bato-adv
کد خبر: ۱۱۴۵۶۷

چرا مبارک اسم پسرش را جمال گذاشت؟

محمد حسنین هیکل، روزنامه نگار مشهور مصری و جهان عرب به تازگی کتابی را با عنوان "حسنی مبارک و زمانه‌اش..از تریبون تا میدان" به رشته تحریر در آورده است که در آن به زندگی سیاسی مبارک و چگونگی رسیدنش به قدرت، تداوم ریاست جمهوری‌اش تا تظاهرات میدان التحریر و سرنگونی او می‌پردازد.

تاریخ انتشار: ۱۴:۴۶ - ۱۳ خرداد ۱۳۹۱

محمد حسنین هیکل، روزنامه نگار مشهور مصری و جهان عرب به تازگی کتابی را با عنوان "حسنی مبارک و زمانه‌اش..از تریبون تا میدان" به رشته تحریر در آورده است که در آن به زندگی سیاسی مبارک و چگونگی رسیدنش به قدرت، تداوم ریاست جمهوری‌اش تا تظاهرات میدان التحریر و سرنگونی او می‌پردازد.

همان طور که از عنوان کتاب پیدا است، دوران حکومت مبارک و زمانه‌ای که باعث شد او به قدرت برسد و از تریبون‌های سخنرانی به ریاست جمهوری منصوب شود تا میدان التحریر که در حقیقت انقلابی علیه او را شکل داد، موضوع اصلی این کتاب است.
 
روزنامه الشروق مصر روزهای پنج‌شنبه و روزنامه السفیر لبنان روزهای دوشنبه هر هفته با هماهنگی هیکل هر بخش این کتاب را منتشر کرده‌اند. دیپلماسی ایرانی نیز در نظر دارد هر هفته در روزهای جمعه به طور مرتب همه بخش‌های این کتاب را منتشر کرده و در اختیار خوانندگان قرار دهد. هیکل برای این کتاب خود ملاحظه و مقدمه‌ای نوشته است که ما نیز در دیپلماسی ایرانی عینا آنها را منتشر کردیم.
 
مطلب ذیل، یازدهمین بخش از کتاب هیکل تحت عنوان "حسنی مبارک و زمانه‌اش..از تریبون تا میدان" می باشد که در اختیارتان قرار می‌گیرد:
 
پس از آن به روند طبیعی صحبتمان وارد شدم، به جناب رئیس جمهور گفتم: من مشتاقم که نظرات شما را بشنوم.
 
جواب داد: ولی من این بار می‌خواهم از تو بشنوم، من بپرسم و دفعه بعد تو می‌پرسی – با تواضع افزود که خودش را در این وضعیت در «موقعیت کشف» می‌بیند، می‌خواهد با فضایی که کار می‌کند، آشنا شود! و افزود: «من از تو خواستم آن روزی که به قصر العروبه بعد از آن که آزاد شدید، آمدید صحبت کنی ولی تو صحبت نکردی.» جواب دادم: «من از تو عذر خواستم برای این که قبل از این که بیاییم توافق کرده بودیم یک نفر به نمایندگی از جمع صحبت کند، ما «فواد سراج الدین» را برای این که از لحاظ سنی از همه بزرگ‌تر بود و قبل از همه سابقه فعالیت سیاسی داشت، انتخاب کرده بودیم.»
 
با سوالی حرف مرا قطع کرد: آیا با سراج الدین وقتی در «طره» بودید، آشنا شدی؟ گفتم: من او را قبل از انقلاب 1952 می‌شناختم، هنگامی که دبیرکل حزب وفد و وزیر کشور بود، در آن موقع (من اواخر دهه بیست عمرم بودم) رئیس تحریریه «آخر ساعه» و مدیر تحریریه «اخبار الیوم» بودم و با بسیاری از سیاستمداران مصر ارتباط داشتم، فواد سراج الدین از بارزترین آنها بود، روابطم با او تغییر نکرد بلکه حتی به مرور زمان عمیق‌تر هم شد حتی پس از انقلاب جولای.
 
مبارک حرفم را با این سوال قطع کرد:
 
آیا پرزیدنت «عبد الناصر» از آن خبر داشت و آن را می‌پذیرفت؟!! به او گفتم: جمال عبدالناصر به «مصطفی النحاص» (رئیس حزب وفد) علاقه داشت و به او احترام می‌گذاشت و مزایای بسیاری برای فواد سراج الدین قائل بود و او را سیاستمداری باهوش و مجرب می‌دانست حتی زمانی که با او اختلاف پیدا کرد.
 
مبارک لحظه‌ای مردد ماند، سپس پرسید:
 
- اما پرزیدنت «جمال» خودش «النحاس» (باشا) را بازداشت کرد؟!!
 
گفتم:
 
-به معنای واقعی او را دستگیر نکرد بلکه دستور داد که حصر خانگی شود، در سال 1955 بود، در وضعیت خطرناکی که به سمت جنگ سوئز می‌رفتیم. اطلاعاتی که آن موقع به دست آمده بود حاکی از آن بود که انگلیسی‌ها به دنبال جایگزین ساختن حکومت جدیدی به جای حکومت 23 جولای بودند، جمال عبدالناصر ترسید که کسی «النحاس» (باشا) را درگیر حکومت جانشین کند، به خصوص که اطلاعاتی که آن موقع وجود داشت حاکی از آن بود که سازمان امنیت بریتانیا M.I.6 پیشنهاد داده بود که النحاس (باشا) یا سرهنگ محمد نجیب در توافقی رئیس جمهوری جدید شوند.

 گمان می‌کنم که او می‌خواست بدین ترتیب بیش از آن که به «النحاس» توهین کند از او مراقبت کند، من می‌دانم که این شیوه غریبی است و هیچ کس نمی‌تواند بگوید که با حبس کردن کسی در خانه‌اش می‌خواهد از او حمایت کند اما «جمال عبدالناصر» در صحبتی که بعدا با من داشت گفت که کسانی بودند که می‌خواستند «النحاس» (باشا) را در حادثه 4 فوریه 1942 درگیر کنند، و من یادم است که به وقتش می‌خواستم قبل از این که تصمیم حصر خانگی پاشا اجرا شود نزد او بروم و انگیزه‌های این کار را برایش شرح دهم، عبدالناصر هم موافقت کرد، و رفتم که عملا «النحاس» (باشا) را ببینم. که البته ما تا حالا بر سر این شیوه با یکدیگر اختلاف داریم، به رغم این که انگیزه‌های این کار را برایش شرح دادم.
 
-مبارک حرف مرا قطع کرد: می‌خواهی بگویی که پرزیدنت عبدالناصر به النحاس علاقه داشت؟!!
 
و پیش‌دستی کرد: جای مواخذه نیست، پرزیدنت انور به من گفته بود که عبدالناصر به هیچ کس علاقه نداشت.
 
-خندیدم و گفتم: این نظر پرزیدنت سادات است، ولی به نظر من چیز دیگری است، برای این که سادات کسی بود که در کتابش به طور کامل او را این گونه توصیف کرد «قلب بزرگی که می‌تواند همه مردم را دوست بدارد و برای همه به اندازه کافی انسان باشد.»
 
 حرفم را قطع کرد:
 
- محمد بی‌‌خیال – من پرزیدنت جمال را دوست داشتم – فراموش نکن که من اسم یکی از پسرانم را به اسم او گذاشته‌ام.
 
گفتم: همین کار را هم پرزیدنت سادات کرد.
 
بعد از من پرسید:
 
- تو هم اسم یکی از پسرانت را به اسم پرزیدنت جمال گذاشتی؟
 
گفتم نه من برای پسرانم اسم‌های عربی سنتی آسان گذاشتم: علی و احمد و حسن.
 
بعد پرزیدنت مبارک پرسید:
 
روابط انور و جمال مرا شگفت زده کرده است، چرا با هم اختلاف پیدا کردند، تو شاهد روابط آنها با یکدیگر بودی و به هر دوی آنها هم نزدیک بودی حتی زمانی که آن واقعه بین تو و پرزیدنت انور افتاد.
 
گفتم:
 
-زمانی که با هر دوشان رابطه داشتم نفهمیدم که اختلافی با یکدیگر داشته باشند، موضوعی برای اختلاف نبود جای اختلاف هم نبود، انور سادات همیشه پشت جمال عبدالناصر بود، یار او بود و برایش شور و شوق بسیاری داشت، حتی بعد از 1970، حتی بعد از جنگ اکتبر 1973، تا زمانی که من با او اختلاف پیدا کردم و از او دور شدم علاقه‌اش با عبدالناصر همانند دوران ریاست جمهوری‌اش بود، پس از آن در سال 1974 شنیدم – از دور – اول با اشاره بعد به صراحت که با یکدیگر به اختلاف خورده‌اند، و مواضعشان در برخی موارد با یکدیگر به اندازه‌ای متفاوت بود که اختلافاتشان را جدی کرد، در ابتدا این موضوع برایم غیر قابل فهم و حتی غیر منطقی بود!!
 
و صحبت میان دو رئیس جمهوری سابق به همین جا ختم شد.

برچسب ها: مبارک حسنی جمال
bato-adv
مجله خواندنی ها
bato-adv
bato-adv
bato-adv
bato-adv