر اساس شرايط و صفات مندرج در اصل يکصد و نهم قانون اساسي صلاحيت علمي لازم براي افتاء در ابواب مختلف فقه لازم است.

بديهي است نمي توان از رئيس جمهور که عالي ترين مقام اجرايي کشور است انتظار داشت که " اَعلم النّاس بِحَلالِ الله و حرامِهِ و جميع ما يَحتاج اليه النّاس" اما اين بدين معنا نيز نيست که فردي فاقد هرگونه صلاحيت علمي در حوزه هاي ديني و مذهبي مصداق رجليت در مذهب  باشد. طبيعي است يکي از مصاديق احراز رجليت مذهبي اطلاعات و دانش نامزدها به کتاب و سنت براي تصدي پست رياست جمهوري است. يعني رئيس جمهور بايد تا حدودي با فقه، اصول فقه، تفسير قرآن، اخلاق اسلامي، عرفان و فلسفه اسلامي و ... آشنا باشد. اگر روحاني نيست حداقل تا سطح حوزه و رسائل و مکاتب آشنايي داشته باشد.

روساي جمهور به طور متوسط روزانه دو تا سه بار پشت تريبون هاي عمومي ظاهر مي شوند. تجربه نشان داده در اغلب نطق ها و سخنراني هاي روساي جمهور در دوره هاي گذشته مفاهيم و گزاره هاي مذهبي سرفصل و مطلع صحبت هايشان است. يا به يک آيه شريفه اشاره مي کنند و يا روايتي را مي خوانند. يک رجل مذهبي حداقل بايد شان نزول يک آيه يا روايت را بداند.

رئيس جمهور اگر در خصوص آخر الزمان، رابطه انسان با خدا و يا مديريت انبياء الهي مي خواهد اظهار نظري بکند نبايد صرفا به چند حديث دم دستي و اطلاعات سطحي بسنده نمايد. همين حداقل دانش به کتاب و سنت سبب مي شود يک رجل مذهبي در بسياري از حوزه هاي ديني با احتياط، فراست و امعان نظر ويژه اي موضع گيري و اظهار نظر نمايد.

 از طرفي رجليت مذهبي تنها يا صلاحيت علمي مذهبي داشتن محرز نمي شود. رئيس جمهور طبق اصل 115 بايد ضمن دارا بودن تقوا، مومن و معتقد به مباني جمهوري اسلامي و مذهب رسمي کشور باشد. يعني به آنچه مي داند ايمان داشته باشد و متخلق به اخلاق الهي و اسلامي باشد. اگر مجتهد نيست مثل بقيه مردم مقلد باشد نه اينکه چون با بزرگان دين و مذهب به واسطه جايگاهش نشست و برخاست کرد احساس کند که وي نيز مي تواند در حوزه هاي ديني صاحب نظر باشد و ديدگاه هاي عده اي را که" اَعلم بِامرالله و اَعلم بکتاب اللهِ و سُنَّهِ نبيّه" هستند با نظرات غير کارشناسانه خود مقايسه کند و حتي
ديدگاه هايش را ترجيح دهد و سپس اين ترجيح بلا مرجح را پايه اي براي تصميم سازي و اولويت بندي در سياست گذاري ها قرار دهد.

روساي جمهور علاوه بر داشتن صلاحيت هاي علمي در حوزه هاي ديني و مذهبي در ساحات سياسي و اجرايي نيز بايد از تخصص لازم برخوردار باشند.

امروزه در اغلب کشورهاي پيشرفته دنيا 80 درصد مناصب عالي در اختيار رشته هايي نظير علوم سياسي، حقوق، مديريت و اقتصاد است. اين در حالي است که در کشور ما 80 درصد مناصب عالي در اختيار متخصصان اين رشته ها نيست.

 پست هاي سياسي، تقنيني و اجرايي مهم در 33 سال گذشته بيشتر در اختيار مهندسان و پزشکان بوده است. باراک اوباما رئيس جمهور فعلي آمريکا دراي مدرک ليسانس علوم سياسي در گرايش روابط بين الملل از دانشگاه کلمبيا و دکتراي حقوق از دانشگاه هاروارد است.

جرج دبليو بوش داري مدرک کارشناسي ارشد اقتصاد بازرگاني بود. بيل کلينتون نيز در مدرسه حقوق ييل دکتراي حقوق گرفته است و ... اما مدارک تحصيلي روساي جمهور در کشور ما يا از اين بر بوم انتزاع گرايي افتاده است و يا از آن سوي عملگرايي! رئيس جمهور هاي ما يا کارشناس فلسفه هستند و يا دکتراي ترافيک. همخواني تخصص هاي علمي بخصوص در سطوح مديريت سياسي و اجتماعي کمک شاياني به پيشبرد امور در حوزه هاي داخلي و خارجي مي کند.

تجربه نشان داده است با تفکر فلسفي و يا مهندسي نمي توان کشور را اداره کرد. بلکه مديريت کشور امر بين الامرين است. رئيس جمهور ايده آل کسي است که نه مثل فيلسوفان و فلسفه شناسان از پاسخگويي به چيستي موضوعي مانند جامعه مدني طفره برود و نه مثل مهندسان پَر آستينش براي هر مسئله اي در کشور بدون فوت وقت يک پاسخ باشد که درست يا غلط بودن اين پاسخ اصلا با سرعت پاسخگويي قابل قياس نباشد.

مدير و مدبر بودن يکي ديگر از شرايط رجال سياسي و مذهبي که مي توانند به عنوان رئيس جمهور انتخاب شوند مدير و مدبر يودن است. چنين شرطي در اصل 109 قانون اساسي براي مقام رهبري نيز اين طور ذکر شده است: يکي از شرايط و صفات رهبر، داشتن بينش صحيح سياسي و اجتماعي، تدبير، شجاعت، مديريت و قدرت کافي براي رهبري است. از آنجا که گفتيم لازمه عالي ترين مقام رسمي کشور بودن بعد از مقام رهبري داشتن مشخصه هايي نزديک به مقام  رهبري است، مدير و مدبر بودن يک رئيس جمهور نيز همان طور که براي مقام رهبري ذکر شده است بسته به بينش صحيح سياسي و اجتماعي، شجاعت و قدرت در تصميم گيري است.

رئيس جمهوري که شجاع نباشد مثل شاه سلطان حسين است که حتي زماني که افغان ها به دروازه هاي اصفهان رسيدند اين فرد هنوز قدرت تصميم گيري نداشت.

 اين حکايت شبيه قصه عقب نشيني ها در موضوع هسته اي در دوره اصلاحات است که اگر مقام معظم رهبري شخصا وارد نمي شدند مشخص نبود که آيا امروز کليد تهران در دست آمريکايي ها بود يا انگليس ها! رئيس جمهوري هم که بينش صحيح سياسي و اجتماعي نداشته باشد واقعيت هاي موجود را وارونه مي بيند و بر اساس توهمات و فهم ضد عقلاني خود تصميم گيري مي کند.

به عنوان نمونه به يک باره معرکه اي به اسم بيداري اسلامي به پا مي شود، تحولات شگفت آوري عالم و منطقه را فرا مي گيرد اما فهم وارونه واقعيت ها مانع از تصميم گيري هاي به موقع و تعيين کننده براي بازي در زمين خودي مي شود. مدير عنصري مريخي نيست که فرمان اين منظومه در حال گردش را در دست داشته باشد. مدير از جنس افراد است که طي فرايند مبتني بر نظام ارزشي مقبول سيستم، توانسته است به اين نقطه برسد. مدير و مدبر در يک جامعه ديني از جنس مردم است.

 در واقع اين جامعه است که به عنوان يک سيستم افراد را به عنوان درون داد مي پذيرد و طي فرايند تعالي سازي برخي از آنها را به نقطه اي مي رساند که قادر هستند مديريت جامعه را بر عهده  بگيرند. "والمومنين و المومنات بعضهم اولياء بعض” (توبه 72) البته اين فرآيند آنچنان پيچيده و دور از دسترس براي افراد جامعه نيست و نقشه آن در کتاب و سنت الهي به وضوح ترسيم شده است. "وجعلنا منهم ائمه يهدون بامرنا لما صبروا و کانوا بآياتنا يوقنون” صبر اين افراد در برابر همه فرامين و ابتلائات الهي و اميال و گناهان، تسليم و عبوديت کامل آنها در برابر خداوند متعال را نشان مي دهد. چنين صبري، جز با يقين و معرفت نسبت به يگانگي عظمت خداوند و آشنايي با کتاب و سنت به دست نمي آيد.

در گفتمان ديني، مديريت الهي از آنجا که به انسان به عنوان يک انسان مي نگرد لذا سعي دارد تمام پتانسيل هاي متعالي او را بالفعل کند و با هدايت بالامر او را به سرمنزل مقصود برساند. "وجعلناهم ائمه يهدون بامرنا و اوحينا اليهم فعل الخيرات” و ما آنان را پيشوا و پيشرو قرار داديم، که با دستور و فرمان ما هدايت مي کنند و به آنان از راه وحي، انجام نيکي ها و آنچه که شايسته است را تعليم نموديم. بر اين اساس نقش مديريت رئيس جمهور در ساختار کلان "هدايت به امر" بسيار جدي و تعيين کننده است.

حمايت: تقلاي آنكارا عليه عراق
«تقلاي آنكارا عليه عراق» عنوان يادداشت روز روزنامه حمايت است كه در آن مي‌خوانيد:

روابط ميان تركيه و عراق در هفته‌هاي اخير با بحران‌هاي بسياري همراه شده است. هنوز ماجراي پناه دادن تركيه به طارق الهاشمي معاون رئيس جمهور عراق به پايان نرسيده است كه اقدام تركيه در امضاي توافقات نفتي با اقليم كردستان و نيز سفر غير منتظره و خلاف عرف ديپلماتيك اوغلو وزير خارجه تركيه به كركوك بر اين تنشها افزوده است. البته حملات هوايي تركيه به خاك عراق به بهانه مقابله با پ.ك.ك را نيز بايد به اين روند افزود.

 مسائل منطقه از جمله بازي منفي تركيه در تحولات سوريه نيز به تنشهاي موجود ميان دو كشور افزوده است.با توجه به اينكه از يك سو تركيه بر اساس اصل تنش با همسايگان صفر روابط قابل توجهي با عراق را آغاز كرده بود و از سوي ديگر هزينه‌هاي سنگين آنكارا از تقابل با عراق اين سوال مطرح است كه چرا تركيه با دگرگوني در سياست‌هاي خود به تقابل گسترده با اين كشور روي آورده است.

پاسخ به اين پرسش در چند بعد قابل توجه است. نخست آنكه تركيه با بحران‌هاي داخلي همراه است لذا با سياست فرافكني منطقه‌اي به دنبال پنهان سازي اين بحران‌ها است. اين امر را در تحركات اين كشور در قابل سوريه نيز مي‌توان مشاهده كرد. دوم آنكه تركيه به دنبال توسعه طلبي در عراق است.

تركيه از سالها پيش چشم به منابع نفتي عراق داشته است و با رويكرد به تركمن‌ها و نيز اقليم كردستان اين سياست را پيگيري كرده است. با توجه به شرايط بحراني در داخل عراق ، تركيه با دامن زدن به اين بحران‌ها و نيز گرايشات غير ديپلماتيك به اقليم كردستا،ن اين طرح را در ابعاد گسترده‌تري پيگيري مي‌كند. نكته اساسي آنكه تركيه براي اجراي اين طرح وعده كردستان بزرگ را به مقامات كرد عراقي داده است.

رويكرد بارزاني به بازي منفي در سوريه برگرفته از اين وعده‌ها است.سوم آنكه تركيه از مواضع عراق در قبال سوريه ناراضي بوده و خواستار همگرايي اين كشور با غرب عليه دمشق است. آنكارا تلاش دارد با به چالش كشاندن عراق، اين كشور را به پذيرش طرح‌هاي ضد سوري وادار سازد. چهارم آنكه تركيه به صورت پنهان و‌ آشكار به دنبال مقابله با جبهه مقاومت است.

تركيه در كنار بحران سازي عليه سوريه، عراق را نيز هدف قرار داده است تا طرح نابودسازي جبهه مقاومت را اجرايي سازد. حذف سوريه و عراق برابر با تضعيف ساير اركان مقاومت است لذا تركيه نيز محور بازيگري خود را بر اين اساس تدوين كرده است. آنكارا نمي‌خواهد مستقيما با ايران و لبنان به مقابله بپردازد.

در نهايت مي‌توان گفت كه تحركات تركيه عليه عراق صرفا در جهت منافع سلطه طلبانه در اين كشور و منطقه نمي‌باشد بلكه هدفي مهمتر يعني به چالش كشاندن مقاومت در منطقه را در نظر دارد كه با حمايت برخي از كشورهاي عربي و غربي صورت مي‌گيرد هر چند كه بحران‌هاي داخلي و منفي شدن نگاه افكار عمومي منطقه و جهان به تركيه مانعي براي تحقق طرح‌هاي اين كشور است.

آفرينش: لزوم "حكمت انديشي" درفضاي مه آلود منطقه
«لزوم "حكمت انديشي" درفضاي مه آلود منطقه» عنوان سرمقاله روزنامه آفرينش به قلم   حميدرضا عسگري است كه در آن مي‌خوانيد:

حساس ترين منطقه دنيا وارد حساس ترين برهه از دوران خود شده، به طوري كه انتظار مي رود هرلحظه آبستن حوادث و اتفاقات غير قابل پيش بيني باشد. لذا هر كنش و واكنش كشورهاي منطقه مي تواند پيشامدهاي مهم و تاثير گذاري بر آينده سياسي آنها داشته باشد. مي توان گفت اهميت و حساسيت تحولات منطقه بيش از همه براي ايران حائز اهميت است و به گونه اي در اين فضاي مه آلود يك طرف قضيه در تمام تحولات ايران و منافع آن قرار گرفته است. ضروريست تا سياستگذاران خارجي كشورمان بيش از گذشته بر عنصر "حكمت" در فضاي سياست خارجي كشور توجه داشته باشند. كوچكترين لغزش يا اشتباه در چنين شرايط حساسي مي تواند بسياري از دستاوردهاي چندين ساله ما را كه با زحمات فراوان در منطقه به دست آورده ايم مورد خدشه قرار دهد و مارا در باتلاق هاي سياسي گرفتار كند. بررسي اجمالي تحولات سياسي در منطقه مي تواند شفافيت و لزوم به كارگيري اسباب "حكمت" در سياست خارجي را بيشتر نمايان سازد.

انقلاب مصر در سالروز انقلاب ايران به پيروزي رسيد و ما در اين زمينه معتقد هستيم كه ريشه حركت ها و اعتراضات آزادي خواهانه مردم در منطقه همگي ريشه در انديشه هاي انقلاب اسلامي ايران دارد. لذا خيلي صريح و بي پرده اعلام كرديم كه با رفتن ديكتاتور مصر، خيلي علاقه مند به برقراري روابط با دولت و ملت مصر هستيم. اما مصري ها در واكنش به اين اظهارات ما برخورد گرمي نداشتند و حتي نسبت به دعوت گروه هاي مصري و انقلابي به ايران نگاه مثبتي ندارند و بعضاً اتهاماتي را همچون تبليغ شيعه گري به ما نسبت داده اند. حكمت ديپلماسي ايجاب مي كرد كه ما با تأني و طمأنينه بيشتر و با واقع بيني عمل مي كرديم. كاري كه مصري ها براساس واقعيت هاي موجود انجام دادند و موازي با منافعشان،اولين سفرديپلماتيك خود را به دامان اصلي ترين مخالف انقلابشان يعني آل سعود داشتند. درمسئله بحرين ما واكنش و موضع جدي نداشتيم و تنها به محكوميت اقدامات حاكميت اين كشور بسنده كرديم. آنچه در بحرين رخ داد و بعضاً با سكوت ديپلماتيك ما همراه بود، سبب شكل گيري موجي از ايران هراسي در ميان كشورهاي خليج فارس گرديد و به شدت روابط ما و همسايگان را تحت شعاع قرار داد.

اما مهمترين و حساس ترين تحولات خاورميانه در سوريه درحال رخ دادن است، به طوريكه تمام قدرت هاي جهاني و منطقه اي را به رويارويي غير مستقيم با هم وا داشته است. حساسيت وضعيت سوريه به حدي است كه شوراي امنيت دچار دو دستگي شده و كشورها را مجدداً در قالب بلوك شرق و غرب دسته بندي كرده است. اما درمورد جايگاه، نقش و منافع ايران در اوضاع مه آلود سوريه بايد به چند نكته اشاره كرد:

1- لزوم حمايت از سوريه به عنوان همپيمان استراتژيك ما درمنطقه و حلقه طلايي مقاومت امري معقول است، اما لزوم "حكمت" سياسي ايجاب مي كند ما به گونه اي بازي كنيم كه متضرر اين ميدان نباشيم. در چند ماه گذشته ديده ايم كه چگونه نقش ايران در سوريه از سوي كوفي عنان و روسيه مورد تاكيد قرار گرفته و علت ناكامي نشست هاي مختلف را عدم حضور ايران دراين گفتگو هاعنوان كرده اند. اين اقدام باعث شده تا يك نگاه و تفكري نزد افكارعمومي جهان ايجاد شود و اينطور جلوه دهد كه ايران به تنهايي درمسئله سوريه باعث به نتيجه نرسيدن مذاكرات و آرام نشدن شرايط است.

2- بايد توجه داشت كه درحال حاضر يك اجماع جهاني در مورد وضعيت سوريه وجود دارد كه تصويب قطعنامه درمجمع عمومي سازمان ملل نمونه بارز آن است، و نشان مي دهد افكارعمومي خواستار تحولي جدي در نظام حكومتي سوريه مي باشند. لذا ضمن اين كه ما بايد مدافع منافع استراتژيك خود و ثبات حكومت در سوريه باشيم، و فرضيات و تحولات احتمالي پيش بيني نشده را از نظر دور نداشته و با برنامه‌ريزي از متضرر شدن كشورمان جلوگيري كنيم.

3- برخي كارشناسان سياسي معتقدند،با فرض و احتمال فرو ريختن دولت دمشق، ضربه سنگيني بر منافع مادي و معنوي ايران درمنطقه وجهان وارد خواهد شد. تغييردرحاكميت سوريه در واقع مي تواند هدف گذاري سياسي در نظام جمهوري اسلامي ايران را با پرسش جدي روبرو کند و بررسي هزينه- فايده ناشي از اين حمايت را در افکار عمومي در سطوح مختلف مردم و نخبگان در داخل و خارج از كشورفراهم سازد. از سوي ديگر با فروريزش احتمالي نظام بشار اسد، ديگر قطب هاي مقاومت با سرخوردگي قدرتي روبرو خواهند شد و اين گمان برآن ها مستولي مي شود که "با وجود حمايت بي شائبه ايران ازنظام بشار اسد در نهايت اين رژيم سقوط کرده است"، فلذا روحيه و قدرت مقاومت و نوع نگاه آنها به ايران به عنوان رهبرمادي و معنوي مقاومت دچار تاثير خواهد شد.

از آنجايي که برکناري اسد به عنوان يک هدف استراتژيک براي غرب مطرح شده و باعث تقابل كشورهاي بزرگ جهان گرديده است، لازم است تا ما با "حكمت" انديشي بيشتري در اين تحولات شركت كنيم تا سه اصل "عزت، حكمت، مصلحت" در عرصه سياست خارجي را به منصه ظهور بگذاريم.

تهران امروز: اجلاس مكه؛ حضور يا عدم حضور ايران؟
«اجلاس مكه؛ حضور يا عدم حضور ايران؟» عنوان يادداشت روز روزنامه تهران امروز به قلم حجت كاظمي است كه در آن مي‌خوانيد:

احتمال سفر رئيس جمهور به عربستان جهت شركت در اجلاس اضطراري سران كنفرانس اسلامي در مكه مكرمه، بحث هايي را در محافل مختلف در پي داشته است .در اين مباحث معمولا دو دسته از استدلال ها در خصوص مطلوب يا نامطلوب بودن چنين سفري مطرح مي‌شود. گروهي از تحليلگران بر اين اعتقادند كه اجلاس مكه موقعيتي براي طرح ديدگاههاي جمهوري اسلامي ايران و نيز رايزني پيرامون مسائل مبتلا به جهان اسلام است و سياست خارجي كشور نبايد از چنين فرصتي به راحتي عبور كند.در مقابل، مخالفان چنين سفري موضوع نامطلوب بودن سفر را در متن روابط ايران و عربستان به عنوان ميزبان و درخواست كننده برقراري نشست تحليل مي‌كنند و معتقدند كه در چنين شرايطي چنين سفري نمي‌تواند تامين كننده منافع كشور باشد.

نويسنده خود را جزو گروه دوم مي داند و باور دارد كه اقدام به چنين سفري از سوي رئيس جمهور در چنين موقعيتي نمي‌تواند مناسب ارزيابي شود. سياست خارجي و مجموعه تحركات يك كشور در حوزه خارجي معطوف به تامين منافع ملي است و از اين چشم‌انداز؛ به دلايل مختلف سفر به مكه و شركت در چنين اجلاسي نمي‌تواند تامين كننده منافع ما تلقي شود. در ادامه مي‌كوشيم تا ادله خود براي اين ديدگاه را مطرح نمائيم.

عربستان به عنوان درخواست كننده برگزاري اجلاس اضطراري و نيز ميزبان آن، با چه هدفي در پي برگزاري چنين اجلاسي است؟دو هدف اوليه و محوري اين نشست را مي‌توان از زمان تعيين شده براي برگزاري نشست و نيز موضوع محوري اجلاس دريافت.زمان درخواست برگزاري نشست در اواخر ماه رمضان، تنها فاصله زماني اندكي به برگزاري اجلاس غيرمتعهدها در تهران دارد و مي‌توان به خوبي هدف اوليه رياض از اين نشست را تحت الشعاع قرار دادن اجلاس تهران و نيز نوعي هماوردطلبي در عرصه ديپلماسي و رايزني‌هاي بين‌المللي ارزيابي كرد. طبعا عربستان تمام تلاش خود را براي برگزاري باشكوه تر نشست مكه و از سوي ديگر ترغيب ديگران براي عدم حضور يا حضور سطح پايين در اجلاس تهران به كار خواهد بست تا از معاني نمادين اين قدرت نمايي بر عليه ايران استفاده نمايد.

سوي ديگر ماجرا و هدف عربستان از برگزاري چنين نشستي را مي توان در موضوع نشست يعني بحث پيرامون سوريه مشاهده كرد.عربستان در آخرين تلاش خود عليه سوريه موفق شد همراهي 133 كشور را در مجمع عمومي سازمان ملل عليه سوريه به دست آورد.طبعا سران رياض تمايل دارند تا اجلاس مكه را به نشست كشورهاي اسلامي مخالف نظام سوريه بدل كنند و آن را مكمل قطعنامه مجمع عمومي سازمان ملل قرار دهد.شواهد و قرائن نيز نشان دهنده آن است كه به رغم وجود حامياني براي سوريه در ميان كشورهاي اسلامي، عربستان و مجموعه مخالفان در تحقق هدف خود موفق خواهند شد و نشست با صدور قطعنامه اي تند عليه سوريه به پايان خواهد رسيد.

در چنين موقعيتي حضور ما در چنين نشستي چه موضوعيتي مي تواند داشته باشد؟چنين سفري در صورتي مي توانست مطلوب باشد كه از سويي ظرفيتي براي تعامل با كشور ميزبان ايجاد نمايد و از سوي ديگر فرصتي را براي كشورمان به منظور طرح ديدگاهها و پيشبرد اهداف خود در موضوع محوري اجلاس ايجاد نمايد. مجموعه شواهد و روندهاي جاري در عرصه منطقه‌اي و جهان اسلام نشان دهنده اين است كه اقدام به اين سفر نمي‌تواند تامين كننده اهداف دوگانه فوق باشد.تجربه سفرهاي قبلي وزيرخارجه در مقاطعي چون درگذشت وليعهد عربستان نشان داد كه رياض در مقطع كنوني تمايلي به بهبود روابط و كاستن از رويكردهاي خصمانه خود عليه ايران ندارد.دليل هم مشخص است؛ سران رياض خود را در موقعيت فعلي درگير يك رقابت استراتژيك بلند دامنه با ايران مي‌دانند و بنابراين با تحركات محدودي چون سفر مقامات نمي‌توان به بهبود روابط اميدوار بود.از سوي ديگر در ماجراي سوريه نيز شواهد حاكي از آن است كه سعودي‌ها دقيقا بر مبناي يك ارزيابي از نتايج نشست در مقطع كنوني درخواست برگزاري اجلاس را داده‌اند.طبعا اگر از رهگذر اين سفر امكان تغيير در نتايج نشست وجود داشته باشد، طبيعي است كه اولويت با رفتن به مكه است؛ ولي اگر چنانكه شواهد نشان‌دهنده آن است ارزيابي دستگاه ديپلماسي ما نشان‌دهنده رقم خوردن نتايج به ضرر ماست، طبعا منفعت در عدم سفر خواهد بود.

اگر سفر را از منظر فرصتي براي طرح ديدگاههاي كشورمان فارغ از نتايج ارزيابي كنيم؛ مي‌توان از طريق فرستادن وزير امور خارجه اقدام به طرح ديدگاهها كرد و حضور رئيس دولت ضرورتي نخواهد داشت. استدلال ديگر موافقان سفر آن است كه در صورت عدم سفر، سعودي ها نيز به تحريم نشست تهران يا حداقل كاستن از سطح هيات خود اقدام خواهند كرد.در پاسخ بايد گفت تقريبا هيچ شكي وجود ندارد كه سعودي ها در شرايط كنوني با هياتي در حد رئيس كشور در اجلاس غيرمتعهدها شركت نخواهند كرد و در بهترين حالت وزير خارجه خود را به كشورمان خواهند فرستاد.برخورد سعودي ها با اجلاس تهران در شرايطي است كه در اجلاس غيرمتعهدها قرار بر طرح موضوعي عليه منافع رياض نيست.

ملت ما: راز پيروزي اقتصاد مقاومتي در درگيري تمدني
«راز پيروزي اقتصاد مقاومتي در درگيري تمدني» عنوان سرمقاله روزنامه ملت ما به قلم علي ميثمي تهراني است كه در ان مي‌خوانيد:

مدتي است كه مفهوم «اقتصاد مقاومتي» به عنوان يكي از كليدواژه‌هاي تبيين نقشه راه حركت امت در پيچ تاريخي و حساس كنوني از سوي امام خامنه‌اي (ادام‌الله ظله) مطرح شده است. تكيه اصلي امر مولوي ايشان نيز در اين برهه حساس دستور به مقاومت همه‌جانبه در عرصه اقتصادي است. زيرا دشمن نيز توان اصلي خود را روي اقتصاد گذاشته است و وقتي در يك نبرد همه‌جانبه دشمن به يك محور حمله مي‌كند همه نيروهاي جبهه خودي بايد اقدام به دفع حمله دشمن از آن محور و جلوگيري از سقوط آن نمايند.

اما سوالي كه مطرح است اين است كه احتمال پيروزي نظام اسلامي در اين درگيري اقتصادي چقدر است؟ به تعبير صريح‌تر آيا در شرايطي كه در مقابل مقاومت اقتصادي امت به محوريت امام خويش اعضاي شوراي امنيت سازمان ملل و بسياري از بلوك‌هاي اقتصادي جهاني و منطقه‌اي صف‌آرايي كردند باز هم مقاومت در عرصه اقتصاد فايده‌اي دارد؟ آيا مردم ايران تحمل فشار ناشي از اقتصاد مقاومتي را براي غلبه بر دشمن دارند ؟

در جواب اين شبهه كه بعضا از سوي برخي دوستان مرعوب قدرت اقتصادي دشمن نيز گفته مي‌شود بايد گفت كه نمي‌توان انكار كرد كه يكي از عوامل مهم در هر جنگي – اعم از اقتصادي، سياسي، فرهنگي يا حتي نظامي – توان ضربه زدن به دشمن است. امري كه در ادبيات نظامي از آن اصطلاحا با عنوان «قدرت آتش» ياد مي‌شود.

عمده استدلال شبهه فوق بر اين اصل متكي است كه توان ما در زدن ضربه اقتصادي به دشمن خيلي كمتر از توان اقتصادي دشمن – با آن گردش مالي محيرالعقولشان – است. بنابراين، اين‌جا يك جنگ نامتقارن بوده و صلاح آهويي مثل ما در تسليم به شيري مثل آنهاست! نه مقاومت.

اگرچه نمي‌توان قدرت بالاي اقتصادي دشمن و وجود اهرم‌هاي فراوان بين‌المللي و منطقه‌اي در دست وي در وارد آوردن ضربه به نظام اسلامي در عرصه اقتصاد را ناديده گرفت؛ ولي در يك نبرد نامتقارن تنها قدرت آتش نيست كه طرف پيروز را تعيين مي‌كند. زيرا اگر تنها قدرت آتش عامل پيروزي بود كه اصلا نبايد جنگي در مي‌گرفت! بلكه عامل ديگري است كه سرنوشت نهايي هر جنگ نامتقارني را تعيين مي‌كند. آن عامل نهايي آستانه تحمل و ميزان ضربه‌پذيري است.

به بيان ديگر عامل اصلي در پيروزي در جنگ اقتصادي فوق اين نيست كه چه كسي ضربات محكم‌تري به حريف خود وارد مي‌كند؛ بلكه اين است كه چه كسي بيش‌تر توانايي تحمل ضربات طرف مقابل را دارد. زيرا جنگ، جنگ اراده‌هاست و هدف نه ضربه زدن به حريف كه شكستن اراده مقاومت و ايستادگي اوست. بنابراين اگر سنگين‌ترين ضربات وارد شود ولي اراده حريف نشكند پيروزي به دست نيامده است.

اين‌جا همان عقبه استراتژيك عقلاني ايست كه رهبري فرزانه انقلاب با عنايت حضرت ولي‌عصر (عج) ؛ تئوري «اقتصاد مقاومتي» را كه حاصل تقوم واقع‌بيني و آرمانگرايي در عرصه اقتصاد است بر آن بنا گذاشته است و وعده پيروزي قطعي مي‌دهد.به بيان ساده‌تر مسئله اصلي در اين نبرد اقتصادي اين است كه كدام مردم و كدام مسئولان اراده قوي‌تري در مقاومت برابر ضربات جبهه مقابل را دارد؟

مردمي كه اقتصاد محور تمامي زندگي آنهاست و اگر چرخ اقتصادشان كند شود يا مشكلات مالي گريبانگيرشان شود ديگر هيچ چيزي برايشان اهميتي ندارد و دولتمردانشان را مجبور به عقب‌نشيني از مواضع سياسي خود كرده و رفاه مادي برايشان از هرچيز و هركس مهم‌تر است؟ يا مردمي كه اگرچه زندگي آبرومندانه را مي‌طلبند ولي هرگز حاضر نيستند رفاه مادي را به قيمت لگد مال شدن دين و شرف و ناموس و حيثيت بين‌المللي و تاريخي خود به دست بياورند؟

مسلما كساني كه ياري ولي خدا و امام امت را در مقابله با جبهه كفر و نفاق حتي بر خون عزيز‌ترين جوانانشان ترجيح داده‌اند هرگز در مقابل چند قطعنامه معدود ابرقدرت متكبر پرادعا كه با امپراتوري خبري خود را به دروغ جامعه جهاني مي‌خوانند؛ سر خم نكرده و نخواهد كرد. ايراني اگر به دين و مذهبش تكيه كند از تبار حسين (ع) و زينب (س) است و زير بار ظلم نمي‌رود.

وحتي اگر به دينش نيز ننازد هنوز كمان آرش بر كف دارد و خون سياوش در رگانش جريان دارد. پس در اين شب‌هاي عزيز همچون مولاي متقيان علي (ع) فرياد بر مي‌آورد كه «المنيه و لا الدنيه» (مرگ آري و ذلت هرگز) . اما طرف مقابل چه؟ مردم اروپا و امريكا چه اندازه حاضرند در مقابل ضربات اقتصادي نظام اسلامي مقاومت كنند ؟ آنها تا كجا حاضرند در اين شرايط اسفناك بيكاري و گراني و بيچارگي تاوان اشتباهات دولتمردانشان را بدهند؟

اصلا در مقابل اين هزينه‌هاي سرسام آور اقتصادي تحميل شده به ايشان از تحريم‌ها چه گيرشان مي‌آيد؟ به چه دليل بايد از تصميم‌هاي سياستمدارانشان در عرصه اقتصادي حمايت كنند؟ دولت‌هاي درجه دومي تابع ابرقدرت‌ها چه؟ ايشان چرا بايد در شرايط سخت اقتصاد كنوني مردمشان با همراهي با دولت‌هاي مستكبر در تحريم‌ها به صورت غير مستقيم به تحريم مردمشان و مجازات ايشان بپردازند؟

تا كجا حاضرند اين هزينه را بپردازند؟ با تامل در اين مطلب روشن مي‌شود كه نقطه قوت اصلي نظام اسلامي در طول دهه‌هاي گذشته در مقابل دشمنان همين تحمل و مقاومت بوده است و بس. جنگ، جنگ اراده‌هاست. پس وقتي ضربه‌پذيري مومنان بيش‌تر از كفار و منافقين باشد اگر استقامت كنند قطعا پيروزي از آن ايشان است. زيرا جبهه استكبار با وجود ظاهر منسجمش توان ضربه‌پذيري كمي دارد. اين راز پيروزي اقتصاد مقاومتي است.

همان رازي كه جبهه مقاومت در لبنان و فلسطين – و اكنون در سوريه – با تكيه بر آن دشمن را ناكام گذاشت.   واقعيت اين است كه جبهه كفر و نفاق حتي اگر توان ضربه زدن نسبتا بالايي به جبهه توحيد و ولايت داشته باشد ولي در صورت مقاومت مومنان در مقابل فشارها و تكيه به قدرت لايزال الهي؛ در برابر ضربات متقابل بسيار شكننده و كم تحمل خواهد بود.

ضربات متقابلي كه در شرايط كنوني چندان كم و محدود نيز نيستند. به عنوان مثال آيا استراتژيست‌هاي پنهان غربي كه اين نقشه‌ها را مقابل پاي سياستمداران چشم و گوش بسته مي‌گذارند و اصطلاحا با دم شير بازي مي‌كنند؛ اصلا اطلاع دارند كه چند درصد نفت جهان از آب‌هاي سرزميني ايران در تنگه هرمز مي‌گذرد؟! ...

آرمان: ارزیابی فرآیند توسعه و ارائه راهکارها
«ارزیابی فرآیند توسعه و ارائه راهکارها» عنوان يادداشت روز روزنامه آرمان به قلم دکتر جواد اطاعت است كه در آن مي‌خوانيد:

واحدهای سیاسی به مثابه یک موجود زند‌ه‌اند. یک انسان برای مراقبت از سلامتی خویش نیازمند آن است که هر از گاهی با مراجعه به پزشک و انجام آزمایش از شاخص‌هایی چون فشارخون، چربی، اوره، میزان گلبول‌های سفید و... ازوضعیت سلامتی یا احیانا بیماری خویش مطلع شود. پزشکان نیز با انجام آزمایشات دقیق پزشکی روند بهبودی یا وخامت حال بیمار خویش را جویا می‌شوند تا بهتر بتوانند با تصمیمات مقتضی بیماری را کنترل و فرآیند بهبودی را تسریع بخشند. واحدهای سیاسی نیز باید دائما وضعیت اقتصادی، اجتماعی، علمی- فرهنگی و سیاسی را مورد ارزیابی و آزمون قرار دهند تا تصمیم‌سازان و تصمیم‌گیران بتوانند با شناسایی نقاط قوت و ضعف و اتخاذ تصمیمات صحیح و به‌موقع روند منفی شاخص‌ها را متوقف و فرآیند توسعه را در جهت بهبودی سوق دهند.

شاخص‌های مورد ارزیابی در حوزه اقتصاد عبارتند از؛ میزان تولید ناخالص داخلی، رشد اقتصادی، درآمد سرانه، تورم، بیکاری، ضریب جینی، میزان سرمایه‌گذاری خارجی، وضعیت فقر، نرخ فساد و... در حوزه اجتماعی نیز این شاخص‌ها عبارتند از: نرخ طلاق، خودکشی، آمار قتل، ضرب و جرح، سرقت، درصد معتادان به نسبت جمعیت، میزان افسردگی‌های روحی-روانی، آمار تصادفات، وضعیت امید به زندگی، تعداد پرونده‌های قضایی به نسبت جمعیت، تعداد زندانیان و... از نظر علمی و فرهنگی رتبه‌بندی دانشگاه‌ها در میان دانشگاه‌های معتبر جهانی، تعداد مقالات منتشرشده در ژورنال‌های علمی، میزان اختراعات ثبت شده، تعداد دانشجویان، دانش‌پژوهان و اعضای هیات علمی دانشگاه‌ها، موفقیت در المپیادهای علمی و... از منظر سیاسی نیز آزادی بیان و عقیده، شمار مطبوعات، رسانه‌ها و احزاب منتقد، برگزاری انتخابات رقابتی آزاد و سالم، تعداد زندانیان سیاسی و مطبوعاتی، شمار کنگره‌های احزاب منتقد و... جامعه ما نیز از این قاعده مستثنی نیست. مسئولان و دست‌اندرکاران این نظام سیاسی نیز باید مرتبا با آزمون و ارزیابی این شاخص‌ها وضعیت توسعه کشور را رصد کنند.

مقایسه تطبیقی این شاخص‌ها با کشور‌های توسعه‌یافته، در حال توسعه و کشور‌های منطقه و به‌ویژه همسایگان ایران می‌تواند وضعیت واقعی را روشن کند. متاسفانه برخی مسئولان و دست‌اندرکاران اجرایی با کم‌‌اعتنایی به این شاخص‌ها و اعلان عناوین کلی و تبلیغ نیمه پر لیوان، از کاستی‌ها، مشکلات و عقب‌ماندگی‌ها تغافل می‌ورزند. اگرچه به‌دلیل عدم شفافیت عملکرد امکان ارزیابی و آزمون دقیق عملکرد از طرف پژوهشگران دانشگاهی با مشکلاتی مواجه شده است، اما ارزیابی این شاخص‌ها وضعیت در حد انتظاری را ظاهرا نشان نمی‌دهند.

ایران در حوزه تولید علم و آموزش که متولیان آن اساتید دانشگاه‌ها و معلمان مدارس هستند با موفقیت خوبی همراه بوده است. موفقیت دانش‌آموزان ایرانی در المپیادهای جهانی و شمار مقالات پژوهشی چاپ‌شده در ژورنال‌های معتبر علمی توسط پژوهشگران دانشگاهی و موفقیت در علوم نوینی چون سلول‌های بنیادین، نانوتکنولوژی و همچنین انرژی هسته‌ای و علوم پزشکی مبین بالندگی ایران در این حوزه‌هاست. در حالی‌که ایران حدود یک‌درصد جمعیت جهان را به خود اختصاص داده است دارای یک‌درصد تولید علم در جهان نیز است.

ممکن است دست‌اندرکاران کنونی عقب‌ماندگی‌ها را میراث دولت‌های گذشته بدانند، در آن صورت در یک فرآیند تطبیقی باید دید آیا روند این شاخص در 7سال اخیر رو به بهبودی بوده یا نه؟ مضافا اینکه درآمد حاصل از فروش نفت در این 7سال(در دولت کنونی) بیش از درآمد دولت‌های دوره جنگ، دوره سازندگی و دولت اصلاحات بوده است.

برای برون‌رفت اقتصاد از شرایط فعلی نکات زیر حائزاهمیت است: واگذاری امور در حوزه سیاسی با اتخاذ رویکرد دموکراتیک، درحوزه اقتصادی با خصوصی‌سازی ودر حوزه اداری با تراکم‌زدایی، تمرکززدایی و واگذاری اختیارات از طریق محورهای زیر:‌‌ قرار گرفتن کارآمدترین، پاکدست‌ترین و صادق‌ترین افراد در مسئولیت‌های تقنینی، اجرایی و قضایی از طریق فرآیند انتخابات رقابتی. اتخاذ مشی سیاست خارجی تعامل‌گرا و عادی‌سازی روابط با جهان خارج. تراکم‌زدایی و تمرکززدایی از ساختار متورم و متمرکز دولتی و به‌طور کلی واگذاری اختیارات.

اتخاذ اصل شایسته‌گزینی در تصدی مسئولیت‌ها بر اساس معیارها و ضوابط به‌ویژه تخصص وکارایی. تحقق بیشتر آزادی‌های اساسی به‌ویژه بارورتر کردن فضای نقد و انتقاد به‌منظور به چالش کشیدن سیاست‌ها و برنامه‌ها از طریق رسانه‌های دیداری، شنیداری و نوشتاری. شفاف‌سازی عملکرد‌ها درعرصه‌های سیاسی، اقتصادی و مدیریتی. الزام مسئولان به پاسخگویی و مسئولیت‌پذیری در قبال عملکرد خویش.

اتخاذ استراتژی اقتصادی بر اساس آزادی و عدالت و نفی اقتصاد دولتی و نولیبرالیستی. تمرکز بر اقتصاد تولیدی به جای اقتصاد توزیعی. تغییر جهت از اقتصاد خدمات‌گرایانه به اقتصاد سرمایه‌گذارانه. تمرکز بر سیاست اقتصادی موردی بر اساس پتانسیل‌های داخلی، دانش فنی و توان رقابت در بازارهای بین‌المللی. جلب و جذب سرمایه‌های ایرانیان خارج از کشور که بالغ بر هزار میلیارد دلار تخمین زده می‌شود. جلب و جذب سرمایه، تکنولوژی و دانش خارجی به‌ویژه در صنایع نفت، گاز و پتروشیمی.

 توسعه، تشویق و ترویج صنعت توریسم و جذب گردشگران خارجی با فضاسازی مناسب و استفاده از پتانسیل‌های عظیم گردشگری ایران. افزایش ظرفیت اقتصادی کشور برای مقابله با رکود تورمی. اصلاح الگوی مصرف به‌ویژه در بخش‌های دولتی و عمومی. انضباط شدید مالی و برخورد جدی با فساد مالی و اداری. اصلاح نظام بودجه‌ریزی مبتنی بر اصل تولید و سرمایه‌گذاری زیربنایی. استقلال و اقتدار بانک مرکزی و احیای سازمان مدیریت و برنامه‌ریزی.

ابتكار: حرکت بر لبه تيغ
«حرکت بر لبه تيغ» عنوان سرمقاله روزنامه ابتكار به قلم هادي وکيلي است كه در ان مي‌خوانيد:

آنان که در کار قلمند، خوب مي‌دانند که «دغدغه داشتن» بزرگترين انگيزه براي خلق يک اثر است و هر آنکه دغدغه‌اي ندارد، خالق خوبي هم نخواهد بود. خبرنگار بودن مساوي با دغدغه داشتن است و نمي‌توان بدون دغدغه وارد اين عرصه شد؛ خبرنگاري درحقيقت هنر مديريت دغدغه‌هاست.

خبرنگاري ترازوي دوکفه‌اي است که در يک کفه آن، درد و رنج و دغدغه‌هاي مردم سنگيني مي‌کند و در کفه ديگر، مسئولان قرار دارند و حلقه اتصال بين اين دو کفه را «سوال» پر مي‌کند؛ سوال به هدف «دستيابي به حقيقت» براي رفع يک دغدغه و نقد به منظور اصلاح يک روش. بنابراين سوال و نقد، ابزار خبرنگاران است براي انجام رسالت خويش، به گونه‌اي که رعايت عدالت دو کفه ترازوي مردم و مسئولان را بنمايد.

در روزگار ما اين رسالت سخت و پرهزينه شده‌است. سوال و نقد در محاق است و از کارکرد خود دور افتاده‌اند. «سوال» به تشويش اذهان عمومي و «نقد» به تخريب، تفسير و تعبير مي‌شود. از يک‌طرف، مردم عملکرد خبرنگاران را متناسب با حجم دغدغه‌هاي خود نمي‌بينند، عملکرد آنان را محافظه‌کارانه و جانبدارانه تفسير و تعبير مي‌نمايند و بر اين اساس خبرنگاران را به صراحت، شجاعت و تيزي در نقد دعوت مي‌کنند. از سويي ديگر همين سوسوي نقد و سوال هم برتافته نمي‌شود و تحمل‌ناپذير مي‌نمايد. درنهايت هم اين خبرنگاران هستند که عامل سياه‌نمايي و سوءتعبير فرمايش فلان مسئول و دليل برخي ناکارآمدي‌ها تلقي مي‌شوند.

در اين شرايط خبرنگار هم بايد در مقابل مردمش که او را به صراحت و شجاعت دعوت مي‌کنند، خجل باشد و زبان در کام گيرد، از هزار نکته ناگفته خود بگذرد و تنها به نشانه برخي بن‌بست‌ها و حساسيت‌ها سري تکان دهد و زماني ديگر هم بايد در مقابل مسئولاني که او را به سياه‌نمايي متهم مي‌سازند و قلمش را آشوب‌ساز و دشمن شادکن معرفي مي‌نمايند، سر تسليم فرود آورد و وعده جبران دهد درحال حاضر‌مسولان‌ مي‌دانند چند خبرنگاردر زندان وجود داردكه بي‌دليل در آنجا به سر‌مي‌برند چرا مسئولان نمي‌خواهند باور كنند كه آنها دروغ پردازي نكرده‌اند و واقعيت را انعكاس داده‌اند هرچند مسئولان ما هيچ‌گاه نمي‌خواهند حقيقت را بفهمند و البته با آهي از ته دل و نااميدانه، به ميانه‌اي متمرکز مي‌شود که خود در آن قرار گرفته‌است.

او مي‌داند که بر لب تيغ حرکت مي‌کند. در روزگاري خبرنگار شده‌است که مرزها به هم ريخته و در مواردي مرز حق و باطل آنچنان به هم نزديک است که تشخيص آن، رستگاري مي‌خواهد. او در عصري به شغل شريف خبرنگاري روي آورده که تکنولوژي، روزي به مددش مي‌آيد و راه تشخيص را آسان‌تر مي‌کند و البته روزي هم همين تکنولوژي منابع خبري‌اش را در لحظه نياز، چنان محو مي‌کند که درنهايت او مي‌ماند و خبري که تا چند لحظه پيش منبع داشت ولي حالا مستند نيست و تمام تاوان آن را يک تنه بايد بپردازد.

او نه فقط در بيان دغدغه‌هاي مردمش به لکنت افتاده که خود جزئي از دردداران و دغدغه‌داران جامعه خويش مي‌باشد. او اگر روزي گراني مرغ را روايت مي‌کند به مثل جوجه خورده‌ها که حال بر گراني مرغ تأسف خالي مي‌خورند، نيست بلکه با تمام وجود خود، درد گراني را چشيده و حال، روايتش تاثيرگذار مي‌افتد. او ياد گرفته که «رطب خورده ِي مي‌تواند منع رطب نمايد.»

خلاصه حال خبرنگاري در روزگار ما کمي غريب است؛ خبرنگار که از نظر معيشت جزو کم‌درآمدترين‌ها به حساب مي‌آيد و اگر قرار باشد شرح روزانه‌ زندگي خود را روايت نمايد، تمام صفحات روزنامه‌اش پر خواهد شد ولي ديدن حال و روز مردمش لحظه شادي براي او نگذاشته‌است. البته او اين راه را صبورانه و عاشقانه مي‌رود چرا که اميد دارد در پس اين روزها، افقهاي نويدبخشي وجود دارند. او به روزهاي شاد مردم مي‌انديشد که مي‌تواند با روايت شادي‌هاي آنان، خود نيز دلشاد گردد.

او عصبانيت‌هاي مديريت رسانه، عدم رضايت مخاطبان و ناشکيبايي برخي مسئولان را به جان مي‌خرد چرا که معتقد است خبرنگار رسالتي پيامبرانه ايفا مي‌کند. پس متواضعانه از بايدهايي که ننوشته و از نبايدهايي که نوشته، عذر مي‌طلبد و البته تمام سعي خود را براي ماندن بر عهد خويش در مسير امانتداري و صداقت به کار خواهد بست و 17 مرداد را پاس مي‌دارد چراکه حيات جامعه را در گروي حيات خبرنگار مي‌داند.

مردم سالاري: شوراهايي در حد يک نام!
«شوراهايي در حد يک نام!» عنوان سرمقاله روزنامه مردم سالاري به قلم حسن محمدي است كه در آن مي‌خوانيد:

شوراي عالي انقلاب فرهنگي، شورايعالي امور ايرانيان خارج از كشور، شوراي راهبردي سياست خارجي، سازمان سينمايي، شوراي عالي فضاي مجازي که در برهه‌هاي مختلف کشور شکل گرفت و اخيرا هم شوراي جديدي با عنوان شوراي دستگاه‌هاي نظارتي كشور، راه اندازي شده است که مسووليت آن را حيدر مصلحي وزير اطلاعات عهده دار شده و به قول ايشان اين شورا شورايي براي «مچ گيري» نيست و صرفا قرار است به دستگاه‌هاي مديريتي کشور کمک کند.

اساسا اين واژه دارالشوري که از دوره مشروطيت وارد ادبيات سياسي ما ايراني‌ها شد. با اندک جستجويي در اينترنت همواره به ضرورت‌هاي تاسيس شوراها و اشکال مختلف آن دست مي‌يابيم اما همواره به دستاورد خاصي درباره تاسيس و نتايج شکل گيري آن نمي‌رسيم. سال 85 وقتي در يک هياهوي خبري شوراي راهبردي سياست خارجي تشکيل شد و اعضاي آن تقريبا همه آن کساني بودند که با بخش مهمي از عملکرد سياست خارجي دولت فعلي مخالف بودند تحليل‌هاي مختلفي در رسانه‌ها مطرح شد که زين پس بسياري از اتفاقات يکباره و دفعي و سخنان نسنجيده در عرصه سياست خارجي ديگر مطرح نخواهد شد و کنترل سياست خارجي بيشتر مي‌شود اما امروز بعد از گذشت 5سال خبري هم از عملکرد اين شورا نه تنها در دسترس نيست بلکه تاثيري هم بر رفتار سياست خارجي مان نديديم. شوراي عالي فضاي مجازي هم با يک فضاسازي رسانه اي متولد شد. هرچند که هنوز مدت زيادي از تولد اين شورا نمي‌گذرد اما باز هم عملکرد اين شورا و نقش و تاثيرش هنوز سراسر ابهام است و مشخص نيست اگر چنين شورايي تشکيل نمي‌شد چه اتفاقي مي‌افتاد و کاربران فضاي مجازي اساسا چه بهره اي قرار است از اين شورا ببرند.

شورايعالي امور ايرانيان خارج از كشور هم که يکي از طنزهاي روزگار ماست. ايرانياني که طي سال‌هاي قبل و بعد از انقلاب از ايران رفته اند دو گروه هستند بخش عمده اي، آناني هستند که با سياست‌هاي نظام مخالف بودند و از همين رو براي کسب و کار يا ادامه تحصيلات خارج را ترجيح دادند و گروه ديگر فرزندان مسوولان و ديپلمات‌هايي هستند که همچنان حضور و تحصيل در غربت را بر حضور در کشورمان ترجيح مي‌دهند. تکليف گروه دوم که مشخص است و نيازي به حمايت ندارد اما سوال اينجاست که شورايعالي امور ايرانيان خارج از كشور قرار است براي گروه اول چه کند که وقتي آنها در داخل بودند نکرده؟يا اينکه تاکنون چه گام مثبتي براي آنان برداشته به جز آنکه پول به حسابشان واريز کند و صندوق براي شان تشکيل دهد؟

شوراي عالي انقلاب فرهنگي هم که در تمام اين سال‌هاي پس از انقلاب فرهنگي درگير کتب درسي بوده و تنها فعل پرهياهوي اش هم تغيير رئيس دانشگاه آزاد بود و تغيير اساسنامه آن.سازمان سينمايي هم که هنوز فقط در دستور کار مسوولان وزارت ارشاد قرار دارد و عموم هنرمندان ارتباط با اين مجموعه برقرار نکرده‌اند.

در اين وانفسا راه اندازي شوراي دستگاه‌هاي نظارتي كشور خودش يک مقوله قابل بررسي است، شورايي که وزارت اطلاعات، سازمان بازرسي كل كشور، ديوان محاسبات، معاون نظارت راهبردي رياست‌جمهوري، معاون نظارت مجلس و ديوان عدالت اداري، اعضاي مركزي آن هستند و در تمام استان‌ها شعبه خواهد داشت؛ هنوز مشخص نيست اين شورا قرار است چه کمکي به نظارت در کشور بکند که سازمان‌هاي فوق از توان شان خارج بوده است؟ شوراي دستگاه‌هاي نظارتي كشور که قطعا قرار نيست کار اجرايي بکند و اعضاي آن روساي سازمان‌ها و نهادهايي هستند که تاکنون کار نظارتي را برعهده داشتند، چگونه مي‌خواهد کمک کند در حالي که فکر و ايده جديدي قرار نيست به آنان بپيوندد؟

آنچه هنوز مبهم است اين است که اين شوراها قرار است چه باري را از دوش چه جايي بردارند؟ مردم با شنيدن چنين خبري اولين سوالي که به ذهن شان مي‌رسد اين است که واقعا قرار است با اينهمه شورا چه کار کنيم؟

دنياي اقتصاد: تدابير ضدتحريمي
«تدابير ضدتحريمي» عنوان سرمقاله روزنامه دنياي اقتصاد به قلم مرتضی کاظمی است كه در آن مي‌خوانيد:

گسترش فرآیند قیمت‌گذاری دولتی در ماه‌های اخیر، سیاستی است که شاهد گسترش آن با استناد به وضعيت و شرايط ويژه در اقتصاد كشور هستيم.

در عین حال باید توجه کنیم رساندن نرخ تورم به زیر پنج درصد، پدیده‌ای است که امروزه ده‌ها کشور دنیا به آن دست یافته‌اند و تقریبا در تمامی این کشورها پدیده «قیمت‌گذاری دولتی»، پدیده‌ای کاملا نامانوس و نامتعارف تلقی می‌شود.

هم‌اکنون موضوع تحریم‌های تجاری غيرمنصفانه و خصومت‌آميز علیه ایران، به یکی از دغدغه‌های عمومی کارشناسان اقتصادی کشور تبدیل شده که بايد تدابیر منطقی برای کنترل تاثیرات این تحریم‌ها بر اقتصاد ملی اندیشیده شود. یکی از دغدغه‌های مهم بسیاری از اقتصاددانان، واکنش‌های غيركارشناسي محتمل به محدوديت‌هاي تحميل‌شده به اقتصاد كشور است. تجربه نشان مي‌دهد كه دولت‌ها معمولا در چنين موقعیت‌هایی، هر چند با نیات خیرخواهانه، متاسفانه با دخالت‌های خود در سیستم‌های اقتصادی، چه بسا باعث تشدید مشکلات شوند. این نگرانی وقتی اهمیت بیشتری پیدا می‌کند که تصميم‌سازان اقتصادي از اندیشه‌های علمی و تجربیات اقتصادی سایر کشورها مطلع نبوده و در نتیجه بدون باورمندی به اصول علمی، تصمیمات اقتصادی شتابزده‌‌ای را پیگیری کنند.

یکی از این واکنش‌های غيركارشناسي، دخالت‌هاي خارج از قاعده بر تولیدکنندگان و عرضه‌کنندگان است. اگر چه دولت موظف است بر موضوعی همچون سلامت‌، بهداشت و موارد مشابهی که اساسا بر عهده دولت است، نظارت کند؛ اما نظارت بر مقدار سود و درآمد تولیدکنندگان و عرضه‌کنندگان به بهانه کنترل قیمت‌ها و حمایت از حقوق مصرف‌کنندگان، از مسوولیت‌های سیاست‌گذاران و سیاست‌مداران نیست. سیاست‌گذاران موظفند شرایطی مهیا کنند که از طریق بهبود فضای کسب‌و‌کار، افزایش بهره‌وری و فراهم کردن پیش‌نیازهای «رقابت» با سپردن قیمت‌ها به مکانیزم بازار، حداکثر رفاه را هم برای عرضه‌کنندگان و هم برای مصرف‌کنندگان ایجاد کنند.

لازم است برای رسیدن به چنین هدفی به جای تمرکز بر «بگیر و ببند» و نظارت‌های خارج از قاعده، به استفاده از ابزارها و سیستم‌های اقتصادی مربوطه تمرکز کرد. تجربه نشان داده است که این ابزارهای ناکارآمد اگر چه بعضا در کوتاه‌مدت نتایجی به همراه داشته؛ اما در بلند مدت راهگشا نبوده و اساسا نقض غرض است.

یکی دیگر از نگرانی‌ها، دخالت در قیمت‌گذاری کالاها از سوی سازمان‌های دولتی است. این دخالت‌ها بعضا منجر به بحرانی‌تر کردن اوضاع خواهد شد.

دولت‌ها ابزارهای خود را می‌توانند به نحوی به کار گیرند که تضادی با مبانی آزادی اقتصادی نداشته باشد؛ اما در کشور ما یکی از اولین گزینه‌هایی که سیاست‌گذاران را همواره وسوسه می‌کند، دخالت در سازوکارهای مربوط به مکانیزم بازار با استفاده از ابزار مخربی همچون قیمت‌گذاری دولتی است.

سیاست‌گذاران باید بپذیرند مسوول تعیین قیمت برای هیچ خدمت یا کالایی نیستند. برای افزایش رفاه مصرف‌کنندگان لازم است به جای وسوسه شدن برای تعیین قیمت و پس از آن هزینه کردن برای مبارزه با گران‌فروشی، از ابزارهای علمی، سنجیده و تجربه‌شده استفاده شود.

افزایش رفاه یک مقوله علمی است. به این منظور باید از تجربیات کشورهای موفق درس گرفت. برای مثال می‌توان از تجربه مالزی به عنوان یکی از کشورهای موفق در توسعه اقتصادی درس گرفت. در مالزی طی سال‌های گذشته تورم و بیکاری غالبا کمتر از پنج درصد بوده است.

ایرانیانی که در سال‌های گذشته در مالزی اقامت داشته‌اند به راحتی تایید می‌کنند بسیاری از کالاهای اساسی طی چهارسال گذشته تغییر قیمت محسوسی نداشته است. این واقعیت در حالی اتفاق می‌افتد که در فضای کسب و کار مالزی مفهوم مبارزه با گران‌فروشی یا قیمت‌گذاری دولتی (به جز موارد معدودی در حوزه انرژی) تقریبا مفهومی نامانوس و عجیب به نظر می‌رسد. نتیجه اینکه، دخالت‌های حداکثری دولت هر چند که با نیت افزایش رفاه عمومی پیگیری می‌شود، اما نقض غرض است.

منبع: جام جم
bato-adv
مجله خواندنی ها
bato-adv
bato-adv
bato-adv
bato-adv
پرطرفدارترین عناوین